شاید بزرگترین نقد آرنت بە افلاطون این باشد کە او فلسفە را بە مثابە تلاشی برای دستیابی بە فهم، آگاهی و معرفت از جامعە جدا کردە، در درون آکادمی محبوس کرد. آرنت اما سقراط را میستود، زیرا از نظر او فلسفە برای سقراط، تلاشی عملی بود در دورن جامعە برای آگاهیبخشی، خردورزی عملی و روبرو کردن مستقیم جامعە با فلسفە، اندیشە و خرد. او کە در کوران حوادث جنگ جهانی دوم، آدمکشیها، یهودیستیزیها و توتالیتاریسم زیستە بود و شاهد تجربەهای دردناک از انسانیتستیزی بود، بە خوبی ضرورت گذار از فلسفە نظری و تبدیل آن بە فلسفە عملی بە مثابە راه و روشی برای بهزیستی، همزیستی و تعامل را دریافتە بود؛ بە همین دلیل، اندیشە او را میتوان بە مثلثی تشبیە کرد کە ضلعی از آن بە مبارزە با توتالیتاریسم، ضلعی دیگر از آن بە انتقاد از ابتذال و عادیسازی شر توسط قشر خاکستری، و ضلع دیگر آن بە عملیاتی کردن فلسفە و اندیشە اختصاص دارد. او اگرچە یک تئوریسین سیاسی بود، اما برخلاف ایدئولوگهای سیاسی، کە بانی و موجد توتالیتاریسم شدند، با انتقاد از توتالیتاریسم، بسترهای نظری و نقشەراە گذار بە مردمسالاری، آزادی و دمکراسی را تدوین نمود. اما این تمام نقد آرنت بە فیلسوفان نیست، او در حوزە سیاسی نیز با انتقاد از نگاە، خوانش و قرائت ماکیاولیستی از سیاست بە معنای هنر کسب، حفظ و بسط قدرت به هر وسیلەای، سیاست را هنر تعامل، همزیستی، بهزیستی و گفتگوی انسانها برای شکلدادن بە یک خرد جمعی میدانست.
بەطور کلی میتوان گفت کە فلسفە آرنت، بە معنای فکر کردن بە جایی است کە درد دارد، او تلاش میکند با پیداکردن نقشەراە فکری برای پیشگیری و از میان بردن درد، نقشە عملی و پراکتیزەکردن نقشەراە فکری را نیز نشان دهد، تا بدینوسیلە درد در جامعە از میان برداشتە شود. آرنت با حضور در دادگاه آیشمن، دریافت کە او انسان بسیار معمولی است؛ او دقیقا سمبل قشر خاکستری جامعە است، کە در آنجا شر شکل گرفتە، پرداختە و حمایت میشود. بنابراین از نظر آرنت، شر بە معنای توتالیتاریسم، چیزی جدا از قشر خاکستری نیست.
قشر خاکستری
اگر در جامعەشناسی لیبرالیسم، طبقە متوسط خاستگاه آزادی و دمکراسی شناختە میشود، و در جامعەشناسی مارکسیسم، طبقە پرولتاریا خاستگاه نبرد طبقاتی علیە سرمایەداری است، از نظر آرنت قشر خاکستری جامعە، خاستگاه و مامن توتالیتاریسم و شر است. آرنت قبل از پرداختن بە قشر خاکستری، با نگاهی اگزیستانسیالیتی بە انسان، سە بُعد برای او معین میکند:
بُعد اول: حیوان زحمتکش مصرف کننده؛ انسان در این مرحلە هر آنچکە بەدست میآورد را مصرف نمودە، بدون اینکە هیچ نقشی در تولید داشتە باشد. انسان در این بعد فاقد خلاقیت ذهنی است، هیچ اندیشە و نقشەراه فکری و ذهنی برای طراحی و تولید ندارد.
بُعد دوم: موجودی تولیدکنندە و شاغل: در این مرحلە انسان از مرحلە حیوان مصرف کنندە عبور کردە، با خلاقیت و بە مدد عقل و ذهن خویش تولید میکند. در این مرحلە انسان موجودی سازندە است.
بُعد سوم: کنشگری سیاسی است؛ این بخش متعالیترین بعد انسان است، بە دلیل اینکە در این بخش، جهان ذهن و اندیشە انسانی، بەعنوان ابزار قابل اعتماد برای کنشگری مفید و موجد فایدە، به شکل گستردەای توسعە مییابد. انسان مستقل از نظر فکری و معرفتی بە کنشگری میپردازد.
از نظر آرنت، بعد اول در میان قشر خاکستری بە شدت قوی و هژمون است. جهان بعد اول، جهانی ابژکتیو در فقدان ذهن، خرد و اندیشە است. انسان بعد اول، انسانی مقلد، مصرفگرا و فاقد آیندەنگری است. بارزترین مشخصە در این مرحلە، گستردگی و هژمونی پوپولیسم در جامعە است. انسان در بعد دوم، در حال گذار از قشر خاکستری است؛ انسان در این بعد آرام آرام ذهن و اندیشە را دریافتە، اما همچنان رتوریک و عینیگرا است. هنوز در این مرحلە، انسان بە نیازهای جسمانی و غریزی اهمیت میدهد. انسان در بعد دوم نە سنتی است نە مدرن، اما با شکفتن بعد سوم و تبدیل انسان بە کنشگر سیاسی بە معنای سوبژە شدن انسان، تلاش برای فرم دادن بە یک خود عقلانی، ذهنی و خلاق، تلاش برای خودشناسی و دیگرشناسی خردمندانە بر مدار گفتگو، تعامل خردمندانە برای بهروزی، همزیستی و بهزیستی بە کمال میرسد، و انسان سیاسی بەمعنای انسان کمال یافتە شکل میگیرد.
بە نظر میرسد بە هر میزان جغرافیای طبقە متوسط کوچکتر و تنگتر باشد، جغرافیای قشر خاکستری گستردەتر، و امکان کنش آن فراهمتر است. در واقع اگرچە توتالیتاریسم خود برآیند غلبه و هژمونی قشر خاکستری در جامعە است، اما با تدوام حضور و قوتبخشی بە حضور آن، فرصت تدوام خود را نیز فراهم میکند. این در حالی است کە حضور طبقە متوسط بە معنای حضور خردورزی، فرهیختگی و اعتدال، بستر شکلگیری دمکراسی و آزادی است و حکومتهای دمکراتیک با بها دادن بە حضور و تداوم طبقە متوسط، بە تدوام آزادی کمک میکنند.
بزرگترین محصول قشر خاکستری، عادی سازی و ابتذال شر است، بە طوریکە با سلب مسئولیت از خود، خودابزارانگاری و انقیاد در فقدان کنشگری خردمندانە، زمینە شکلگیری توتالیتاریسم و تداوم آن را فراهم میکند و خود تبدیل بە چرخ دندەها و پیچ و مهرەهای توتالیتاریسم میشوند.
قشر خاکستری در ایران
قشر خاکستری در ایران، شاید گستردەترین جغرافیای قشری را بە خود اختصاص دادە است، این قشر محصول تحولات شبەمدرنیستی، سنتگرایی، شکست ملتگرایی مدرن، هژمونی فرهنگ و نگاه دینی، و عوامل متعدد دیگری میباشد، کە از یک سو، بستر و مجالی برای خردورزی و عقلگرایی نیافتە، و از سوی دیگر امکانی برای جمعگرایی مدرن در قالب ملت نیافتەاست. نگاە و خوانش پوزیستویستی از مدرنیتە، در یک جامعەای کە دین و فرهنگ دینی در آن بەشدت رسوخ کردەاست، نە تنها منجر بە عقلانی شدن دین نشد، کە بە شدت عقل و همە مظاهر مدرنیتە را نیز دینی کرد؛ این روند منجر بە فقدان ملتگرایی و جمعگرایی مدرن گردید؛ فردگرایی و در بهترین حالت، خانوادەگرایی بە دلیل فقدان رشد و توسعە جامعە، عدم صنعتیشدن و سنتی ماندن تولید و کار، بەشدت اهمیت یافتە و تقدیس شد. قشر خاکستری در ایران، برآیند تفکرات دینی و مشروعەخواهی، مارکسیسم- لنینیسم و پانایرانیسم بود و توسط این ایدئولوژیها تقویت گردید؛ نگاهی ابژکتیو و ابزاری به انسان برای فرم دادن بە انسانی مقلد، مطیع و تسلیم در برابر حکمرانی سیاسی، و پیشگیری از شکلگیری انسان سیاسی بە معنای کنشگری سوبژکتیو، سوژەای مستقل، عقلانی و خلاق و گسستە از بند ابعاد اول و دوم ذکر شدە توسط هانا آرنت، تدوام و گستردگی این قشر را گارانتی نمود.
قشر خاکستری درایران ،نە تنها قشری غیر سیاسی، کە قشری غیرعقلانی، مقلد و ابژەای در خدمت قدرت سیاسی و حکومت میباشد. این قشر در فقدان هرگونە اندیشە و فهم مستقل از خود، تحولات و جامعە مروج اندیشە، فهم و آگاهی تولید شدە توسط جریانات قدرتگرا و قدرتخواە است. در واقع بارزترین مشخصە قشر خاکستری در ایران، مصرفگرایی صرف و فقدان سازندگی و طرحی برای تولید ذهنی و عملی است. مصداق بارز آن، همگامی و تبدیل شدنش بە عقبە و سیاهی لشکر بنیادگرایی اسلامی بە رهبری خمینی، در مقابل سلطنتگرایی بود، و اکنون نیز، دقیقا در حال تبدیل شدن به عقبە و سیاهی لشکر سلطنتگرایان، علیە بنیادگرایی دینی است، بدون اینکە هیچ تحول خردمندانە و سوبژکتیوی در آن پدید آمدە باشد.
اگرچە انقلاب ژینا، به دلیل آنکە زنان در صدد نمود عقلانی و معرفتی خویش هستند، انقلابی سوبژکتیو است هم علیە حکومت و هم علیە قشر خاکستری، اما جریانات سیاسی تمامیتخواه در صدد مصادرە و چنگ اندازی بە آن هستند، تا هم فرصت خودآگاهی را از آن بگیرند و آن را در قشر خاکستری نگه دارند، و هم ابزاری برای کسب پایگاههای قدرت سیاسی باشد.
سخن آخر:
هژمونی فرهنگ و خوانش ماکیاولیستی در سیاست، بە معنای هنر و راههای کسب قدرت، تدوام قدرت و گستردەتر کردن و هژمونی مطلق قدرت سیاسی، در حالیکە برآمدە از گستردگی قشر خاکستری است، نیازمند اقتدار و بهادادن بە قشر خاکستری نیز هست. کنش سیاسی در ایران، هموارە کنشی معطوف بە قدرت، حکمرانی و حکومت بودە، کە توسط جریانات قدرتخواه و تمامیتخواه، با استفادە ابزاری از اقشار و طبقات اجتماعی وابستە محقق شدە است؛ از همین رو هیچگاه جریانات و احزاب سیاسی، چە در حوزە پوزیسیون و چە در حوزە اپوزیسیون، تلاش نکردەاند بانی انسان خردمند، کنشگر سیاسی آگاه و فهیم باشند. نگاه ابزاری بە انسان و کنشهایش، موجبات تدوام قشرخاکستری بە معنای کنشگری مقلد، مطیع و فاقد خرد و آگاهی مستقل گردیدە، و این روند نیز، بە نوبە خود موجب تداوم توتالیتاریسم و استمرارِ استثمار و استحمار انسان و انسانیتزدایی از جامعە و سیاست شدە. انسان ایرانی(فارس) باید تلاش نماید تا بە فهم و آگاهی مستقل و مدنی از خود، جامعە و جهان برسد. انسان ایرانی باید از بند ایدئولوژیهای کلان روایتگری همچون پان ایرانیسم، پان شیعیسم و لنینیسم عبور کند. انسان ایرانی(فارس) باید در هیکل و فرم سوژەای مستقل، و نە ابزاری در خدمت این کلان روایتها ظهور کند. مناسبات و ارتباطات خود را با سوژەهای مستقل دیگری همچون کردها، ترکها، بلوچها و عربها، بر اساس رابطە اینترسوبژکتیو سازماندهی کند، تا پلورالیزم واقعی و رادیکال شکل بگیرد و دمکراسی و آزادی در ایران نهادینە شود.