ئارامتر بخوێنەوە
كوردانه برابر است با زنانه
گلالە کمانگر
برای پرومته و رنجی كه به خاطر انسان كشید…
≪ژینا گیان تۆ نامری ، ناوت دهبێته رهمز≫
به جای مقدمه: پیامی از باطن[1] جرقهی انفجار
این جملهای است كه برروی سنگ اولیهی مزار ژینا با ماژیك نوشته شده. فرصت برای حكاكی نبوده، روز بعد و روزهای بعد صدای خونخواهی ژینا بلند و بلندتر میشود. از سقز و كوردستان آغاز میكند و به سرعت سر از رشت و تهران درمیاورد. یادآور كاوه است كه دوازده فرزند داشت و ≪یهكی پهنهش مهن ، یانزهش بڕین سهر≫ و او در بزنگاه قتل آخرین فرزند ناهنگام میشورد و به سرعت باد حكومتی مستبد و مخوف را درهم میپیچد.
لحظهی شورش رقم خورده، دختر جوانی در گور خفته و نامش اسم رمز شورشی همه جانبه و فراگیر است. اما چیزی در نامش است یك تعلیق آزاردهندهی فراخواننده، چیزی كه در همان لحظه نخست به ما میگوید حقیقت هرگز میل برهنگی ندارد. و در همین عدم تمایل به روشنی و عریانی فضا برای حضور ضد خودش را باز میگذارد. #مهسا امینی به بزرگترین هشتگ تاریخ سوشیال میدیا تبدیل میشود، با آزادی گره میخورد و در تمام جهان تكرار میشود. نامش رمز شده اما با جملهی اول نمیخواند، ژینا گیان تۆ نامری… آنكه نامش ژیناست در خاك كوردستان دفن میشود و مهسا زنده میماند، موهایش را پریشان میكند و با مشعل آزادی در جهان میگردد. میتوانست نامش چیز دیگر باشد، هر نامی از انبوه نامهای كوردی غیر ممنوعه، تا با هیچ مواجهه و چالشی دربارهی هویت اتنیكی او، بی هیچ پرسشی از كورد بودن و پیوند آن با آزادی در توافقی همه جانبه تكرار شود و صفوف اتحاد برای آزادی منسجمتر شود. اما او ژیناست تا به ما بگوید این تعلیق و متعاقب آن اندیشیدن لازمهی نزدیك شدن به حقیقت است و حقیقت خود آزادیست. ژینای كورد كه نامش با ژیان و ژن بودنش گره خورده خاموش میشود تا مهسای ایرانی صدای بلند زنانی دربند باشد كه در آرزوی زندگی و آزادی هستند. اما آیا مهسا میتواند ژینای در گور خفته را هم نمایندگی كند؟ این دوگانهی ژینا\مهسا ، كورد\ایرانی آیا امكان هم پوشانی دارند و اگر دارند چگونه؟
مقدمهی دوم: ژن ژیان ئازادی
جمله برای خیلیها در سطح جهان آشناست. اولین تصویری كه به ذهن می آورد زنان جوانی هستند كه دربرابر داعش مسلح شدهاند و میجنگند. فیلمهایی هم به زبانهای اروپایی دربارهشان ساخته شده. دربارهی YPJ یهكینهكانی پاراستنی ژن، كه فمنیستی بودنش قابلیت جذب فرا اتنیكی به آن بخشیده و بعضا فمنیستهای اروپایی هم (احتمالا) به آن پیوستهاند. در فیلمهایی كه به زبان فرانسوی یا انگلیسی ساخته شده و دیالوگها عمدتا به همین زبانهاست ژن ژیان ئازادی بی تغییر مانده و ترجمه نشده و كاراكترهای اروپایی این جمله را به همان گونه كه در كوردی بوده تكرار میكنند، معنایش را در زبان خودشان میدانند اما پیوند میان حضور معنا و اوریجینالیتی مانع ترجمه میشود. میدانند ترجمهی عبارات سمبولیك این چنینی یعنی غیاب معنا. مانند la bella ciao كه به هر زبانی كه خوانده شود آن بندش غیر قابل تغییر است، هیچ خداحافظی دیگری نمیتواند جایگزینش شود، و همان عبارت است كه روح آن سرودهی انقلابی را زنده نگه داشته.
ژن ژیان ئازادی از همان اولین روز مبارزه در سقز تبدیل به مانیفست این خیزش میشود و به شهرهای دیگر ایران میرود اما نه به همان صورت كه بوده بلكه ترجمهی فارسیش: زن زندگی آزادی. سایهای است از ژن ژیان ئازادی، خودش نیست (مانند مهسا كه سایهی ژیناست و خودش نیست). نیروی رهایی بخش ژن ژیان ئازادی را ندارد چون زمینهی فلسفی و فكریش پاك و انكار شده اما هنوز میتواند همگرایی ایجاد كند. به سرعت به تمام زبانها ترجمه میشود و زنانی از گوشه و كنار دنیا تكرارش میكنند و امیدوارند این آغاز موج نوین فمنیسم و راهی به سوی رسیدن به برابری و جهانی بهتر باشد.
اما به ناگاه از خاستگاه اولین ترجمه، از زبان فارسی و در میانهی همان خیزش زنانه صدایی دربرابرش قرار داده میشود: فریاد مرد میهن آبادی… آن شعاری كه بیش از بیست سال است با جنبش فمنیستی در پیوند است ناگهان در ایران با مرد و میهن (مردسالاری و ناسیونالیسم) و آبادی (معادل فارسی استعمار) همسفره میشود. شعار دوم بر خلاف شعار اصلی جهانی نمیشود و تنها در زبان فارسی میماند و هیچ فمنیستی هم به حضورش معترض نیست. اما آیا همزیستی این دو شعار امكانپذیر است؟ و یكی نفی آن دیگری نیست؟ فمنیسم ایرانی نسبتهای خودش با ناسیونالیسم ایرانی را چگونه میبیند و چه دركی دارد از گفتمانهای پسااستعماری كه سابقهی چهل ساله در مطالعات فمنیستی دارند؟
جواب این پرسشها را باید فمنیستهای ایرانی بدهند آنچه من در اینجا با توجه به مقدمه و تكیه بر گفتمانهای پسا استعماری و فمنسیم اینترسكشنال سعی در تبیینش دارم تحلیل احتمالها و موانع پیروزی این خیزش است. چه دیدگاهی به پیروزی كمك میكند یا میتواند راه را سد كند. برای این منظور ابتدا به بعد تئوریك موضوع پرداخته و مختصری از فمنسیم انترسكشنال و ضرورت فهم و ترویجش در جامعهای همچون ایران خواهم نوشت و سپس در تحلیل بعد پراكتیك به امكانات و كاستیهایی كه فضای دیجیتال (به عنوان پلتفورم اصلی فرودستان) فراروی جنبش فمنیستی و پسا استعماری در جهان و به طبع آن در ایران قرار میدهد می پردازم
در تئوری: اینترسكشنالیتی همچون یك ضرورت در فضای فكری ایران
اینترسكشنالیتی یا درهم تنیدگی و تقاطع در فمنسیم به معنای نفی دیدگاه تك بعدی نسبت به زن است. در این دیدگاه هویت و مشخصا هویت زنانه برایند فاكتورهای متعدد و متنوع ازقبیل رنگ پوست، جغراغرافیا، دین ، نژاد، اتنیسیتە، زبان، گرایش جنسی و طبقهی اقتصادی و اجتماعی است. این شاخه از فمنیسم درپی پا گرفتن فمنیسمهای پیرامون و جنبشهای زنان سیاه و امریكای لاتین و تیوریزه شدن جنبشها تحت عناوین متفاوت از جمله فمنیسم جهان سوم، فمنیسم سیاه، فمنیسم فرودست، فمنیسم لوكال و با اعتراف به رویهی انكاری فمنیسم سفید نسبت به زنان وابسته به گروههای فرودست، در جهت وارد كردن آنها در فضای عمومی مبارزات فمنیستی ایجاد شد. این شاخه از فمنیسم با رویكردی پساساختارگرایانه سعی در تبیین روابط قدرت در سطوح مختلف و به رسمیت شناختن ستمهای چندگانهای دارد كه زنان فرودست[2] تجربه میكنند و در این مسیر تا حد زیادی به مطالعات پسا استعماری نزدیك شده و افقهای مشترك و همچنین اهداف مشتركی را امروز پیش رو دارند.
در واقع فمنیسم و استعمارزدایی دارای اشتراكات جوهری بسیار هستند و همراهیشان هم در جنبشهای اجتماعی و سیاسی نه تنها غریب نیست بلكه با توجه به مبادی هر كدام بدیهی و حتی ضروری به نظر میرسد.
به لحاظ تاریخی دو نویسنده بزرگ این دو مكتب مبارزاتی در یك دوره و با یك زبان و در فاصلهی سه سال دو اثر بزرگ خودشان را تولید كردهاند، جنس دوم سیمون دبوار در ١٩٤٩ و پوست سیاه و ماسكهای سفید فانون در ١٩٥٢ نوشته شد و این سرآغاز به چالش كشیدن كلان قدرتها و كلان روایتها بود.
فمنیسم و استعمارستیزی دارای دیدگاههای تاریخی مشترك هستند از جمله
-
هر دو ایدهها و روایتهای مسلط و رایج تاریخ را به پرسش میكشند
-
هر دو بر نقش زبان در بازتولید مناسبات قدرت و تثبیت موقعیت فرادست بر فرودست تاكید بسیار دارند
-
هر دو بیش از هر چیز بر تغییرات اجتماعی متمركز هستند و سیاست را تابعی از تسلط كلان روایتهای سركوبگرمیدانند.
این دو مكتب كه دو دانشورزی epistemologi در جهت عكس روند مسلط تولید دانش هستند مبانی علوم انسانی و علوم اجتماعی و سنتهای انتقادی آن را میتوانند دچار لرزه كنند.
ایدههای پست كلونالیستی فانون با شرقشناسی ادوارد سعید قدمی پیشتر رفت و با وجودیكه این دو نویسنده هردو بر نقش زن در ساختار سلطه هم اشاره كردهبوند اما با سپیڤاك نویسندهی فمنیست هندی ومقالهی معروفش ≪آیا فرودست توان سخن گفتن دارد؟≫ مطالعات پسا استعماری و فمنیسم مستقیما وارد مراوده شدند. اگرچه امروز همه پست كلونالیستها فمنیست نیستند و همه فمنیستها هم پست كلونیالیست نیستند اما ضرورت همكاری میان این دو مكتب درك شده و فمنسیم انترسكشنال به نوعی سعی دارد به این ضرورت پاسخ دهد. با توجه به زمینههای تئوریك در سطح جهانی و زمینههای مبارزاتی موجود در سطح منطقهای (خاورمیانه و ایران) در جغرافیای كه هم زنان با سركوبهای مضاعف و شدیدتر از زنان دیگر روبرو هستند و هم سركوبهای اتنیكی و سیاستهای استعماری در جهت حذف و ادغام و در نهایت استثمار اتنیكها و گروههای مذهبی و زبانی و جنسیتی فرودست دارای تاریخی طولانیست، ضرورت همگرایی وهمكاری میان مبارزات فمنیستی و مبارزات پیرامونی (اتنیكها و اقلیتهای جنسیتی و دینی) بیش از هر زمانی خود را نشان میدهد.
و اگر بازگردیم به خیزش اخیر ایران و به خاستگاه حركت، سمبول حركت و شعار حركت نگاه كنیم این در هم تنیدگی را به روشنی میبینیم. خاستگاه حركت كوردستان است و سوژه و سمبول هم زن كورد كه دربرگیرندهی حداقل دو بعد(جنسیتی و اتنیكی) از فرودستی است و شعار هم از فلسفهی مبارزاتی ضدامپریالیستی و ضد استعماری اوجالان رهبر زندانی كورد. یعنی همه چیز ما را به چیزی فراگیرتر از حق زن و ستم علیه زنان ارجاع میدهد. بستری فراگیر به نام قیام فرودستی علیه فرادستی، قیام سركوب شدهگان علیه سركوبگران و این قابل تعمیم به انواع فرودستی است.
ژن ژیان ئازادی شعاریست كه با چند معنایی همزمان و ذاتیش، ارجاعیست به فرودستی همچون یك وضعیت كه هم زن و هم پیرامون از آن رنج میبرند. و با این پرسپكتیو معرفت شناسانه است كه مرد میهن آبادی نه تنها مزاحم بودنش بلكه مخرب و منحرف كننده بودنش عریان میشود.
ژن ژیان ئازادی تنها جمهوری اسلامی را هدف قرار نمیدهد بلكه كلیت ساختار سلطه را به چالش میكشد. فراموش نكنیم این شعار در باكور كوردستان جایی كه زن آزادیهای اولیهاش را دارد طرح شده یعنی به هیچ عنوان قابل تقلیل به حقوق ابتدایی همچون حجاب و حق سفر و بدیهیات این چنینی نیست. مرد میهن آبادی در مقابل سایهی شوم همان نظام سلطهی مردسالار و ویرانگری است كه زن و حیات را به نام افتخارات میهن پرستانه و كشورگشایی و لشكر كشی و استعمار به بردگی كشیده.
هم نشینی این دو در خیزش امروز ایران بیانگر وضعیت پارادوكسیكالی است كه این كشور هم اكنون و در بحبوحهی این خیزش دچارش است. از سویی فرودستان و پیرامونیانی كه دارند با تمام توان برای آزادی و حقوقشان با نظام سلطهی مركز میجنگند. سوی دیگر همان نظام سلطه و مركزی كه سعی دارد بدون تغییر مناسبات قدرت آزادی را به حجاب زن تقلیل داده وتنها عاملین مردسالاری سلطهی مركزی را تغییر دهد.
در پراكتیك: فمنیسم دیجیتال و امكانات و موانعش
سالهاست كه در فضای علوم سیاسی و اجتماعی، در جنبشها و مبارزات مردمی بر نقش مهم فضای دیجیتال تاكید میشود. با دسترسی همگانی به تریبونهای دیجیتال و امكان ارتباطات سریع و گسترده انتظار میرفت انقلابهای بنیادینی در حوزهی علوم انسانی اتفاق بیافتد. فضای اینترنت فرصتهای استثایی زیادی در اختیار فمنیستها، اقلیتهای دینی و جنسیتی و سایر گروههای فرودست قرار داده است. شبكههای اجتماعی مونوپول اطلاعات را از دست آژانسهای خبری و دولتها در آوردهاند و زوایای پنهان رویدادها كه پیشتر بنا به منافع صاحبان رسانه مسكوت میماند امروز در مقابل چشم همگان است. گروههای پیرامونی آنها كه به حاشیهی گفتمان مسلط رانده شدهاند در بلاگها و نشریات آنلاین گفتمانهای مقابل Counter discourse تولید میكنند و جریان مسلط mainstream دیگر تنها منبع مطالعاتی و اطلاعاتی نیست.
اما به موازات اینكه فضا برای سخن گفتن فرودستان و از جمله فمنیستها باز شده فضای دیجیتال متاثر از فرهنگ نولیبرال مسلط ارزشهای خود زنان را دچار تحول كرده. فمنیسم دیجیتال میتوانست با امكاناتی كه اینترنت در اختیارش قرار داده پارادایم سیاسی فمنیستی را تغییر دهد اما پیوندهای ناگسستنی كه با لیبرالیسم دارد و تسلط فمنیسم لیبرالیستی باعث كم شدن این كارایی میشود.
در رویكرد لیبرالیستی و فرد محور مبارزهی گروهی زنان برای ارتقا وضعیت عمومی زن در دنیای مردسالار جای خود را مبارزه فردی زنان قوی و انتخابهای شخصی داده. شعار معروف تن من انتخاب من My body my choice صرف نظر از درستیش كه بدیهی است تمركزش را بر روی فردیت میگذارد. فردیتی كه البته دست چین و متعلق به گروههای محدود و خاصی از زنان است. این نگاه فرد محور كه در موفقیت زنان خود را به نمایش میگذارد و زنان موفق قهرمانش هستند وقدرت زن بودن را مجسم میكنند (زنانی كه البته عنوان فمنیست را هم برای تكمیل كلكسیون موفقیتهایشان یدك میكشند نه همچون دغدغهای سیاسی اجتماعی) به شكل غیرمستقیم مسئولیت رنج زنان محروم و حاشیه را هم به گردن ناتوانی خود آنها می اندازد.
آنچه در فضای دیجیتال در مورد زنان وجود دارد تسلط كامل ارزشهای لیبرالیستی طبقهی متوسط است. به نوعی بازسازی همان فمنیسم سفید كه هیچ صدایی از حاشیه، از زنان فرودست را انعكاس نمیدهد. فضای فمنیسم دیجیتال فضایی است در انحصار زن موفق ترجیحا اروپایی كه زیباییش هم میتواند فاكتوری تعیین كننده در میزان شنیده شدنش است. و از اینجاست كه سلیبریتیها ، بازیگران، خوانندهها، سخنرانها، مجریان تلویزیونی و در مرتبهی بعد آكادمسیتها ، فعالان فمنیستی، روشنفكران و طبقهی متوسط به تنها صداهای موجود در فمنیسم دیجیتال بدل میشوند.
زنان محروم، زنان كم سواد، زنان كارگر به كلی از این فضا و گشایشهای احتمالیش دور و بی بهرهاند. زنان حاشیه هم اگرچه فضا برای سخن گفتن و ابراز خود دارند اما به دلیل بازسازی سازوكارهای سلطه این صدا شنونده ندارد.
صداها گزینش میشوند و به میزانی كه بتوانند خود را به جریان مسلط نولیبرالیستی حاكم بر فمنیسم دیجیتال نزدیك كنند شانس شنیده شدن پیدا میكنند. به عنوان نمونه جنبش MeToo در سال ٢٠٠٦ از سوی تارانا بوركا یك زن سیاه آفریقایی-امریكایی آغاز میشود اما تا سال ٢٠١٧ كسی جز نزدیكان تارانا یا جامعهی سیاهان آمریكا از آن چیزی نمیشنود، در سال ٢٠١٧ است كه با راه اندازی مجدد این كمپین توسط زنان سفید و بازیگران زن به بزرگترین جنبش فمنیستی دیجیتال تبدیل میشود. یعنی زمانیكه فمنیسم مسلط mainstream چیزی مرتبط به خود در آن می یابد ارزش بازنمایی پیدا میكند. موضوع اعتراض به تجاوز و افشای متجاوز مادامیكه در جامعهی سیاهان اتفاق می افتد امری عادی و حاشیهای است كه قابلیت جهانی شدن ندارد. پشت این كتمان و اهمال كلیشهی عادی بودن خشونت و به ویژهی خشونت جنسی در فضای زیست سیاهان قرار دارد، و چنین عادی انگاشتنی است كه ضرورت انجام هر اكسیونی علیه این خشونت را بی معنا میكند.
این همان اتفاقی است كه با شعار ژن ژیان ئازادی افتاده. این شعار بیش از بیست سال است كه وجود دارد و فمنیسم كورد آن را به شعار اصلی خود بدل كرده. این شعار فی نفسه و در بستر فمنیسم جهانی شعاری رادیكال است اما تنها زمانی در سطح جهانی بازتاب می یابد كه ١) از طریق فرایند تقلیل دادن به حجاب به دغدغههای فردی فمنیسم لیبرال نزدیك شده باشد
٢) از سوی زنانی دارای ستاتوس دولت-ملت طرح شده باشد
فضای فمنیسم دیجیتال بر خلاف فضای آكادمیك كه محل مناقشات و بحثهای فمنیسم اینترسكشنال و باززایی قابلیتهای انقلابی اندیشهی فمنیستی است، فضایی است در خدمت فمنیسم لیبرال غربی كه مناسبات قدرت موجود را تنها در ساحت شخصی و در ارتباط با زن اروپایی سكولار شهری طبقهی متوسط به چالش میكشد و هر موضوعی كه برای این زن نمونهای قابل اتفاق افتادن و قابل فهمیدن باشد بازتاب می دهد.
فمنیسم نولیبرال كه فمنیسم هژمونیك بوده و نبض فضای دیجیتال را هم در دست دارد مناسبات مركز و پیرامون را با توسل به ارجاعات جغرافیای، ارجاعات فرهنگی و سیاسی، و ارجاعات طبقاتی بازسازی میكند و حاشیه را به حاشیهی بیشتر میفرستد. دوگانههای جغرافیای: غرب، اروپاو امریكای شمالی در برابر جهان سوم، آسیا و آفریقا و آمریكای لاتین. دوگانههای فرهنگی سیاسی: مدرن، سكولار، شهری، دولت-ملت دربرابر غیرمدرن، دینی، جوامع بدون دولت، روستایی.
دوگانههای طبقاتی: طبقهی متوسط، آكادمیك، تحصیلكرده، مستقل، آزاد دربرابر فقیر، كارگر، بیسواد، تحت سلطه
همه به سود دستهی اول و اهمال و انكار دستهی دوم در بستر فمنیسم آنلاین ظهور می یابند.
فضای دیجیتال كه به صورت تكنیكال و به دلیل امكان بازتاب صداهای سركوب شده میتوانست سازوكارهای قدرت در فضای آفلاین را تغییر داده و ابزار كارامدی برای فرودستان و از جمله زنان باشد به دلیل تسلط ارزشهای لیبرال از هر نوع تغییری در فضای فیزیكی مردسالار و نژادپرستانه ناتوان است.
و از اینجاست كه ضرورت خوانش پسا استعماری و فمنیسم اینترسكشنال و درآمدن این خوانش از حصار دانشگاه خود را نمایان میكند. فمنیسم انترسكشنال به نوعی نجات خود فمنیسم همچون ایدهای رهایی بخش از دام خوانش نولیبرالیستی فلج كنندهاش است.
در صورتی كه فمنیسم بتواند به مبادی اولیه خود بازگردد، با استفاده از فضای دیجیتال و امكاناتی كه در آن نهفته است میتواند در دنیای فیزیكال هم سیستم مردسالار مسلط را با چالشهای جدی روبرو كند.
هدف غایی فمنیسم كه برابری و ساقط كردن سیستم مردسالار است جز با شناسایی تمام صورتهای مردسالاری و استفاده از تمامی پتانسیلهایی كه مقابل این سیستم است امكان پذیر نیست. كارولین مرچنت در كتاب تاثیرگذار خود به نام مرگ طبیعت به درستی عزم تمدن مدرن برای تصرف و تسخیر و استثمار طبیعت را با ذهنیت متجاوز مردسالارانه در پیوند ذاتی تعریف میكند. پیش از او رزماری رادفلد جهانی شدن ادیان بزرگ و خروجشان از حوزههای كوچك فرهنگی را به درستی بر آمده از فرهنگ مردسالار سركوبگر و یكدست ساز دانسته بود. مردسالاری كلیت این تمدنی است كه بقا و اقتدار خود را بر حذف و استثمار و تصاحب همه چیز بنیان نهاده و فمنیسم در ذات خود (فارغ از میزان موفقیت و كثرت خوانشها) جنبشی جسورانه بر علیه این كلیت و اساسا نفس ساختن كلهای یكدست و یك شكل است.
فمنیسم به درستی امروز رابطهی خود با هر سركوب شده و حذف شدهای را تقویت میكند، زنان و مردان همجنسگرا، جنبشهای سبز حمایت از محیط زیست، اندیشههای دینی غیر توحیدی و سركوب شده، گروههای زبانی و اتنیكی فرودست، و به صورت كلی تمام آنهایی كه سیستم در جهت حفظ اقتدار خود انكارشان میكند . میتوان گفت هر جا صدای اقتدار و سلطه شنیده شود آنجا محل حضورو مقابلهی فمنیسم است.
در آخر:
به ژینا برمیگردم كه نقطهی آغاز است و به مهسا كه اسم رمز انقلابی چند لایه و بزرگ است. و به پرسش نخست: آیا دوگانه ژینا\مهسا و كورد\ایرانی میتوانند همپوشانی داشته باشند
پاسخ بستگی دارد به میزان فهم عمومی از انقلابی كه در آنیم. اگر چیستی ژن ژیان ئازادی فهم شود، اگر ماهیت زنانه و فمنیستی این خیزش نوپا با مردسالاری و میهن پرستی تحریف و تخریب نشود. اگر ضرورت تكثر برای عبور از استبداد به باوری همگانی تبدیل شود. اگر این خیزش بتواند بر تاریخ صدسالهی یكدست سازی و حذف و ادغام غلبه كند و تمایلات و تخیلات مردسالارانه و عظمت طلبانه را با بلوغی سیاسی و مدرن پس براند بله این دوگانه (كورد\ایرانی) میتوانند همپوشانی داشته باشند و انقلاب ژینا\ مهسا به شكوفایی برسد.
١.باطن در فرهنگ دینی كورد محل شكل گیری سازو كارهای زندگی مادیست.
٢-فرودست در تمام این متن بر انواع فرودستی از جنسیتی، نژادی، اقتصادی، تحصیلی، اتنیكی و دینی دلالت دارد.
داگرتنی بابەت