ئارامتر بخوێنەوە

بحرانِ انديشه

ابراهيم فرشي

 

“در ایران واقعیتهای ملموس و موجود دیدە و پذیرفتە نمی شوند، این واقعیتها در اندیشە و تفکر اندیشمندان، نخبگان سیاسی، نویسندگان، شاعران، احزاب، گروههای مختلف بازتاب اساسی و بنیادی پیدا نمی کند، گفتەها، گفتگوها، بحث و جدلها در رسانەها از هر نوع بر بستر تفکرات و سیاستهای شکست خوردە، منجمد و ناکارا در میان همە طیفها چرخ می خورد. طبیعی است انکار واقعیتها، فکر و اندیشە و سیاست شکست خوردە را بازتولید خواهد کرد و این مشکلی است که‌ نه‌ فقط ایران، بلکە سیستم اقتصادی- سیاسی- اداری جهان با آن روبرو است، چرا که‌ آن بنیاد فکری قرن هیجدهم، که‌ جهان غرب را دچار تحول نمود، امروز بازتاب همه‌ واقعیتهای تغییر یافتە در‌ جهان نیست. روشنگری آن عصر امروز نیاز به‌ بازنگری دارد. نیازی که‌ در ایران و منطقه‌ نیز در همه‌ ابعاد دیده‌ می‌شود. اینرا بطور واضح در ناکارآمدی حکومت اسلامی در حل همه‌ بحرانهایش می توان دید. مردمانی که‌ این رژیم را آورده‌اند و آنان که‌ در این سیستم زندگی کرده‌ و می کنند اکثرا» به‌ نفی همه‌ جانبه‌ این سیستم، ایدئۆلۆژیک رسیده‌اند. آنانکه‌ آلترناتیو و جایگزین سیاسی ارائه‌ می کنند، می بایست ابتدا جایگزینی برای اندیشه‌های ناکارآمد تاریخ این سرزمین ارائه‌ کنند و این پروسه‌ای است که‌ بر بستر انتقاد می تواند صورت پذیرد.”


I

مردمان کشوری کە از نوروز سال ١٩٣٥ با انتشار بیانیه‌ وزارت امور خارجه‌ (پرشیا)، ایران نامیدە شد، از دیرباز  اندیشه‌ خود را از افسانە، خرافات و دین می گرفتند و دین سرچشمە درک آنان از جهان هستی بود که‌ انعکاس آن  هنوز در آثار  گفتاری و نوشتاری، در اندیشه‌، فرهنگ، زبان، ادبیات، هنر و سیاست پابرجاست.  این سرزمین و مردمان آن در طول تاریخ خود با مجموعه‌ای از تناقضات بنیادی اجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی همراه‌ با بحران فکر و اندیشە بطور همزمان و مستمر روبرو بوده‌اند.


II

رضا شاە و روشنفکرانی که‌ دور او حلقه‌ زده‌، برخی وزیر و تحصیل کرده‌ اروپا نیز بودند، در جهت متمرکزکردن قدرت سیاسی ـ اقتصادی  سعی در ساختن نوعی از « اندیشە همگانی» را داشتند کە هستە اصلی آنرا ایدە «خدا ـ شاە ـ میهن»  تشکیل می داد و‌ بی شباهت به‌ اندیشه‌ یکسانسازی آلمان هیتلری نبود.  رضاشاه‌ و نخبگان «ایرانی» در جهت همسانسازی و پاکسازی اتنیکی، کشوری متمرکز بنام ایران، ملتی بنام ایران، فرهنگی بنام ایرانی و زبانی برای همه‌‌ ساختند، کە تنها شامل زبان، فرهنگ، تاریخ و مذهب مردم فارس بود. دیگران به‌ یکباره حذف هویت،‌ تاریخ، فرهنگ و زبان شدند.

ایجاد کشور متمرکز(یک ملت، یک زبان، یک مذهب) حذف  حقوق دیگران را به‌ همراه‌ آورد‌ و سرآغازی برای استقرار دیکتاتوری نوین و عمیقتر شدن بحرانهای پیشین و ایجاد بحرانهای جدید بود. حکومت رضا شاه‌ در برخورد با واقعیات که‌ در خواستهای ملل غیر فارس تبلور یافته‌ بود، به‌ سرکوب و امحای فیزیکی روی آورد. مدرنیته‌ نخبگان که‌ فاقد بنیان فلسفی و در تضاد با واقعیت همه‌ گونه‌ این سرزمین‌ بود، باعث تغییر در روبنا و شکل و فرم لباس پوشیدن شد، اما سرآغاز فروپاشی همان سیستم نیز بود، که‌ در سال 1979 اتفاق افتاد.  


ایده‌های «ملت ایران»، «آریا تباران»، «فرهنگ ایران» و»میهن واحد» که‌ به‌ بنیان تفکر برخی از نویسندگان، شاعران، نخبگان سیاسی، دانشگاهی تبدیل شده‌ بود و بی شباهت به‌ ایده‌های هیتلر (یک ملت ـ یک میهن ـ یک نژاد) نبود، از طریق ارگانهایی نظیر اداره‌ معارف و فرهنگ، سازمان، نهاد و ارگان فرهنگی، هنری، علمی، مطبوعات و رسانەها به‌ میان مردم برده‌ شد. در این میان، نخبگانی از کرد و آذری همراه‌  همفکران فارس خود  کتابها و مقالاتی در ایران و اروپا در راستای حذف زبان، فرهنگ و اتنیک  کرد و آذری نگاشتند. ده‌ سال بعد از همه‌ این اقدامات با ظهور جمهوری آذربایجان و کردستان در سال 1945 و 1946  سیاست همسانسازی با شکست روبرو شد و کشتار و قتل عام عمومی بیش از ده‌ هزار آذری در آذربایجان و اعدام رهبران کرد در کردستان را در پی داشت، اقدامی کە منجر به‌ عمیق تر شدن شکاف همە سویە میان مرکز و نواحی و سرانجام سقوط حکومت شاهنشاهی شد.


III

سیاست همسانسازی رضاشاه‌ از بالا شروع شد، به‌ این امید به‌ پشتوانه‌ تاریخ و پیشینه‌ای نامشخص به‌ ظهور ملت ایران و کشور شاهنشاهی یکپارچە بیانجامد. قبل از رضاشاه‌ الکساندر یونانی (اسکندر مقدونی) در زمان تسلط بر سرزمین ماد و پارس(323-336 پ – م) تلاشی در جهت همسانسازی مردمان متفاوت این سرزمین  اعم از ماد و پارس و دیگران نمود به‌ این امید مردمی نو پدید آید.

«هدف او تلفیق یونانی ها و پارسها بود (در اصطلاح امروزین هدف او انتگراسیون مردمان دو سرزمین بود). به‌ دنبال همین هدف در سال ٣۲۷ قبل از میلاد از طرفی بخاطر عشق و از طرف دیگر به‌ خاطر تحقق اهداف سیاسی با رکسانا شازاده‌ Sogdianiche عروسی کرد. همزمان با عروسی اسکندر  ٨۰ نفر از سرکردگان سپاه‌ یونان در یک روز با ٨۰ تن  از دختران شاهان سراسر سرزمین پارس ازدواج کردند.» [Klassisches Griechenland   صفحات ۱۶۰ و۱۶۱]

تلاش اسکندر نیز بسان تلاش حکومت رضا شاە و روشنفکران آن دورە عقیم ماند.  بهمن ماە ١٣٥٧ (١٩٧٩) با بروی کار آمدن حکومت اسلامی، خط بطلان بر روی خیالبافی نخبگان  رضاشاهی کشیده‌ شد. حکومت اسلامی که‌ نوعی از ناسیونالیسم، شونیسم و فاشیسم را در خود داشت، در رابطه‌ با «دیگران» همان روش و سیاستهای رضاشاه‌ را دنبال نمود.


IV

ساختارحکومت اسلامی ایران ادامە ساختارحکومت رضا شاە و محمد رضا شاە بود کە بر اساس فرم غربی و با دخالت و نظارت آنان بنا شدە بود، کە اینک بە پایان خود نزدیک میشود و دیر یا زود دچار همان سرنوشت سیستم شاهنشاهی خواهد شد. اسلامگرایان شیعه‌  ضمن دشمنی آشکار با علم و دانش و هنر، ارگانهای موازی خود را برای دینی کردن  جامعه‌ و مسموم نمودن ذهنها راە انداختند و علم، اندیشه‌ و فلسفه‌ را ضمن مخدوش نمودن و اسلامی خواندن، در جهت اهداف خود بکار گرفتند کە نتیجە آن دامن زدن بیشتر بە بحران فکر و اندیشە بود.

احزاب سیاسی در ایران کە قدمت ١٠٠ سالە و رنگهای متفاوتی دارند و ایدئولوژی رایج در جهان را یدک می کشند و ملی، کمونیست، سوسیالیست، لیبرال نامیدە میشوند، همە سرنوشت مشابهی در سال ١٩٧٩ پیدا کردند و بە نوعی خود را در خیزش اسلامی یافتند و بە دست همان حکومت اسلامی، راندە شدند. آنها فرزندان بلعیدە شدە همان انقلابی بودند کە جانها بە پای آن ریختند و در همان مسیری خود را بازیافتند کە پیشینیان آنان طی کردە بودند. ایران و کشورهای منطقە را باید سرزمین انقلاب و شورشهای پیروز و شکست خوردە نامید، کە ریشە اصلی همە پیروزی و شکستها را می بایست در بنیاد اندیشە نخبگان سیاسی و احزاب آنان جستجو کرد. این امر شامل همە احزاب سراسری و منطقەای این سرزمین خواهد بود، کە هنوز از برزخ اندیشە عبور نکرده‌اند.


 امروز در ایران سال ٢٠٢٢ هیچ تفکر و اندیشە سیاسی روشنی دیدە نمی شود، که‌ راهکار سیاسی منطبق بر گوناگونی در این سرزمین، جغرافیا، طبیعت و نیازهای مردمان آنرا در خود داشته‌ باشد. تفکرات سیاسی موجود بستر فلسفی نوینی را در خود ندارند و بر همان پاشنە تاریخی می چرخند کە مولد  انقلاب مشروطە، سانترالیسم رضا شاهی، جمهوری اسلامی بودند و «پیروزی – شکست» حاصل آن بود.

نیروهای سیاسی کە در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان در چهل و اندی سال گذشتە در دو وجە سیاسی و نظامی فعال بودەاند، صرفنظر از متفاوت بودنشان در نبود بنیان اندیشە با احزاب سراسری یکی هستند، افت وخیز و ناروشنی های فکری و سیاسی و پراکندەگی  آنان، ریشە در بنیان اندیشە نداشتە آنان دارد، کە در کاراکتر افراد سیاسی و رهبران این احزاب انعکاس بیرونی پیدا کردە و می کند.  احزاب سراسری و احزاب منطقەای از این نظر دو روی یک سکه‌ می باشند، همچنانکه‌ سرنوشت مشابهی نیز داشته‌اند.


V

 آنچە در حلقە روشنفکری ایران کمترین جایگاە را داشتە، انتقاد، بازنگری، روشنگری و نقد تفکر و اندیشە و اندیشە دینی و الهی  مردمان این سرزمین از دیرباز تا به‌ امروز بودە، کە در اندیشە سیاسی و اجتماعی نیز بازتاب داشتە. مردمانی کە رو بە آسمان داشتە و بر روی زمین زندگی کردەاند.

روشنگری در اروپا با اندیشیدن، تغییر در تفکر و اندیشە، گذار از دین کە قدرت سیاسی اجتماعی پیدا کردە بود، شروع شد و تغییر در اندیشە جامد و ماندگار الهی، تغییر در شکستن دگمها، تغییر در فرهنگ منجمد، تغییر در عادات و تقالید، تغییر در نوع  اندیشیدن و روی آوردن بە فلسفە و علم را به‌ دنبال داشت و بازتابی از وجود خدا و پیامبر نبود.

در این راە بسیاری گرفتار غضب کلیسا شدند و سر در گرو اندیشە خویش گذاشتند، نظیر جردانو برنو(1548-1600)، گالیلو گالیلە(1564-1642) که‌  بر سر میز اتهام نشاندە شد و بسیاری دیگر که‌ زندگی را در تبعید سپری کردند. اما سرانجام کلیسا و حکومتهای قرون وسطایی بە عقب راندە شدە  و شناخت جدید منطبق بر واقعیات و جهان هستی منجر بە ساختن جهانی نو بر بستر اندیشیدن شد. زنجیرهای بستە بر دست و پا، زندگی و اندیشە مردم پارە  و راە زندگی آزاد باز شد، آن زنجیرهایی کە هنوز بر دست و پا و اندیشە مردمان سرزمین ایران باقی است.


VI

در ایران واقعیتهای ملموس و موجود دیدە و پذیرفتە نمی شوند، این واقعیتها در اندیشە و تفکر  اندیشمندان، نخبگان سیاسی، نویسندگان، شاعران، احزاب، گروههای مختلف بازتاب اساسی و بنیادی پیدا نمی کند، گفتەها، گفتگوها، بحث و جدلها در رسانەها از هر نوع بر بستر تفکرات و سیاستهای شکست خوردە، منجمد و ناکارا در میان همە طیفها چرخ می خورد. طبیعی است انکار واقعیتها، فکر و اندیشە و سیاست شکست خوردە را بازتولید خواهد کرد و این مشکلی است که‌ نه‌ فقط ایران، بلکە سیستم اقتصادی- سیاسی- اداری جهان با آن روبرو است، چرا که‌ آن بنیاد فکری قرن هیجدهم، که‌ جهان غرب را دچار تحول نمود، امروز بازتاب همه‌ واقعیتهای تغییر یافتە در‌ جهان نیست. روشنگری آن عصر امروز نیاز به‌ بازنگری دارد.  نیازی که‌ در ایران و منطقه‌ نیز در همه‌ ابعاد دیده‌ می‌شود. اینرا بطور واضح در ناکارآمدی حکومت اسلامی در حل همه‌ بحرانهایش می توان دید. مردمانی که‌ این رژیم را آورده‌اند و آنان که‌ در این سیستم زندگی کرده‌ و می کنند اکثرا» به‌ نفی همه‌ جانبه‌ این سیستم، ایدئۆلۆژیک رسیده‌اند. آنانکه‌ آلترناتیو و جایگزین سیاسی ارائه‌ می کنند، می بایست ابتدا جایگزینی برای اندیشه‌های ناکارآمد تاریخ این سرزمین ارائه‌ کنند و این پروسه‌ای است که‌ بر بستر انتقاد می تواند صورت پذیرد.


VII

در این سرزمین هیچگاە ملت واحد، دین واحد، زبان واحد، خدای واحد، شاە، پیامبر واحد، رهبر واحد وجود نداشتە است. مردمان این سرزمین همیشە خود را آنطور شناساندەاند کە بودەاند. در این سرزمین شاهان، خانها در سرزمینهای متعلق بە مردمان متفاوت حکومت می کردند. آذری، کرد، لر، ترکمن،عرب، گیلک، مازندرانی، فارس، آشوری، ارمنی، یهودی و دیگران همان هستند کە خود در شناسایی از خود می گویند، نه‌ آن هویتی که‌ از دوره‌ ڕضا شاه‌ تا به‌ حکومت اسلامی بر آنان پوشانده‌اند. در این سرزمین هر دین باوری شیعە (١٢، ٧، ٥ امامی) و سنی (حمبلی،حنفی، مالکی و شافعی) نیست. هر فردی فارسی زبان نیست. در این سرزمین یکی ملت ایران و آن دیگری قوم و عشیرە و ایلات نیست. جمعیت اعراب کە در ٢٢ کشور جهان گرد آمدەاند، بالغ بر ٣٥٠ میلیون نفر است که‌ بخشی از این ملت در این سرزمین سکنی دارد. جمعیت آذری تباران حدود ٣٠ تا ٣٥ میلیون نفر تخمین زدە میشود که‌ بخشی در آن سوی مرز هستند، جمعیت کردها بالغ بر ٥٠ میلیون در جهان تخمین زدە میشود، 20% از آن در شرق سرزمینشان هستند. بلوچ، ترکمن، گیلک و دیگران پارەهای تن این و آن نیستند، پاره‌ تن خودشان هستند که‌ به‌ رسمیت شناخته‌ نشده‌اند. این مردمان را آنطور کە خود می گویند باید پذیرفت. این مردمان را باید بر اساس درک خودشان از خویشتن خویش پذیرفت نه‌ برعکس.

 پیروان آیین زرتشت، مانی، زروان، یارسان، موسا، عیسا، محمد، بهاءاللە، و دیگران نمی توانند و نمی خواهند زندگی و باورشان از طرف پیروان مذهب دیگری تعیین شود. متکلمین بە زبانهای مختلف کە ادبیات، فرهنگ و تاریخ خود را دارند، نمی خواهند زبان و هویت خود را بە فراموشی بسپارند و آن شوند کە نیستند. اینها و بسیاری دیگر واقعیات مردمان این سرزمین است. چشم بستن بر این واقعیات دشمنی با ضمیر خودآگاە و ناخودآگاە خویش و ویرانی خویشتن خویش از درون و غصب حقوق دیگری است.


VII

قانون اساسی در این سرزمین هیچوقت بازتاب خواستهای مردمان همە گونە این سرزمین نبودە و هیچ غیر فارس و غیر شیعە و غیر مسلمان هویت خود را در این قوانین باز نیافتە است. در این سرزمین در هیچ دورەای اتحاد فکر، اندیشە، فرهنگ، زبان، دین وجود نداشتە است، حتا اتحادهای سیاسی هم پایدار نبودە و مردمان مناطق خودمختار سیاست خود را پیش بردەاند. امروز حتا در میان مردم یا مردمان فارس هم اتحاد فکر و اندیشە، اتحاد سیاسی، اتحاد مذهبی و دینی وجود ندارد، که‌ ناشی از درک متفاوت افراد و گروەها از پدیده‌هاست. پدیده‌ها را آنطور کە هستند باید شناخت و پذیرفت. انسان با تمامی وجوهاتش یک پدیده‌ است. سرزمین با تمامی رنگهایش پدیده‌ دیگری است. انسان، طبیعت و سرزمینها متفاوت هستند، این تفاوتهارا باید پذیرفت و ارزشهای آنرا پاس داشت و به‌ رسمیت شناخت. حذف پدیده‌ها سرانجامی جز شکست نخواهد بود.


IX

 آنچە در سال ١٩٢٥ (بر سر کارآمدن رضاشاه‌)  و سال  ١٩٧٩ (برسرکار آمدن حکومت اسلامی) اتفاق افتاد، تکرارپذیر نیست. تکرار تفکرات فرسودە کە از زبان بسیاری از نخبگان سیاسی امروز شنیدە میشود، بە انشقاق اندیشە خود آنها بیشتر کمک خواهد کرد، کە اینهم ناگزیر است، چراکە تاریخا» این نیروها خود زمینە زوال و شکست خود را فراهم کردەاند.

مردمان فارس و غیر فارس تجربە تاریخی خود را دارند و نمی توان بشکل مصنوعی این تجربە را از آنان گرفت و تجربە دیگری را بە آنان تحمیل کرد، همچنانکە بومیان آمریکا، کانادا، استرالیا و آفریقا تباران آمریکا علی رغم تمامی سرکوب و محرومیتها آن دگری نشدند، کە انتظار میرفت. تضادها، اختلافها و گوناگونیها باعث می شوند مردمان راە مستقل خویش را در پیش گیرند، تجربە، هویت و نیازهای خود را پیدا کنند. باهم بودن فلسفە و درک  مشترک را می طلبد.


X

غرب بە مثابە یک سیستم فکری- فلسفی- اقتصادی- سیاسی- صنعتی در سیصد سال اخیر بر بیشترین منابع و فراوردەهای کرە زمین دسترسی داشتە  و در پانصد سال گذشتە استیلای سیاسی و نظامی و اقتصادی خود را در بیشتر نقاط مختلف جهان گسترش داده‌ و امروز  در برابر خود، نیروهایی را می بیند کە قدرت آنرا پیدا کردەاند، در همە زمینەها با آنان رقابت کنند و دیگر نمی توان در زندگی سیاسی- اقتصادی- صنعتی، علم و تکنیک در جهان آنها را حذف و یا نسبت به‌ آنان بی توجه‌ بود. حضور نیروهای جدید، انکارناپذیر است و واقعیت امروز جهان را بازتاب میدهد. این واقعیت را باید باور نمود که انسان  به‌‌ اندیشه‌ای منطبق بر واقعیت امروز برای حل مشکلات و مسائل جهان نیاز دارد.

ایران هم با وضع مشابهی در محدودە جغرافیای خود روبرو است. تضادهای حل نشده‌ تاریخی کە در گسست سیاسی- اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی- اتنیکی- مذهبی- زبانی بازتاب یافتەاند و ریشە در بنیاد تفکر و اندیشە دارند، کل سیستم حکومتی – سیاسی- اجتماعی و اقتصادی را بە بن بست رساندە است و نسخەهای سیاسی- فکری موجود پاسخگو نیستند و خود عامل  بحران هستند. مردمان این سرزمین دیگر مردمان هزاره‌های پیشین و حتا سالهای ١٩٢٥(کودتای رضاخان) و 1979 (غصب حکومت توسط خمینی) نیستند، آنها تغییر کردە و آگاە بە حقوق خویش هستند و نمی توان آنها را بە زور قانون، خشونت دولتی و ترفندهای سیاسی و غیرسیاسی و تئوریبافی و ارجاع دادن بە تاریخ و گذشتە ناروشن و «نژاد» وملت سازی مصنوعی از حقوق و حضورسیاسی محروم کرد و حق انتخاب سیاسی اجتماعی فردی و عمومی را از آنان گرفت. هر فرد و هر جمع و هر ملتی خود سرنوشت فردی جمعی و ملی خود را تعیین خواهد کرد.  جهان، منطقه‌ و مردمان نیز دچار تغییر شده‌اند. این تغییر را باید باور داشت و به‌ آن پرداخت.  هر تئوری، اندیشه‌ و سیاستی که‌ در تضاد با حق انتخاب و حق تعیین سرنوشت فرد، جمع و ملتی در این سرزمین باشد، همان راهی را تجربه‌ خواهد کرد که‌ گذشته‌گان با شکست خود تجربه‌ کردند. اندیشه‌ و سیستم بحران زا نطفه‌ زوال خود را در درون خود می پروراند.


XI

روشنگری در اروپا بە مثابە اندیشە و فلسفە بر بستر انتقاد استوار بود. انتقاد از دین، اجتماع، تفکر، اندیشە، انسان، ایدئولوژی، فرهنگ، روابط میان انسانها، روابط حکومت و مردم، کلیسا و مردم، اخلاق، تربیت، علم و دانش. روشنگری هم در اروپا و هم در آمریکا باعث تغییرات بنیادی در اقتصاد، سیاست، حکومت و دید مردم و نخبگان سیاسی و سیستم سیاسی حاکم شد. مردم و جایگاە آنان در سیاست و شرکت در سرنوشت خویش و همچنین حقوق انسان اعم از زن  مرد و کودک از نو تعریف شد و در قوانین اساسی و زندگی بازتاب پیدا کرد. این پروسە نیز امروز با مشکلات و بحرانهای همە سویە روبرو است. گرسنگی، بیکاری، بیماری، جنگ، ویرانی، تغییرات جوی و ویرانی طبیعت و سوانح ویرانگر، آوارگی و کوچ میلیونی انسانها، بحرانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی همە و همە تصویری متفاوت از قرون گدشته‌ را بازتاب می دهند  و انسان را بە این سو رهنمون می شوند کە باید تغییراتی در تفکر و اندیشە خود نسبت بە طبیعت، جانوران و کلیت کرە زمین و خود انسان صورت بدهد.

 بازتاب روشنگری اروپا در جهان منجر بە تاسیس کشورهای جدید  و حکومتها در فرم نوین شد، کە در اکثر این کشورها منجر بە تغییر بنیادی فکر و اندیشە و تغییر تسلط و دیکتاتوری نشد، هرچند نوعی سیستم پارلمانی و انتخابات در جریان بود. این حکومتها بازتاب ماهیت و عملکرد ایدەها و اهداف روشنگری در اروپا نبودند و پایدار نماندە و مدام دستخوش انقلاب و شورش ها شدند، نظیر ایران، ترکیە، عراق و بسیاری از کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین.

در ایران صد سال اخیر انتقاد در همە عرصەها بە عنوان بازتابی از اندیشە، آزادی و حقوق انسان پذیرفتە نشد. منتقد در طول صد سال، با زندان، اعدام و محرومیتهای اجتماعی روبرو شد و برای بر دار کشیدن، زندانی کردن و محروم نمودن، دین، ایدئولوژی، قانون، فرهنگ اجتماعی و فرمان حاکمان بکار گرفتە شد و در طول صد سال اخیر در قالب حکومت و نهادهایش بە زندگی خود ادامە داد و تغییر قالب از سلطنت بە جمهوری از نوع اسلامی آن بر بستر پارلمان، شورا و غیرە، منجر بە  درک  وتفکر و اندیشەای نو کە انسانها نیازهای خود را در آن بازتاب بیابند، نشد. آیندە هم با تغییر قالب از هر نوع، منجر بە تغییر بنیادی که‌ ‌ آزادی و احقاق حقوق همە انسانها از هر طیف را بە همراە آورد، نخواهد شد.

روشنگری و مدرنیته‌ در ایران بر بستر احترام بە دیگری و پاسداری از حقوق فرد صرفنظر از تعلقات اجتماعی، فرهنگی، اتنیکی، زبانی، باور و اندیشە،  واقعیت پیدا نکرد و قالبهای حکومتی و سیاسی هم رل صنعت مونتاژ  در سیاست را پیدا کردند و مشکل تاریخی و ماندگار این سرزمین و مردمان آنرا حل نکردند. تغییر ساختار سیاسی در سرزمینی کە از هر نظر ناهمگون می باشد و به‌ غلط ایران واحد با ملتی واحد نام گرفتە است،  اگر بازتاب فکر و اندیشە و نیاز و خواستهای تمامی مردمان این سرزمین نباشد و آزادی و احقاق حقوق همە آحاد آن و حق انتخاب فرد و جمع  بر سرنوشت خویش در سر لوحە آن نباشد و فرد نتواند خود راە خود را در زندگی انتخاب کند، آیندەای نمیتوان برای آن پیشبینی کرد.

انقلاب در این سرزمین می بایست در فکر و اندیشە صورت می گرفت نە در تعویض قالبها. رهائی از اندیشه‌های ناکارآمد گذشته‌ و پذیرش اندیشە بر بستر احقاق حقوق همە بدون اعمال هر نوع تبعیض نسبت بە انسانها و بدور از استثمار طبیعت و تمامی جانورانی کە حق زندە بودن بسان انسان را دارند، می تواند امیدی برای ادامە حیات و آزادی و آزاد زیستن را بر روی کرە خاکی نوید دهد.

سرزمینی کە به‌ غلط ایران نام گرفتە، انتخاب مردمان آن نبودە و سرزمین رهائی و آزادی و برابر حقوقی و یکسانی انسانها نبودە و نیست. ماندگاری آنرا نمی توان بە مشیت الهی، بە تاریخ مجعول و ناروشن، بە خواست این طیف و آن طیف ارجاع داد. ماندگاری هر پدیدە و تغییر آنرا انسانها خود تعیین خواهند کرد. آنچە در سال ١٩٢٥(حکومت متمرکز رضاشاە)  اتفاق افتاد پیش شرطی برای رسیدن بە آزادی و احقاق حقوق باشندگان این سرزمین نبود. سرنوشت سرزمین و انسان را باید به‌ انسانهای همان سرزمین سپرد.


XII

انسان بودن و انسانی زیستن و باهم زیستن از اندیشە و با اندیشە آغاز خواهد شد. عصر ویرانیها کە انسان عامل آن بود، می بایست پایانی داشتە باشد. زمین و جغرافیا آنگاه‌ قابل احترام هستند که‌ همه‌ مردمان در آن آزاد و برابر حقوق بتوانند زندگی کنند.  سرزمینها متعلق بە مردمان هستند، مردم هر سرزمینی می بایست خود در مورد سرزمین و نوع زندگی خود تصمیم بگیرند، این حق را پاس بداریم- حقی کە از بومیان آمریکا، استرالیا، کانادا، مزوپوتامیا و بسیاری از کشورهای آسیا و آفریقا بنام تمدن، آیین، برتری نژادی و با هدف استیلایافتن، غصب شد.

داگرتنی بابەت

بحرانِ انديشه

بەشکردن لەگەڵ هاوڕێیان