جایگاه ژئوپلیتیكی خاورمیانه در جهان و ژئواستراتژیك كردستان در خاورمیانه
خانی گالبات
در این مبحث برای اولین بار- حداقل در آثارِ نوشتاری كه منسوب به نگارنده است- از اصطلاح «كشورهای چهارگانه» استفاده میشود كه به چهار كشور كلیدی و استراتژیكِ خاورمیانه، ایران، عراق، تركیه و سوریه اشاره دارد. هر یك از این كشورها بخشی از سرزمین كردستان را در مرزهای مشترك در تصرف عدوانی یا به امر واقع در اشغال خود دارند. به اصطلاح كُردی، كشورهای چهار قوولی (چهارگوشه). زیرا تقسیمِ كردستان به چهار بخش با خواست و ارادهی ملت كُرد نبوده بلكه این كار توسط استعمار انجام گرفته است. همچنین بخشهای از سرزمین كردستان كه در اشغال هر یك از این كشورهاست، برخلاف عرف معمول نه به عنوان كردستانِ ایران یا تركیه، سویه و یا عراق نام برده میشود، بلكه با جهات و مشخصات جغرافیایی چهارگانه، شمال در تصرف تركیه، جنوب در تصرف عراق، شرق در تصرف ایران و غرب در تصرف سوریه نام برده میشود.
یكی از مهمترین مناطق ژئوپلیتیكی و ژئواستراتژیك در جهان، خاورمیانه است. بینالنهرین (مزوپوتامیا) با موضع نگاری امروزی، بخش اعظم سرزمین كردستان كه بخشهای از آن دركشورهای تركیه، سوریه و عراقِ فعلی واقع شده است، در كنار درهی رودخانهی نیل از تاریخ باستان تا كنون مهمترین مناطقیاند كه در شكلگیری تمدن بشریت نقش اساسی داشتهاند. خاورمیانه از جهان باستان تا زمان ظهور اسلام و جنگهای صلیبی، تهاجم ناپلئون و بریتانیا، از دوران دو جنگ جهانی تا دوران معاصر، مهمترین مناطق نفوذ قدرتهای بزرگِ زمان بوده است كه همین مسئله به شكافهای داخلی عمیقی در منطقه منتهی شده است.
مسلمانان سنی و شیعه، مسیحیان، یهودیان، اعراب، تُركها، فارسها، آذریها، كُردها، دروزیها، علویها، مارونیها، سیاهان نیل و اعراب سودانی، بادیهنشینها، دهقانان، كارگران، بنیادگرایانِ مذهبی، سكولارها تا اقوام مختلفِ افغانستان و پاكستان، همگی بخشیهای از آیندهی خاورمیانهاند. به دلیل عدم شكلگیری جوامع سیاسی، آزادی و دموكراسی، این تفاوتمندیها نه توانستهاند كلیتمندیای را تشكیل دهند. در یكدیگر تداخل دارند اما به دلیل تضادهای ملی، قومی، مذهبی، طبقاتی، فرهنگی، زبانی در یك چارچوب ملی نمیگنجند. منابع كمیابِ آب و زمینهای قابل كشت، منابع نفت و گازِ طبیعی، اختلافات فوق را تشدید كرده است.
هم اكنون در خاورمیانه بنیادگرایی مذهبی و تروریسمِ حاصل از آن- در آنچه كه به عنوان بهار عربی خوانده میشد- به سلاحی برای ساقط كردن رژیمهای موجود و سركوبی نیروهای انقلابی- دموكراتیك و تحمیل نظامهای خاصِ سیاسی- ایدئولوژیكی یا مذهبی تبدیل شده است. نظیر آنچه كه در افغانستان، پاكستان، ایران، سوریه، عراق، لیبی، مصر، یمن و غیره روی میدهد و ما شاهد تلاشِ نیروهای بنیادگرایی هستیم.
جغرافیایی سیاسی خاورمیانه، مدام در حال دگرگونی بوده است. بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی و ظهور واحدهای سیاسی مستقل بنام كشورهای عربی در كنار ایران به عنوان سرزمینی تاریخی، شاهد شرایط ژئوپلیتیكی پایدار نه تنها در دراز مدت بلكه حتی در كوتاه مدت هم نبودهایم. بعد از انقلاب ایران و خروج این كشور از مدار غرب، جایگاه ژئوپلیتیكی خاورمیانه دچار دگرگونیهای اساسی شد. این دگرگونی بعد از پایان جنگ سرد در سال1991 و فروپاشی شوروی باز هم به طور اساسی تغییركرد. در واقع تقسیم خاورمیانه به مناطق نفوذ دیگر مطرح نبود. از آن تاریخ تاكنون در اساس ناتو یكهتاز میدان است. هرچند كه روسیه و چین در مورد سوریه تحرك جدیدی از خود نشان دادند.
اكنون جغرافیایی سیاسی خاورمیانه به طور بسیار جدی و عمیق و در زمانهای كوتاه به نحوی در حال دگرگونی است كه نمیتوان یك ارزیابی ژئوپلیتیكی حتی كوتاه مدت از آن به عمل آورد. بعد از انقلاب ایران، جنگ ایران و عراق، حملهی عراق به كویت و به دنبال آن دو جنگ عمده در خلیج فارس؛ انقلاب در تونس، مصر، لیبی، اوضاع سوریه، بحرین، یمن و غیره، همه چیز را در خاورمیانه دگرگون ساختهاند. گسترش و عمق یافتن جنبش كُرد در سراسرِ سرزمین كردستان بویژه در غرب و شمال كردستان و زمزمههای استقلال كردستان، كشورهای چهارگانه را سراسیمه كرده است. رشد بنیادگرایی سنیگری در خاورمیانه و خصوصاً در عراق، سوریه و تركیه و لیبی و بنیادگرایی شیعی در ایران، عراق و یمن و تصرف مناطق و بنادر استراتژیك آن كشور بویژه در تنگهی بابالمندب همه چیز را دگرگون ساختهاند. تغییر احتمالی حكومت در سوریه و آلترناتیو جایگزین، روند اوضاع در یمن و دخالت ایران و عربستان در آن، موضوع هستهای ایران، آیندهی ایران و اسرائیل و اختلافات عمیق ایران و تركیه بر سر آیندهی سوریه، به این دگرگونیها و اوضاع بحرانی و آشفته بازهم دامن خواهد زد.
بنابراین نمیتوان شرایط و اوضاع ژئوپلیتیكی خاورمیانه را حداقل در كوتاه مدت در اوضاعی با ثبات و پایدار تحلیل كرد. هر ارزیابیای از این موضوع نسبی خواهد بود. در واقع، تعریفِ جایگاه ژئوپلیتیكی خاورمیانه بعد از انقلاب ایران و تحولات بلوك شرق، فروریختن دیوار برلین و طرح موضوع «نظم جهانی جدید» از سوی غرب، مفهوم سنتی خود را از دست داده است. از این لحاظ آنچه كه در صفحات بعدی به عنوان جایگاه ژئوپلیتیك خاورمیانه خواهد آمد، بیشتر متكی بر تاریخچهی ژئوپلیتیكی خاورمیانه است تا بیان وضع موجود. بدون آشنایی و آگاهی از این تاریخچه و ریشههای آن نمیتوان شرایط و اوضاع فعلی را نیز به درستی درك و تحلیل كرد.
خاورمیانه با سه قارهی جهانِ قدیم ارتباط دارد، راههای آبی و خاكی آن دارای اهمیت استراتژیكاند، راههای فوق و منابع نفتی موجب توجه قدرتهای بزرگ به آن شده است. قدرتهای فوق در راستای دسترسی به منابع فوق، به اختلافات بین اقوام، فرهنگها، زبانها، مذاهب، دامن زدهاند.
مهمترین ویژگی خاورمیانه جغرافیای آن است كه تقریباً به طور كامل در احاطهی پنج دریای مهم میباشد- دریای مازندران، دریاهای سیاه، مدیترانهی شرقی، دریای سرخ، خلیجهای عدن و فارس. این آبها نه تنها تعریف كنندهی خاورمیانه هستند، بلكه همچنین به لحاظ استراتژیكی برای قدرتهای خارجیكه در گذشته نیز به دنبال كنترل بر آنها بودهاند، مهم میباشد. خاورمیانه شامل سه منطقه، از شرق به غرب میباشد- كوهستان شمالی، میانی و بیابان جنوبی. هر یك از این مناطق ویژگیهای فیزیكی متمایزی دارند كه بر توسعهی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی آن تأثیر گذار بوده است.
منطقهی كوهستانِ شمالی، كوهستانهای بلند، درهم پیچیده و حتی زلزله خیز میباشد كه بخشی از سیستم آلپ- هیمالایا بوده و فلاتهای بلند نواحی داخلی را احاطه كرده است. اكثر بخشهای تركیه، ایران، سوریه و عراق و تمامی افغانستان در این منطقه قرار دارند. سرزمین كردستان به عنوان قلب (هارتلند= قلب زمین) یك سرزمین به هم پیوسته (از لحاظ جغرافیای طبیعی نه جغرافیای سیاسی) در مركزی قرار گرفته است كه سرزمینهای پیرامون آن «كشورهای چهارگانه» را تشكیل میدهد. بخشهای از تركیه كه خارج از سرزمین كوهستانی كردستان قرار دارند، به حاشیهی ساحلی و باریك دریای اژه و مدیترانه و دشتهای جنوب شرقی آن در بینالنهرین- سرزمین تاریخی آبا و اجداد كُردها- به بخشی از منطقهی میانی مربوط میشود.
منطقهی كوهستانی بسیار وسیع بوده كه تقریباً یك و نیم میلیون مایل مربع وسعت دارد و در حال حاضر، صدها میلیون انسان در آنجا سكونت دارند. هر كدام از كشورهای تركیه، سوریه، عراق و ایران، علاوه بر كُردها كه به دنبال كسب استقلال خوداند، اقلیتهای دیگری را نیز در بر میگیرند. سرزمین باستانی كردستان در هلالی از فلاتها و كوهستانهای آناتولی شرقی تا شمال شرقی عراق و شمال غربی ایران و شمال شرقی سوریه و بخشهای از خاك ارمنستان را در بر میگیرد كه هم اكنون بیش از چهل میلیون انسان كُرد در آنجا سكونت دارند. این سرزمین باستانی كُردها توسط استعمارِ كشورهایی اروپایی به چهار بخشِ تحت اشغال «كشورهای چهارگانه» تقسیم شده است.
كردستان در میان كشورهای چهارگانه، مناطق یا منطقهی فشار در داخلِ منطقهی ژئوپلیتیكی خاورمیانه محسوب میشود. چنین مناطقی به واسطهی عواملی همچون جنگهای داخلی- پایداری جنبش رهاییبخش كردستان در داخلِ كشورهای چهارگانه- و اقدامات مداخله جویانهی كشورهای همسایه، نظیر حمایت رژیم سلطنتی در ایران و آمریكا و اسرائیل در سال 1974 و 5 و بعداً رژیم مذهبی در ایران از جنبش كُرد در جنگ با عراق و گهگاهی حمایت از جنبش كُرد در شرق تركیه، یا حمایتِ سوریه از جنبش كُرد در شرق تركیه و در شمال عراق به منظور فشار بر دولتهای یكدیگر، از هم جدا شدهاند. سرزمین كردستان به خاطر اهمیت ژئواستراتژیكی و به لحاظ خطر برای صلح منطقهای و جهانی بین «قدرتهای بزرگ» حوزهی رقابت نبود. به عبارت روشنتر به خاطر همین خطرآفرینی آن برای صلح جهانی- خطر نه از جانب كُردها، بلكه ناشی از رقابتِ قدرتها بر سر استراتژیك بودنِ سرزمین آن- قدرتهای بزرگ در مورد عدم مداخله در آن به نوعی سازش غیر رسمی و غیر مستقیم رسیده بودند، به نحوی كه هیچكدام از آنان از جنبش رهای بخش كردستان ضمن این كه به طور جدی حمایت نكردند، بلكه نسبت به سركوبی آن از سوی كشورهای چهارگانه بیعلاقه هم نبودند. البته خواهان موجودیت و حفظ جنبش كُرد به عنوان عامل فشار تا حدی بودند كه نه تواند به پیروزیهای قطعی دست یابد. به دنبال پایان جنگ سرد، آمریكا تلاش داشت به منازعه در سرزمین كردستان پایان دهد كه برای حمایت از مذاكرات صلح بین دولت تركیه با جنبش كُرد و همچنین در شمال عراق وارد عمل شد. اما عدم موفقیتِ آمریكا در مورد صلح فلسطین و اسرائیل، شك و تردیدهای در مورد موفقیت صلح بین كردستان و كشورهای چهارگانه وجود دارد.
مبارزات كُردها برایكسب استقلال به گذشتههای دورتر، حداقل از میرنشینهای بوتان، تا شروع شورش شیخ عبیدالله نهری در ربع آخر قرن نوزدهم، شورش شیخ سعید پیران در ربع اول قرن بیستم، شیخ محمود برزنجی در جنوب كردستان، شیخ رضا در درسیم تا زمان فعلی بر میگردد. در سال 1946 كُردها جمهوریكردستان را در مهاباد تشكیل دادند كه از سوی رژیم سلطنتی در ایران و با حمایت غرب، درهم شكسته شد. در آغازِ قرن بیستم تا كنون كُردها در تركیه و عراق، هم درگیر جنگهای خونینی برای استقلال خود بودهاند كه توسط دولتهای تركیه، عراق، ایران و سوریه در دوران جنگ سرد با برچسب «كمونیست» و بعد از فروپاشی شوروی با برچسب «تروریست» و با حمایت غرب، هم در زمان سركوبی جمهوری كردستان در مهاباد، هم در تركیه تا كنون و در عراق، سركوب شدند. در پایان جنگ خلیج فارس، كُردها در عراق با تشویق آمریكا دست به شورش گسترده زدند كه تقریباً تمام جنوب كردستان را كه تحت اشغال حكومت عراق بود، آزاد كردند، اما بعداً آمریكا دیكتاتور بغداد (صدام حسین) را در سركوبی هم كُردها و هم شیعهیان آزاد گذاشت. گفته میشود كه در این واقعه سیصد هزار انسان تلف شدند، واشنگتن كنار ایستاد و نظارهگر بود.
آذریها هم، در شمالِ غربی ایران دست به شورش زدند و در سال 1946 دولتی در آذربایجان به مركز تبریز و تحت حمایت شوروی تشكیل دادند ولی سریعاً، قبل از جمهوری كردستان، از سوی ارتش رژیم سلطنتی و با حمایت غرب سركوبگردید. همین ارتش و با همین حمایت از سوی آمریكا بعداً دولتِ دكتر مصدق را هم در كودتای 28 مردادا 1332 ساقط كرد.
هم اكنون در خاورمیانه تضاد میان نیروهای بنیادگرایی و نیروهای پیشرو و انقلابی و آزادیخواه از یكسو و همچنین تضاد بین خودِ نیروهای بنیادگرا- عمدتاً شیعه و سنی- به دلیل تعبیر و تفسیرهای متفاوت از اسلام و تنشهای آنان بالا گرفته است كه به جنایات غیر قابل وصفی منجر میشود. كُردها در ایران، تركیه، سوریه و عراق اصلیترین قربانیان بنیادگرایی شیعه و سنیاند.
هر چند كه منطقهی كوهستانی شمال و بویژه چهارگوشهی مرزهای «كشورهای چهارگانهِ» استعمارگركردستان، تولید اقتصادی كشاورزی و دامپروری (در شكل سنتی و عقبمانده) و صنایع دستی میباشد، ولی دارای منابع فلزی و غیر فلزی و منابع سوختهای فسیلی و آبی میباشد كه عامل مهمی برای صنعتی شدنِ كشورهای چهارگانه است. در نیمهی نخست قرن بیستم، ذغال سنگ و آهن به اساسی برای صنایع سنگین به خصوص فولاد تبدیل شد كه رهبران تركیهی جدید را قادر ساخت تا «سیاست خود كفایی» را تحت مالكیت دولتی و بدون وابستگی به سرمایه و نفوذ خارجی پیشببرد. با كشف نفت در جنوب تركیه اقتصاد این كشور گسترش یافت و صنعت پتروشیمی و كود شیمیایی آن رونق گرفت. وضعیت تركیه پس از جنگ جهانی دوم كه «سیاست بیطرفی» خود را كنار نهاد و به سمت دموكراسی لیبرالی و اتحاد با غرب گام برداشت، تغییر كرد. بر طبق «برنامهی بازسازی طرح مارشال» آمریكا كمكهای فراوانی به تركیه كرد و در نتیجه سرمایهداری دولتی نیز به نفع بخش خصوصی یا به امر واقع به نفع شركتهای چند ملیتی كنار رفت. این شرایط سرمایهداری خارجی را جذب كرد كه در كنار كمكهای آمریكا صنعتی شدن این كشور را شتاب بخشید و تركیه را به سمت یك « اقتصاد مبادلهی بینالمللی» سوق داد. یكی از محركهای اخیر رشد صنایع و كشاورزی در تركیه «پروژهی گانیدوگوآندلو یا گاپ» در جنوب شرقی آناتولی (شمال كردستان) میباشد كه شامل ساخت سد بزرگ آتاترك و شماری سدهای كوچكتر و نیروگاههای برق آبی بر روی رودخانههای دجله و فرات علیا میباشد. این پروژه با مخالفت شدید سوریه و عراق، به دلیل كاهش آب دجله و فرات پس از عبور از تركیه در سوریه و عراق شده و از سوی دیگر به دلیل جنگ ارتش تركیه با همكاری اطلاعاتی و لجستگی ناتو، بویژه آمریكا با جنبش كُرد با مشكلاتی همراه بوده است. جنگی كه به دلیل ناتوانی ارتش تركیه در سركوبی چریكهای جنبش كُرد و گسترش بال سیاسی آن در داخل تركیه در سال 1913 تا زمان نوشتن این سطور به آتش بسی هرچند ناپایدار و لرزان، با مشكلاتی همراه بوده است. با وجود این و در صورتی كه مذاكرات صلحِ جنبش كُرد با دولت تركیه به ثمر برسد، پروژهی فوق چشمانداز نوید بخش صنعت و كشاورزی خوبی برای بخشهای جنوبی و جنوب شرقی تركیه- شمال كردستان- خواهد بود.
در ایران نیز منابع معدنی گوناگون همچون آهن، مس، كروم، قلع و طلا كه، طلا عمدتاً دركردستان وجود دارد، در تولیدات صنعتی به كار گرفته میشد. ایران به دلیل ثروت ناشی از نفت و گاز نسبت به تركیه در موقعیت برتری قرار داشت. بیشترین صادرات ایران را نفت و گاز تشكیل میدهد. از اینرو، اقتصاد آن تحت تأثیر نوسانات قیمتهای جهانی نفت و گاز بوده است. اما بعد از پیروزی انقلابِ ایران و سیاست خارجی غربستیز یا به عبارت دیگر بحرانسازی درجهان و ضعف مدیریتی در سطوح كلان و میانی، باندبازی، فساد مالی و اقتصادی و تحریمها به خاطر مناقشهی اتمی و فعالیتهای پنهان در این خصوص، در كنار ایجاد بحرانهای زیست محیطیی ناشی از سوءمدیریت، اقتصاد آن به سوی فروپاشی رفته است.
از آغازِ جنگ سرد تا پیروزی انقلاب ایران، حدود سه دهه، تركیه و ایران مهمترین حامیان غرب در خاورمیانه بودند. بخصوص اینكه برخیكشورهای عربی در دهههای 1950 و 1960 با ناآرامیهای روبرو بودند و برخی نیز با اتحاد جماهیر شوروی متحد شده بودند. اما بعد از پیروزی انقلاب ایران جهتگیری این منطقه به طور چشمگیری تغییر كرد. به دلیل سیاستهای غرب ستیزی رژیم مذهبی در ایران، غرب در جنگ ایران و عراق تجهیزات مدرنی را در اختیار دولت عراق قرار داد. بعد از آتش بسِ ایران و عراق، تسلیحات فوق از سوی عراق، بر علیه كویت و كُردها به كار گرفته شد.
هر چند كه ایران بعد از پیروزی انقلاب 1979 از مدار استراتژیك غرب خارج گردید، ولی تركیه همچنان همپیمان غرب باقی ماند. پایگاههای هوایی و موشكی ایالات متحده در آن كشور نیز نقش مهمی را در جنگ خلیج فارس ایفا نمودند و اهمیت خود را بویژه برای تركیه و از جهت هواپیماهای بدون خلبان و اطلاعات ماهوارهای در جنگ با چریكهای جنبش رهایی بخش كُردستان در تركیه برای دولت ملیگرای تُرك نشان دادند. برغم این، و در راستای سیاستهای ضدكمونیستی غرب، و با گسترش جنبش چپ در تركیه و ترس روز افزون از جنبش رهایبخش كردستان، نگرانیای كه از ابتدایی ظهور تركیهی جدید مهمترین و اصلیترین هراس دولت تركیه بوده است، دولت تركیه را بر آن داشت تا از دههی1950 به بعد، با وجود اینكه ادعای سكولار بودن و دموكراسی لیبرالی به سبك غربی را داشت به تقویت و احیایی بنیادگرایی اسلامی به پردازد. هماكنون نفوذ جنبش اسلامی فزایندهای نه تنها برتركیه بلكه بر منطقه، بویژه در سوریه و عراق، سایه انداخته استكه در حال پیشروی در میان مسلمانان سنی مذهب منطقه استكه دركنار بنیادگرایی مذهبی شیعه در ایران، «كشورهای چهارگانه» را به سوی آیندهی تاریكتر سوق میدهد. آیا تركیه به سرنوشت ایران و بنیادگرایی مشابه آن و غرب ستیزی درخواهد غلتید؟ هم اكنون شاخهی سیاسی جنشكُرد مهمترین نیروی سكولار- دموكراتیك در تركیه محسوب میشود كه در مقابل با جنبش سكولار- دموكراتیك در سایر مناطق تركیه، هم از سازماندهی و هم از برتری تئوریك برخوردار است.
این مسئله در كنار جنبش كردستان و سرنوشت كُردها در تركیه، ممكن است بر سرنوشت عضویت تركیه در اتحادیهی اروپایی و در نتیجه بر روابط آن با غرب تأثیر بگذارد. تركیه دیگر در مقابل مسكو به حمایت غرب نیاز ندارد. به این خاطر بر توسعهی اقتصادی از طریق همگرایی با اروپای ساحلی توجه دارد. اما اگر به دلیل نقض حقوق بشر، مشكل جنبش كُرد و سیاستهای اقتصادی متفاوت با درخواست تركیه جهت عضویت در اتحادیهی اروپا مخالفت شود، احتمال دارد تركیه به یك جهتگیری ژئوپلیتیكی نو روی آورد.
تغییر و انحرافِ زمینِ بینالنهرین از شمال شرقی سوریه به سمت خلیج فارس و نیز تغییر ساحلِ غربی و شمال شرقی خلیج فارس، به لایههای رسوبی عصر سوم و چهارمِ زمین شناسی مربوط میشود. سنگهای نفوذپذیرِ آهكی و ماسهسنگهای این منطقه، نفت را در لایههای خود نگهداشته و بزرگترین ذخایر نفتی جهان را ایجاد كردهاند. اگر چه حجم عظیمی از این ذخایر در نیم دایرهای در داخل و خارج از سواحل خلیج فارس از خوزستان در جنوب غربی ایران تا جنوب عراق، كویت، عربستان سعودی، قطر، امارات متحدهی عربی و عمان قرار گرفته است، ولی علاوه بر استانهای كرمانشاه و ایلام، بخش اساسی نفت از حوزههای شمال بینالنهرین، در جنوب، شمالشرقی و جنوب شرقی در سرزمین كردستان، میان سهكشور (عراق، سوریه و تركیه) از چهار كشور «چهارگانه» قرار دارند. در سالهای اخیر، در ربع اول قرن بیستویكم به دنبال تسلط نسبی كُردها بر سرزمینشان در جنوب كردستان، حوزههای عظیمِ نفت و گاز را تنها در جنوبكردستان شناسیكردهاند كه بسیار بیش از برآوردهای قبلی است. دسترسی به این حوزههای نفت و گاز از طریق خطوط انتقال نفت از حوزههای كركوك و سایر مناطق جنوب كردستان به بندر جیحان یا جیهان در تركیه، موجبِ تغییر سیاست و رفتار دولت تركیه در بر خورد با حكومت فدرال كردستان در شمال عراق شده است. كشورهای حوزهی خلیج فارس و بخشهای از سرزمین كردستان (جنوب، شمال شرقی و جنوب شرقی) دو سوم از ذخایر نفت جهان و میزان قابل توجهی ذخایر گاز طبیعی را در اختیار دارند.
در صورتی كه با رشد تقاضای جهانی، حوزههای نفتی تازهای در دیگر بخشهای جهان یافت نه شود و یا بشر نه تواند به انرژی تجدیدپذیری دست یابد، آنگاه نقش آتی این مناطق كه بیش از یك سوم تولید جهانی را در اختیار خود دارد، بیش از پیش اهمیت پیدا میكند. نرمش تركیه در برابر حكومت فدرال كردستان در شمال عراق و توجه اسرائیل و غرب به این منطقه ناشی از وجود این منابع با ارزش و كمیاب است. برطبق برآوردهای صورت گرفته، خاورمیانه تنها منطقهی صادر كنندهی نفت در سال2040خواهد بود كه مهمترینِ حوزههای نفتی آن نیز در كشورهای ایران، عربستان، عراق، كشورهای حوزهی خلیج فارس و سرزمین كردستان – به احتمال قوی كشوركردستانِ مستقل در جنوب كردستان- میباشد. كُردها تنها در صورت همبستگی و یكپارچگی خود میتوانند از این امتیاز استثنایی اقتصادی در راستای استقلال خود بهره گیرند.
منطقهی میانی خاورمیانه هرچند به لحاظ نفتی ثروتمند است، اما به لحاظ آب- بویژه آبهای شیرین- در مضیقه میباشد. مهمترین منابع آبهای شیرین نه تنها در منطقهی میانی خاورمیانه بلكه دركلِ خاورمیانه، در سرزمین كردستان قرار دارد. سرزمینكردستان سرچشمهی مهمترین رودخانههای خاورمیانه، مانند رودخانههای دجله و فرات، ارس، سفید رود درایران، زابكوچك و بزرگ، رود سیروان و شمار زیادی از رودخانهها، انهار و چشمهسارهاست. كمبود آب منبعی سنتی از اختلافات قبیلهای و دیگر درگیریهای مسلحانه درخاورمیانه و نیز عاملی برای نوآوریهای تكنولوژیك در استفادهی مجدد و نمكزدایی آب بوده است. نمونههای آن استفاده از آبِ تصفیه شدهی فاضلاب در كشاورزی در اسرائیل و تبدیل آب دریا به آب شیرین در كشورهای ساحلی خلیج فارس. هم اكنون ایران در وضعیتی قرار گرفته است كه درصدد خرید آب از خارج است. از نمونههای نیاز به آب شیرین، احتمالِ انتقال آب شمالِ كردستان توسط دولت تركیه به اسرائیل است. در شرایط فعلی در بیشتر مناطق لبنان در درهی بقاء، در غزه در اسرائیل و جاهای دیگر به دلیل محدودیتهای آب، بویژه در كشاورزی نمیتوانند توسعه پیدا كنند.
بزرگترین توان و استعداد برای رشد كشاورزی، در بخشهایی از سرزمین كردستان است كه تحت اشغال كشورهای تركیه و سوریه است. برای توسعهی كامل كشاورزی در سرزمینهای قابل كشتِ كردستان، در شمال، غرب و جنوب كردستان كه تحت اشغال سهكشورِ تركیه، سوریه و عراق از «كشورهای چهار گانه)، به تغییری كامل در روابط سیاسی «كشورهای چهارگانه»، بویژه سه كشور مجاور رودخانههای دجله و فرات نیاز است. دمشق و بغداد در سال 1974 و در نتیجهی اختلاف در مورد ساخت «سد فرات» بر روی رودخانهی فرات و ایجاد «دریاچهی اسد» تا آستانهی جنگ نیز پیش رفتند. علاوه بر این كنترل تركیه بر سرچشمههای آب این رودخانهها نیز دمشق را نسبت به برنامههای بلند مدت و مهم آنكارا برای استفاده از سرچشمهها آسیبپذیر میسازد. نكتهی جالب این است؛ این كشورها بر سر تصاحبِ ثروت، سامان و منابع دیگران (ملت تحت اشغال كُرد) با هم اختلاف پیدا میكنند.
سوریه از ایران در جنگ با عراق حمایت كرد و پس از آن از متحدین در جنگ خلیج فارس پشتیبانی نمود. از سوی دیگر هر دو كشورِ سوریه و عراق پناهگاهی برای چریكهای حزب كارگران كردستان در مبارزهشان برای كسب استقلال از آنكارا بودند. كشورهای فوق در واقع غاصب سرزمین كُردها و آبهای آناند كه علاوه بر استعمارِ سرزمین كردستان، از مردماش نیز برای سیاستهای سودجویانه و غاصبانهی خود سوءاستفاده میكنند. حتی تلاشِ سوریه برای منحرف كردن آب رودخانهی اردن با ساخت یك كانال فرعی با اقدامات نظامی اسرائیل در میان سالهای 1964 و 1967 شكست خورد. این اقدام، عامل مهم در آغاز جنگ اسرائیل ضد كشورهای سوریه و مصر در ژوئن 1967 محسوب میشود.
بنابراین، سیاست و سرمایه از جمله عوامل دخیل در توسعهی كشاورزی سوریهاند. درواقع سوریهی بحران زده و درگیر جنگ داخلی در شرایط فعلی، بدون توافقات با تركیه و عراق و بدون حل و فصل اختلافات خود با اسرائیل و پایان دادن به جنگ داخلی، قادر به توسعهی كاملِ بخش كشاورزی خود نخواهد بود. این مسئله همچنین در ارتباط با حل مسئلهی كردستان نه تنها در سه كشورِ عراق، سوریه و تركیه بلكه در ایران نیز است. به هرحال در شرایط حاضر، تحقق روابط اقتصادی صلحآمیز و توسعه به ویژه در زمینههای كشاوزی متصور نیست. از قرار معلوم، منطقهی میانی همچنان درگیر منازعه و بیثباتی خواهد بود كه از آن جمله مناقشهی اتمی میان ایران و غرب، اسرائیل و فلسطینیان، كُردها با «كشورهای چهارگانه» و رشد هرچه بیشترِ بنیادگرایی فعلی در ایران، عراق، سوریه، تركیه، افغانستان و در یك كلام در كل خاورمیانه خواهد بود.
برغم اینكه بینالنهرین و درهی نیل، مهد تمدنِ بشریت محسوب میشودند، اما در شرایط حاضر یكی از مشكلات و یا نواقص ژئوپلیتیكی آن، فقدان یك كانون سیاسی تاریخی یا معاصر است كه در یكپارچهسازی آن نقش داشته باشد. مراكز جمعیتی و سرزمینهای مهم خاورمیانه در اكثر موارد چنان دور از دیگر هستند كه حتی مانع از «اتحاد زیر منطقهای» نیز میشود. در واقع عناصر ژئوپلیتیكی این منطقه، مرزهای نواحی خالی از سكنهای میباشند كه به عنوان موانعی در برابر تعامل عمل میكنند. حتی برابر اسناد باستانشناسی خاورمیانه، تمدنهای بینالنهرین و درهی نیل در جهان باستان تا دو هزار سال هیچگونه ارتباطی با هم نداشتهاند.
از سوی دیگر اختلافات قومی، مذهبی، زبانی، فرهنگی، نژادی، ارضی و وابستگی سیاسی كشورهای آن به قدرتهای استعماری، بویژه در دوران جنگ سرد و در حال حاضر، در این مسئله دخیلاند. خاورمیانه همچنین فاقد یك كانون منطقهای تاریخی و یكپارچهساز، نظیر امپراتوری رم باستان یا دموكراسی بردهداری یونان باستان میباشد. پایتختِ دولت- شهرهای سومر و امپراتوریهای كه در دورههای گوناگون بر این منطقه حكومت كردهاند، از نینوا (پایتخت امپراتوری آشور در عراق فعلی) هكمتانه (پایتخت مادها در شمال غرب ایران) تخت جمشید (پرسپولیس) تا اسكندریه، انطاكیه (در جنوب تركیهی فعلی) قسطنطنیه (استانبول) شام و بغدادِ امروزه به عنوان نقاطی برای مفهوم «یك خاورمیانهی متحد» عمل نكرده و نمیكنند. هیچ منطقهای وجود ندارد كه به توان آن را مقدمهی یك كانون سیاسی یا «پایتخت سیاسی منطقهای» تلقی كرد.
حتی از نظر دینی و مذهبی دارای كانون و یا تشكیلاتی، نظیر واتیكان و پاپ نیست. محل ظهور سه ادیان الهی مهم و در عین حال متخاصم است. اتحادیههای كوچكتری نظیر «شورای همكاری خلیج فارس» و «اتحادیهیكشورهای عربی» كه در سال 1945شكل گرفت نه توانستهاند نقش یك كانون استراتژیك را بازی كنند. شورای همكاری خلیج فارس محدود به چند كشور ساحل خلیج فارس است كه كشورهای تركیه، ایران، و اسرائیل نیز در اتحادیهی عرب مشاركت ندارند. از سوی دیگر گهگاهی عضویتِ كشورهای عربی از این اتحادیه به حالت تعلیق درآمده، نظیر مورد مصر در سال 1979 و سوریه در حال حاضر، همچنین این اتحادیه در ترویج همكاری اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و میانجیگری در منازعات، چندان كاركرد مؤثری از خود بروز نداده است. تلاش برای فدراسیون 22 كشور عربی هم بینتیجه مانده است.
در خاورمیانه، جغرافیا و سیاست سبب شده تا ایكیومِنیهای ملی (مناطق قابل سكونت) از یكدیگر جدا شوند. متراكمترین حوزههای تمركز جمعیتی و فعالیت اقتصادی به طوركلی به واسطهی وجود كوهها، فلاتها یا بیانها از یكدیگر جدا شدهاند. سیاستهای استعماری قدرتهای غربی و خصومت میان كشورها و قومیتها و زبانها، فقدان جوامع سیاسی كه بر خود حكومت كنند و دموكراسی را توسعه دهند، در عدم شكلگیری ایكیومِنیهای متحد نقش داشته است. بیشترین جمعیت كشورهای خاورمیانه در پایتختها و متروپلها (شهرهای مركزی یا كلان شهرها) سكونت دارند. این مسئله هم ناشی از عدم توسعه یا توسعهی ناموزون، عدم توزیع عادلانهی ثروت، ناامنی ناشی از جنگهای منطقهای، بویژه در كشورهای چهارگانه، ناشی از سركوبی جنبش كُرد، قانونگریزی در مناطق خارج از مركز، اعمال سیاستهای شوونیستی و مذهبی در حق اقلیتها، فقر و تهیدستی ناشی از محدودیت آب و عدم امكان توسعهی كشاورزی و . . . میباشد.
مرزها، اختلافات و ادعاهای ارضی و حاكمیتِ سرزمینی نیز، عناصر ژئوپلیتیكی مهمی و بویژه در كشورهای چهارگانهی اشغالگر سرزمین كردستان میباشد. علاوه بر آن اختلافات كویت و عراق و كرانهی باختری، نوارغزه و اسرائیل در فلسطین در كنار اختلافات بر سر اروندرود (شطالعرب) بین عراق و ایران از موارد مهم اختلافات مرزیاند. هر چند كه در پسِ جنگ هشت سالهی ایران و عراق، موارد ظریفِ سیاسی و مذهبی وجود داشت، اما در واقع ریشهها یا به عبارت دیگر بهانههای آن جنگ كه بیش از یك میلیون كشته و میلیونها تن دیگر زخمی و معلول از طرفین را در پی داشت، بر میگردد به گسترش جنبش كُرد در جنوب كردستان و امضای قرارداد الجزایر بین ایران و عراق در سال 1975.
قربانیان اصلی جنگ ایران و عراق، تودههای مردم كُرد در دو سوی مرز بین كشورهای فوق بودند. رژیمِ مذهبی ایران مانند رژیم سلطنتی در ایران از یك سوی از جنبش كُردها در جنوب كردستان بر علیه رژیم بعث استفاده میكرد و از سوی دیگر جنبش كُرد در شرق كردستان (تحت اشغال ایران) را به شدت سركوب كرد و حتی با درگیر كردن جنبش كُرد در دو سوی مرزها- در شرق و جنوب كردستان- بر علیه یكدیگر بزرگترین ضربه را بر جنبش كُرد زد. رژیم مذهبی در قِبالِ همكاری با جنبش كُرد در جنوب كردستان (شمال عراق) از آنان بر علیه بخش دیگرِ جنبش كُرد در شرقِ كردستان (غرب و شمالالغربی ایران) بهره گرفت. جنبش كُرد در شرق كردستان نیز زدوبندهای با دولت عراق داشت. رژیم بعثی در عراق به تلافی همكاری جنبش كُردها در جوب كردستان- شمال عراق- با رژیم مذهبی حاكم بر ایران و با توجه به تجربهی چنین همكاریای در زمان رژیم سلطنتی در ایران كه موجب امضای قرارداد الجزایر با ایران و از دست دادن ادعای خود بر شطالعرب شد، به شدت جنبش كُرد را در جنوب كردستان سركوب كرد. برای اولین بار در تاریخ بَشر، شهرهای سردشت و حلبچه در سرزمین كردستان در دو سوی مرزهای استعماری در قلب سرزمین كردستان، از سوی دولت عراق بمباران شیمیایی شدند كه صدهها هزار تن از هر دو شهر كشته، زخمی، آواره و در به در و معلول شیمیایی شدند كه هنوز هم مردم شهرهای فوق از عوارض آن رهایی نیافتهاند. رژیم بعث شهر سردشت را بمباران شیمیایی كرد و رژیم مذهبی حاكم بر ایران نسبت به زیان دیدگان آن كاملاً بیتوجهی نشان داد كه حتی بیشتر معلولهای آن را نیز تحت حمایت مالی و درمانی دولت هم قرار نداد. رژیم بعث علاوه بر بمباران شیمیایی حلبچه، صدها روستا و مناطق جنوب كردستان را نیز، در برابر سكوت افكار عمومی مردم جهان و بویژه دولتهای غربی، بمباران شیمیایی كرد و صدها هزار انسان دیگر- بویژه از اعضای عشیرهی ژنرال بارزانی- را حتی زنده به گور كرد كه به عنوان «ژینوساید» ملت كُرد به رسمیت شناخته شده است. هلوكاست كُردها دست كمی از هلوكاست یهودیان نداشت.
ریشههای اختلافات مرزی كویت و عراق نیز مانند مورد تقسیم سرزمین كردستان در بین كشورهای چهارگانه، بر میگردد به اقدامات استعمار. انگلستان در اوایل دههی1920 با تقسیم بیابان عراق در ساحل خلیج فارس، كشور كویت را ایجاد كرد. زمانی كه در سال 1936 دركویت نفت كشف شد، عراقیها دوباره ادعای خود مبنی بر این كه امیرنشین كویت بخشی از استان جنوبی بصره میباشد را مطرح كردند. مرز ترسیم شده از سوی بریتانیا كه پس از جنگ دوم جهانی از سوی سازمان ملل به رسمیت شناخته شد، شامل جزایر بزرگ و كوچك بوبیان و وربه در شمال آن نیز میشد. این جزایر مشرف بر بندر جدیدالتأسیس امالقصرِ عراق بود كه در سال 1961 به عنوان جایگزینی برای بندر بصره ساخته شد. بغداد پس از آغاز جنگ با ایران نسبت به ادعاهای خود بر این جزایر جسورتر شد. علاوه بر این عراق مدعی بود كه كویتیها در زمان جنگ ایران و عراق، بخش خود از «حوزههای نفتی رومیله» به سرزمین عراق گسترش داده و با حفاری مورب به بخش عراق، مبادرت به سرقت نفت این كشور كردهاند. در نتیجه عراق به كویت حمله كرد و آن را ویران ساخت. نتیجهی این اقدام را اكنون در عراق مشاهده میكنیم.
مناقشهی عربی- اسرائیلی و سرنوشت فلسطینیها كه به یك موضوع مزمن و طولانی تبدیل شده به سرطانی میماند كه گریبان خاورمیانه را گرفته است. موضوعی است نظیر مسئلهی كردستان، بحثانگیز، جنایتكارانه و تراژدیای است در برابر بشریت كه به دلیل گستردگی و عمق زخم آن، طول و تفسیر آن در این مبحث كوتاه نمیگنجد.
تجارت و بازرگانی داخلی در منطقه نیز همچنان محدود است. مهمترین شركای تجاری كشورهای خاورمیانه در خارج از منطقه هستند. این موضوع به نفع قدرتهای استعماری غربی است، زیرا كشورهای خاورمیانه هرچه بیشتر از تأكید بر تولید ملی كه برای ملل خاورمیانه حائز اهمیت فراوانی است دور میشوند و زمینه برای سرمایهگذاریهای كلان از سوی شركتهای فراملی كه از هرگونه كنترل و نظارت معافاند، فراهم میشود.
در«كشورهای چهارگانه»، روابط تجاری، بویژه، بین مرزهای خودِ اینكشورها، كه عمدتاً سرزمین كردستان را در بر میگیرد محدود و با مشكلات فراوانی و آنهم در بیشتر موارد به طور قاچاق انجام میگیرد. این محدودیتهای تجارت مرزی بیشتر به خاطر جلوگیری از شكوفای و توسعهی سرزمین كردستان است كه كشورهای چهارگانه به شدت از رشد بورژوازی كُرد و شكوفا شدن ناسیونالیسم كُرد و یكپارچگی مردم كردستان نگراناند. همین نگرانیها باعث شده است كه در عصر و در شرایطی كه برابر دیدگاههای اقتصاد دانان مرزها را باید با بلدوزر برای تجارت صاف كرد، امكان شكلگیری مناطقِ تجارت آزادِ مرزی وجود ندارد. در مرزهای ایران و تركیه، ایران و عراق، عراق و سوریه، عراق و تركیه و تركیه و سوریه در قلب سرزمین كردستان، به طور مداوم مردم كُرد كه از روی ناچاری و تهیدستی ناشی از عدم توسعهی كردستان و عدم سرمایهگذاری در اقتصاد كردستان، به خاطر تجارت پایاپای و ابتدای و محدود كُشته میشوند. مورد روستای «رِبوسكی» در مرزهای تركیه و عراقكه دهها جوان كُرد توسط هواپیماهای مدرن ارتش تركیه، ساخت آمریكا، قتل عام شدند، یکی از فاكت آن است. نیروهای نظامی رژیم مذهبی ایران به طور روزانه در مرزهای ایران و تركیه و ایران و عراق كاروانهای اسب و قاطر مردمِ نوار مرزی را هدف قرار میدهند. این موارد علاوه بر افرادی(كولبران) است كه در زمستانهای سخت بر دوش خود بار حمل میكنند و در كولاكهای سختِ زمستان یا از سرما یخ میزنند و یا زیر ریزش بهمن میمانند.
بنابراین هم اكنون رفتاركشورهای اشغالگركردستان با ملت كُرد حتی بدتر از رفتار كشورهای استعمارگر با ملتی مستعمره و یا بدتر از محاصرهی غزه از سوی اسرائیل است. با این معیارها جنبش كُرد یك جنبش ملی رهاییبخش است.
بیعدالتی و توسعه نیافتگی یا بعبارت دیگر توسعهی ناموزون و ایجاد مانع در راه توسعهی كردستان از سوی اشغالگران ناشی از این موضوع است كه سرمایهداری به شیوهی كلاسیك خود در حین رشد در مناطق جدید و تسخیر آن مانند كردستان، در همان حال اشكال اجتماعی- اقتصادی كهن را كه مانعی برای توسعه هستند، از بین میبرد. در شرایط حاضرِ كردستان، اگر این فرآیند (توسعهی سرمایهداری) برای اشغالگرانكردستان سودمند باشد، اما روزی سرمایهداری خودِ كردستان به اندازهای نیرومند خواهد شد تا خود را از زیر سلطهی این اشغالگران برهاند و بطور خودمختار توسعهی بیشتری یابد. در حین رشد سرمایهداری در كردستان و تغییر ساختار اجتماعی جامعهی كُرد نیروهای جدید اجتماعی ظهور خواهندكرد. به این نحو، زمینهی لازمی برای قیام انقلابی در كردستانِ تحت اشغال ایجاد خواهد شد.
مداخلات و مزاحمتهای كشورهای اشغالگركردستان در رابطه با حكومت فدرالِ جنوب كردستان و به ویژه در خصوص موضوع شهرهای كركوك و خانقین از همین موضوع ناشی میشود. آنان رشد و شكوفایی سرمایهداری در كردستان را به زیان خود میدانند. بعبارت دیگر از لحاظ تاریخی، انقلاب در مستعمره میتواند تنها بهكمك سرمایهداری به مرحلهی عمل درآورده شود، چه بعنوان بازتاب پیروزی پرولتاریای ملل اشغالگر به وجود آید، چه اینكه توسعهی سرمایهداری مدرن به پرولتاریا در مستعمره امكان دهد تا یك روز خود آزادیاش را بدست آورد. این استدلال اگر از لحاظ تئوریك مورد قبول هم نباشد، در واقیعت امر نگرش و بینش استعمارگران كردستان است. یعنی ایجاد مانع در راه توسعهی سرمایهداری در كردستان را اینگونه برای خود توجیه میكنند.
هیچ چیز به اندازهی خطوط لولههای نفت و گاز و تأثیر سیاست و جنگها بر آنها، منعكس كنندهی بیثباتی و پیشبینیناپذیری خاورمیانه، بویژه در كشورهای چهارگانه نیست. از طرف دیگر راههای بهرهبرداری و انتقال خطوطِ منابع نفت و گازِ حوزهی دریای خزر از طریق تركیه، حوزهی خلیج فارس از عراق و سوریه كه ایران و قطر بر سر آن سخت در رقابتاند كه یكی از دلایل دخالت هر دو كشور در اوضاع سوریه است، بابت دیگر ژئوپولیتیك منطقه است. عبور لولهها از تركیه و ایران یا از مسیرهای دیگر به لحاط تفاوت هزینه دارای اهمیت است. این راهها دارای پیآمدهای استراتژیك برای جهان غرب است. عبور از ایران با وجود رژیم بنیادگرایی فعلی و اتكا به خلیج فارس و تنگهی هرمز مطلوب نیست و در تركیه هم بستگی به ثبات در شمال كردستان و قسمتهای دیگركردستانِ خارج از مرزهای تركیه خواهد داشت. انفجار مكرر خطوط گاز و نفت كه از مسیرهای ایران و عراق وارد تركیه میشوند توسط چریكهای p.k.k، زنگ خطری است برای این مسئله. هم كشورهای غربی و هم صاحبان آن منابع برثبات داخلی و روابط با ثبات با كشورهای همسایه متكی هستند. چنین روابط سالمی هم بدون حل مسئلهی كردستان غیر محتمل به نظر میرسد.
بنابراین حل مسئلهی كردستان همچنان یك عامل كلیدی در ترتیبات امنیتی منطقه به حساب میآید. زیرا ثبات كلی منطقه بدون مشاركت همه، هم غیر عادلانه و هم غیر دموكراتیك، فاقد ارزشهای حقوقی و هم بعید به نظر میرسد.
نخستین خط لولهی نفت در خاورمیانه در سال 1934 نفت شمال كردستان را از شهر كركوك به بندر حیفا در مدیترانه، در اسرائیل كنونی، انتقال داد. این خط لوله، به دنبال جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1948و اعلام موجودیت كشور اسرائیل بسته شد كه تا كنون بازگشایی نشده است. احتمالاً، با استقلال جنوبكردستان ازكشور عراق این خط لوله دوباره احیا شود. انشعاب بعدی از این خط لوله از حدیثه در عراق تا طرابلس در لبنان از طریق سوریه ایجاد شد. همچنین خط لولهی بزرگتری برای انتقال نفتِ جنوب كردستان تا بندر بانیاس در سوریه ایجاد گردید كه به دنبال حمایت دولت سوریه از رژیم مذهبی ایران در جنگ با عراق، بسته شد. این خط لوله در سال 2001 با مجوز سازمان ملل برای تأمین غذای مردم عراق، بازگشایی شد. خطوط انتقال نفت كركوك- دورتیول- جیهان از عراق به تركیه كه سوریه را دور میزنند، طی جنگ خلیج فارس برای سالها بسته شدند. دولت فدرال كردستان در جنوب عراق این خطوط را با بازسازی دوباره و اضافه نمودن خطوط جدید از مناطق دیگرِ كردستان بازگشایی كردند كه فروش نفت آن توسط دولت فدرال كردستان در سال 2013 و 2014 به مهمترین عامل اختلاف و دوری از هم، بین دولت فدرال كردستان با حكومت مركزی در بغداد تبدیل شد.
خط انتقال گاز ایران به تركیه، خطوط لولهی عراق- عربستان سعودی از حوزههای رومیله در جنوب عراق تا ینبوع در ساحل دریای سرخ كه در زمان جنگ خلیج فارس بسته شدند، خطوط جدیدی كه از طریق دریای مازندران به جمهوری آذربایجان و از آنجا به تركیه، احداث خطوط از طریق پاكستان و افغانستان به هند و یا از طریق خلیج فارس مواردی مربوط به حوزههای نفت است. وابستگی آمریكا به نفت عربستان سریعاً به اتحاد نظامی و اقتصادی میان دو كشور تبدیل شد. اكنون آمریكا هرچه بیشتر نسبت به نفتِ جنوب كردستان احساس نیاز میكند.
از لحاظ تاریخی، در تقسیم جهان بین انحصاراتِ سرمایهداری و تجدید تقسیمِ مناطق اقتصادی جهان، بویژه بعد از دو جنگ جهانی پلید، توجه خاصی به خاورمیانه شد. وجود منابع غنی مواد خام بویژه نفت و گاز و بازار آن برای صدور سرمایه و كالا، شاهراههای زمینی، آبی و سایر موارد، منطقه خاورمیانه را به منطقه استراتژیك و سوقالجیشی تبدیلكرده است. به همین خاطر در كنفرانس سایكس- پیكو و دو كنفرانس سِوِر و لوزان سرنوشت خاورمیانه و كردستان را برای قرن بیستم ترسیم كردند كه در پایان قرن بیستم متوجه شدیم چه تراژدی بویژه برای ملت كُرد ترسیم كرده بودند.
گسترهی جغرافیائی كردستان در نزدیكی شاهراه آبی خلیج فارس، سرشار از منابع طبیعی نظیر نفت و گاز و بویژه مهمترین سرچشمهی آبهای شیرین خاورمیانه كه در جهان منحصر بفرد است، آن را به منطقهی استراتژیك و فوقالعاده مهم از نظر دولتهای سرمایهداری تبدیل كرد.
ازسوی دیگر به دلیل عقبماندگیهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی كردستان كه آنهم ناشی از تسلط صدها سالهی امپراتوریهای عثمانی و ایرانی و برخورد آنان دركردستان و ویرانهای ناشی از جنگ جهانی اول، اقدامات غیر انسانی دولتهای اشغالگر، و عدم وجود وحدت و انسجام در جامعهی كرد و غالب بودن ساختار اجتماعی عشیرهای و قبیلهای آن بود، سرمایهداری جهانی در مجموع این وضعیت را برای سوءاستفادههای بعدی خود مناسب دید و مانع تشکیل دولت ملی و مستقلِ كرد شد. در چنان اوضاع و احوالی پارامتر جدیدی در مسئلهی كردستان ظهوركرد كه تشكیل دولت كُردی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و آن هم انقلاب بلشویكی روسیه بود. ترس و نگرانی سرمایهداری از كمونیسم، موجبِ توجه آنان به تركیهی جدید و سیاست تركهای جوان در جوار كشور جمهوریهای شوراها شد. اهمیت استراتژیك و سوقالجیشی تنگهها و سواحل تركیهی جدید دركنار مسئله فوق موجب قربانی كردن كُردها در برابر تُركهای جوان شد. به همین خاطر منطقهی خاورمیانه بطوركلی و كردستان بطور اخص و بویژه در جنگ جهانی اول یكی از مهمترین مناطق مبارزه بین قدرتهای امپریالیستی بر سر سیادت بر این منطقه حساس از كرهی ارض بود. در چنین شرایطی رهبران كُرد به دلیل ناهمگون بودن جامعهی كُرد و شرایط بسیار بد و عقبماندهی اجتماعی و اقتصادی و ارزیابیهای غلط سیاسی و رقابت بیمورد در بین آنان آنهم در آن شرایط حساس در كنار خیانتِ سرمایهداری غرب بویژه انگلستان و فرانسه به آرمان آنان، كُردها قادر به ایجاد جنبش قدرتمند مردمی نشدند كه قدرتهای وقت بتوانند روی آن حساب بازكنند. همانكاریكه آتاتورك زیركانه و به نحو احسن انجام داد و كُردها را به پیروی از خود وادار كرد.
نگرانی سرمایهداری از بازیهای آتاترك و خزیدن جنبش تُركهای جوان در دامن كشور شوراها موجب توجهشان (جهان غرب) به آن شد.
سرمایهداری غرب بعد از شكست امپراتوری عثمانی، در خاورمیانه غنائم عظیمی بدست آورد. دولتهای مختلف عربی تشكیل دادند كه بطوركلی همه آنها تا كنون دست نشاندهی قدرتهای سرمایهداری بودند و هستند. در منطقهی استراتژیك خلیج فارس در هر گوشهی آن یا بهتر است بگویم بر سرِ هر حوزهی نفتی آن شیخ نشینیهای را علم كردند كه همگی آنان دست نشاندهاند. دهها میلیون انسان كُرد را نیز تبدیل به ملتی بدون سرزمین كردند. مردم كُرد و سرزمیناش را بین قومیتهای تُرك، فارس و عرب بطور حساب شده تقسیم كردند، و آن را بعنوان منطقهای بكر از نظر دستاندازی به منابع آن برای آینده نگهداشتند و به این ترتیب چنان شرایطی را در كردستان و حكومتهای حاكم بر آن ایجاد كردند كه جدال در بین آنها هنوز ادامه دارد، بنحوی كه نه جنبش كُرد را بطور قطعی سركوب كردند و نه اجازهی حاكمیت مطلق به حكومتهای حاكم بر كردستان را دادند.كردستان به امتیازی در دست سرمایهداری تبدیل شد و از این طریق مانع تشكیل حكومتهای مقتدر و مستقل از نظر سیاسی و اقتصادی در منطقه گردیدند. بین خودِ دولتهای منطقه بر سر مسئلهی كُرد تضادهای حادی به وجود آمد كه هر یك از آنها از بخشی از جنبشكُرد برعلیه طرف مقابل حمایت میكرد. فاكت این موضوع معاملهی سرمایهداری كمپرادور (وابسته) ایران در زمان شاه با آمریكا و حزب بعث در مورد كردستان بود.
در سراسر قرن بیستم ابتدا قدرتهای اروپایی غربی و بعداً اروپا و آمریكا و روسیه برای نفوذ در خاورمیانه در حال رقابت بودهاند. بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، مهمترین اهداف استرتژیك بریتانیا تأمین خطوط دریایی به هندوستان بود كه در آن زمان مهمترین مستعمرهی آن محسوب میشد. حتی قبل از آن مهمترین هدف ناپلئون در حمله به مصر دسترسی به هندوستان بود. كنترل كانال سوئز در مدخل جنوبی دریای سرخ و تنگههای هرمز در خلیج فارس، به انگلستان امكان میداد كه راههای فوق را تحت نظارتی خود داشته باشد كه از این طریق توانست تجارت خود را به آسایی جنوبی و شرقی توسعه دهد، كه از این طریق توانست به قدرت مسلط بر تجارت جهانی مبدل شود. قبلاً در دست گرفتنِ قبرس به بریتانیا امكان اشغال مصر و سلطه بر كانال سوئز را فراهم ساخت. این پیروزی امكان نظارت بریتانیا بر سواحل غربی دریای سرخ و تسلط بر تنگهی بابالمندب كه مسیر خروجی به اقیانوس هند بود داد. از طرف دیگر سلطهی بریتانیا بر سودان و آبراههای نیل علیا مبنای سلطهی بریتانیا بر مصر را فراهم ساخت.
در این زمان كشورهای بحرین، ایالات تروشال ( به معنای آتش بس) كه هماكنون بخشی از كشور امارات عربی متحده است و كویت پایگاهای مهم بریتانیا در زمینههای مذكور بودند.
افغانستان راه زمینی به هندوستان بود و ترس از نفوذ روسیه و ایران به این سرزمین، بریتانیا را وادار به اقدامات پیشگیرانه كرد. به دنبال جنگ با افغانها، «گذرگاه خیبر» و دیگر نواحی مرزی در شرق تا هند به تصرف نیروهای بریتانیا در آمد.
از سوی دیگر فرانسه به بهانهی حمایت از مسیحییان از سوی دروزیها به «جبل لبنان» نیرو اعزام كرد كه در نهایت موجب جای پای در خاور نزدیك شد. از این طریق فرانسه جیبوتی در ساحل آفریقایی خلیج عدن را تصرف كرد كه بندر این كشور به رقیب تجاری و استراتژیك برای عدن كه در آن زمان تحت سلطهی بریتانیا بود تبدیل شد.
ایتالیا هم اریتره واقع در سواحل جنوب غربی دریای سرخ را به تصرف خود درآورد. بنادر مهم غصَب و مصوّع امكان دسترسی به بخشهای داخلی اریتره را فراهم ساخت. در میانهی قرن نوزده سرزمین پیرامون دریای مازندران منطقهی نفوذ روسیه بود كه موجب درگیری با ایران و امپراتوری روسیهی تزاری و امپراتوری عثمانی بود. مناطق واقع در سواحل شرقی این دریا به دنبال قراردادهای تركمنچای و گلستان چای از دست ایران خارج شد و در ساحل غربی نیز امپراتوریی عثمانی آذربایجان شمالی (با موضع نگاری امروزی جمهوری آذربایجان) را از دست داد.
بعد از انقلاب بلشویكی در روسیه و بیداری ناسیونالیسم عرب، نظیر دولتِ ملیگرای جمال عبدالناصر و گرایش آن به شوروی، دنیای سرمایهداری در مقابل ناسیونالیسم انقلابی عرب و رشد گروههای مترقی از واپسماندهترین لایههای اجتماعی و ارتجاعیترین نیروها به منظور سركوب گروههای پیشرو و انقلابی حمایت كردند. حكومتهای كودتای، خاندانهای مرتجع و سایر عوامل ارتجاعی نظیر ارتجاع مذهبی عربستان را حاكم كردند و نیروهای پیشرو را بدست نیروهای مرتجع بومی سركوب نمودند. درست مانند كاری كه در زئیر و كشورهای آمریكای لاتین كردند. كاری كه برای آنها كم هزینهتر، توجیهدارتر، مؤثرتر و پایدار تا كنون بوده است.
هم اكنون خاورمیانه، برغم اینكه مانند سابق منطقهی نفوذ قدرتها محسوب نمیشود و تحت هژمونی غرب است، اما با وجود این، اصلیترین نگرانی استراتژیك آمریكا در قرن پیشرو است و آن كشور منافع بسیار فراوانی درآن دارد. همچنین خاورمیانه یكی از بحرانیترین منطقهی جهان است كه روند تحولات در كوتاه مدت و بلند مدتِ آن تأثیر زیادی بر ثابت و امنیت جهان دارد و میدان اصلی مداخلات جهان سرمایهداری به سركردگی آمریكاست. بقاء اسرائیل، دسترسی به منابع نفت، جلوگیر از گسترش سلاحهای كشتار جمعی (نظیر بحران هستهای ایران)، تلاش برای بازسازی ساختارهای سیاسی و اقتصادی به منظور ثبات داخلی جهت تحولات تدریجی و غیر انقلابی و مبازره با تروریسم چالشهای آمریكاست.
عظیمترین ذخایر نفت جهان در خاورمیانه است، تنها در كشورهای خلیج فارس 65% از ذخایر نفتی جهان وجود دارد. دسترسی ارزان قیمت به آن حیاتیترین منافع آمریكاست. ضمانت اصلی ثبات اقتصادی جهان سرمایهداری دسترسی مطمئن به نفت خاورمیانه است. حركت عراق به سوی صنعتی شدن و استقلال اقتصادی علیرغم دیكتاتوری خشن و تهدید میدانهای نفتی كویت از طرف عراق منتهی به وضعیت فعلی عراق شد. استراتژی آمریكا در قرن بیستویكم در خاورمیانه جلوگیری از شكلگیری یك قدرت است كه توانائی تسلط بر منطقه را داشته باشد. یكی از دلایل تنشهای بین آمریكا و ایران همین موضوع است. با توجه به زمینههای امكان تحولات سریع در خاورمیانه، آمریكا را ناچار كرده است بعنوان قدرت حافظِ وضعیت، تلاش كند از تحولات ناگهانی نظیر انقلاب ایران در سال 1979 جلوگیری كند و تحولات را مطابق با نورمهای خود و عرفهای مورد قبول بینالمللی هدایتكند. آنان به این نتیجه رسیدهاند كه با ایجاد سیستمهای اقتصادی مدرن و دولتهای با ویژگی دموكراسی و توجه به حقوق بشر میتوانند از تحولات انقلابی جلوگیری كنند. بدین جهت است كه آمریكا دموكراسی كردن خاورمیانه را نوعی عقلانیت در راستای تأمین منافع خود میداند. منافع ملی آمریكا ایجاب میكند از تحولات انقلابی یا افراطی بنیادگرا نظیر طالبان و القاعده و حزبالله و داعش جلوگیر به عمل آورد.
در آغاز قرن بیستم، ترس و نگرانی بریتانیا از طرحهای آلمان و روسیه در خصوص این منطقه، موجب شد تا بریتانیا موقعیت خود را در خلیج فارس از طریق كنترل مسیرهای كه به آنجا ختم میشد تقویت كند. امپراتوری عثمانی و آلمان در سال 1896برای گسترش راه اهن آلمانی آناتولی (آسیای صغیر) از قونیه و شمال كردستان تا بغداد و بصره و سپس به آبهای آزاد موافقتنامهای را امضا كردند. روسیه هم به دنبال كسب امتیازاتی در خلیج فارس بود. بریتانیا هم به جهت دفاع از مستعرهی خود (هندوستان) نگران بود. مخالفت بریتانیا و فرانسه سبب شد ساخت خط آهن به بغداد به حال تعلیق در آمد. برغم این تعلیق طرح فوق در سال 1911 از سرگرفته شد و تا پایان جنگ جهانی اول تكمیل گردید.
با وجود این هیچگاه خلیج فارس، به اندازهی قرن بیستم، برای بریتانیا جهت استثمار و استعمار و حفظ منابع منطقه مهم نبوده است. ویلیام دارسی درسال 1901 امتیاز استخراج نفت ایران را به دست آورد. در سال 1908 مشخص شد كه حوزههای نفتی خوزستان در جنوب غربی ایران كه، عمدتاً عربنشین بود، از غنیترین حوزههای نفتی جهاناند. روسیه هم در ایران به دنبال نفوذ خود در دریای شمال (مازندران) بود كه در سال 1907 حوزهی نفوذی را در شمال ایران برای خود فراهم ساخت كه در غرب از تبریز تا تهران و اصفهان در جنوب و مشهد در شرق امتداد داشت. همزمان بریتانیا از بندرعباس در خلیج فارس تا مرزهای هند و افغانستان تحت نظارت خود داشت. ایجاد كمپانی نفت انگلیس- ایران و ساخت پالایشگاه نفتِ آبادان اهمیت فراوانی برای متفقین جنگ جهانی اول داشت. علت اصلی جنگ بریتانیا با تُركهای عثمانی در سال 1917 و تصرف بغداد تا موصل (در عراق فعلی) كنترل حوزهها و تأسیسات نفتی بود.
در آن زمان حركتهای محدود و منطقهای جنبش كُرد موجب بازیهای سیاسیكثیف دول منطقه و جهان سرمایهداری بر سرِكردستان شد. تُركهای جوان از شورش شیخ محمود برزنجی در سلیمانیه و نواحی اطراف آن، در مقابل انگلیسیها حمایت میكردند. و انگلیسیها هم جهت ترساندن دولت جدیدالتأسیس تُركهای جوان از شورش شیخ سعید پیران حمایت میكردند. بررسی اسناد مربوط به شورش شیخ سعید نشان میدهد كه تمام دست آوردهای شورش شیخ به نفع انگلیسیها تمام شد و ترس تُركهای جوان از گسترش جنبش كُرد در شمال كردستان موجب شد كه تركیه از ادعای ارضی خود بر مناطق مرزی كركوك و موصل چشمپوشی كند.
بدین ترتیب انگلستان به قیمت خون و آوارگی میلیونها انسان كُرد بر منابع نفتی كركوك و موصل تسلط یافت. در واقع این خون ملت كُرد بود كه از چاههای نفتی كركوك از آن زمان تا زمان حاضر، فواره میزند. بدینسان در ربع اول قرن بیستم و بویژه در طول و بعد از جنگ جهانی اول ملت كُرد یكی از ملل جهان و منطقه بود كه بیشترین زیانهای مادی و معنوی را از طرف امپریالیسم سرمایهداری متحمل شد، كه حاصل آن تقسیم سرزمیناش در بین چهار حكومت منطقه (كشورهای چهارگانه) بود كه سه حكومت آن جدیدالتأسیس بودند و از خاكستر امپراتوری عثمانی سر برآوردند.
در جنگ جهانی دوم هم حكومتهای نوپایی جمهوریهای كردستان در مهاباد و آذربایجان در تبریز، قربانی مبارزه و رقابت بین قدرتهای غالب در جنگ شدند، بنحوی كه ملت كُرد هنوز هم درگیر مبازرهی خونین در راه رهایی خود است. معنایی این مبارزه این است كه در واقع جنگهای پلید و دهشتناك جهانی هنوز برای كُردها تمام نشده و آنچه كه اكنون در كردستان اتفاق میافتد، ضمائم همان جنگهای ویرانگر و غارتگرانه است.
بریتانیا بعد از كنترل حوزههای نفتی در جنوب كردستان، با حمایت از ابن سعود، حاكم نجد در مركز عربستان كه هیچگاه تحت كنترل و نظارت امپراتوری عثمانی در نیامده بود، موقعیت خود را در برابر تُركهای جوان بازهم تقویت كرد. توافقنامهی سال1924با ابن سعودی موقعیت ویژهی بریتانیا را در كویت، بحرین، قطر و ساحل عمان به رسمیت شناخته شد. این توافق ابن سعود را در حجاز در مقابل حسین ابن علی، شریف مكه از خاندان هاشمی در موقعیت برتری قرار داد. در مقابل بریتانیا دو پسر شریف از خاندان هاشمی (خاندان پیامبر اسلام) را فیصل در عراق و عبدالله را در اردن شرقی به سلطنت رساند. در فاصلهی جنگهای جهانی اول و دوم، منطقه در میان قدرتهای استعماری اروپایی به زیر واحدهای نسبتاً منسجم تقسیم شدند. بریتانیا بر فلسطین، اردن شرقی، عراق، یمن جنوبی، مصر، سودان؛ فرانسه بر لبنان، سوریه؛ ایتالیا بر لیبی غلبه یافتند.
تركیهی جدید كه تازه از خاكستر امپراتوری عثمانی سر برآورده بود، برآناتولی (شمالكردستان) و «تراس تركی» در شبه جزیرهی بالكان در اروپا محدود میشد. تركیهی جدید به دنبال انزوای خود، حركت به سمت غرب و سكولاریزه شدن و خودكفایی تحت رهبری آتاترك را آغاز كرد. عربستان سعودی، یمن و ایران مانند سابق خارج از حاكمیت استعماری باقی ماندند. به دنبال كشف نفت بود كه آمریكا در سال 1936 وارد عربستان شد.
خاورمیانه از پایان جنگ جهانی اول تا اواسط قرن بیستم به منطقهی تقسیم شده تبدیل شده بود كه از میزانی ثبات ژئوپلیتیكی بهرهمند بود. قدرتهای اروپایی موازنهی قدرت در سرزمینهای تحتكنترل خود بوجود آوردند و نفوذ شوروی را محدود كردند. از آغاز جنگ سرد بین شرق و غرب، به دنبال اعلام موجودیت دولت اسرائیل و از زمان جمال عبدالناصر در مصر تا ظهور دوبارهی جنبش كُرد در جنوب كردستان و كودتاهایی در عراق و بویژه به دنبال پیروزی انقلاب ایران و گسترش جنبشكُرد در شرق كردستان و آغاز جنگ ایران و عراق، خاورمیانه به منطقهی بیثباتی تا كنون رسیده است.
در پایان دوران استعمار كلاسیك پس از جنگ جهانی دوم، دولت- ملتها در منطقه سر برآوردن كه از تركیه، قبرس، افغانستان، ایران در شمال، اسرائیل و خاورنزدیك عربی و بینالنهرین (مزوپوتامیا) در جنوب و از لیبی و مصر تا سودان در آفریقا امتداد داشت. منازعات در داخل و میان بیست و چهار كشور حاكم از یك سو و بین «كشورهای چهاگانه» با جنبش كُرد در داخل شعلهور شد كه جنگ سرد موجب گسترش آن شد. این درگیریها بركنترل نفوذ و فضاهای مهم استراتژیك و دسترسی به ذخایر نفت و گاز، خاورمیانه را به دو بخش تقسیم كرد. اتحاد قدرتهای خارجی با كشورها و جنبشهایرهایی بخش مانند جنبش كُردها، فلسطینیها و جنبش چپ در ظفّار موجب گردید كه این دوره هیچ شباهتی با اتحاد ژئوپلیتیكی دورهای قبل در منطقه نداشت. دولت محمد رضاشاه در ایران، تركیه، عربستان، اردن، كشور جدیدالتأسیس اسرائیل تحت نفوذ غرب و مصر زمان ناصر و به دنبال كودتاهایی نظامی در عراق، سوریه و لیبی گرایش به شوروی در میان اعراب پیدا شد.
تلاش برای کسب استقلال و آزادی زمانی که ابر قدرتها و متحدان آنها در آن دخالت میکردند به تعارضات جنگ سرد تبدیل میشد، نظیر ویتنام، کوبا و سایر جنبشهای ملی و آزادیبخش در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا. همین مسئله به دلیل استراتژیک بودن کردستان و موقعیت ترکیه و ایران در همسایگی شوروی و اهمیت ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک عراق و اهمیت تنگههای بوسفر، داردانل و هرمز باعث شد در تمام دوران جنگ سرد دو ابرقدرت با ملاحظات جدید از استقلال کردستان حمایت نکردند، زیرا بحران جدی سیاسی و نظامی را در این منطقه به هیچ عنوان به نفع خود نمیدیدند بلکه آن را بسیار خطرناک هم میدانستند. روابط میان شوروی و جنبشهای انقلابی و رهاییبخش در جهان سوم جزء اساسی در سیاست جهانی و نیز عوامل کلیدی در مسائل میان آمریکا و شوروی بودند، مانند بحران موشکی کوبا درسال 1961.
تحلیل مراحل طی شده در روابط شرق و غرب در منطقه بشناخت ویژگیهای اصلی برخورد آنان با کردستان کمک میکند. در همین خصوص دولت ترومن در مارس 1947 پس از ساقط کردن جمهوری کردستان در مهاباد اعلام کرد؛ از آنهایی که مورد تهدید توسعهطلبی و براندازی شوروی هستند حمایت خواهد کرد. یکی از مناطقی که مورد توجه ترومن بود منطقهی ما، و «کشورهای چهار گانه» بود که بدین وسیله اعطای کمک مالی به ترکیه و یونان را توجیه کرد. همین موضوع اهداف طرح مارشال هم بود. در واقع استفاده از کمکهای مالی و اقتصادی برای توسعهی کشورها یکی از راههای مداخله بود.
اینکه جنگ سرد چه تأثیری روی استعمارزدایی و استقلال ملتها داشت، به این موضوع بستگی داشت که ارزشها و اهداف رهبران انقلابی و نهضتهای آنان تا چه حد ملیگرایانه یا مارکسیستی بود. بریتانیایکبیر به هیچ عنوان خوش نداشت در خاورمیانه شاهد کردستان مستقل باشد. از این نظر نقش غرب را در براندازی و انهدام جمهوریهای آذربایجان و کردستان در ایران را نباید از نظر دور داشت.
در سال 1945بعد از جنگ دوم جهانی بریتانیا و آمریکا و اروپا به این نتیجه رسیدند که ترکیه در مهار شوروی در خاورمیانه نقش محوری خواهد داشت. این نگرش در سالهای بعد در دکترین ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا به مورد اجرا گذاشته شد و در ورود ترکیه به پیمان ناتو در سال 1952 و کشاندن آن به جنگ کره مؤثر بود. بدین ترتیب حفظ صلح بین قدرتهای بزرگ سبب شد تا کردستان را در میان چهار کشور تقسیم کردند و بدینگونه اصول مربوط به سیاست موازنهی قوا در منطقه با اصل «حق تعیین سرنوشت» برای ملت کُرد مغایرت پیدا کرد.
در گذشته هم حفظ صلح بین قدرتهای بزرگ ایجاب نموده بود بین آنان دربارهی عرصهی نفوذ یا تقسیم مستعمرات توافق شود. مثلاً در دههی1790، روسیه و پروس، لهستان را که قبل از آن یک کشور مستقل سلطنتی بود، برای حفظ موازنهی قوا بین خود تقسیم کردند. در اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم، کشورهای اروپایی دربارهی ایجاد مستعمرات و عرصههای نفوذ در آسیا و آفریقا توافق کردند. در دوران جنگ سرد و پس از آن جهان غرب به روسیه اجازه داد سلطهی خویش را بر ملتهای اروپای شرقی، مردمان اتحاد جماهیر شوروی و خود روسیه حفظ کند تا در خصوص ملاحظات گستردهترِ ثبات، امتیازی ندهد. حالت موازنهای جنگ سرد بین شرق و غرب دولتهای عضو در هر یک از بلوکها را از خطر مطرح کردن سئوالات در مورد شرایط حاکمیت دولتها و ملتها منصرف کرد.
مقالهی معروف ژانکرکپاتریک که مدارا و تحمل کردن دیکتاتوریهای نفرتانگیز در آمریکای لاتین به منظور مبارزه با کمونیسم را توجیه میکرد، حداقلِ گزارشی روشن از اوضاعی بود که در واقع وجود داشت. وی مینویسد: «آمریکا رژیمهای راستگرایی ناخوشایند را در آمریکای لاتین تحمل میکرد، زیرا آنها ضد شوروی بودند و مداخله در حوزهی طرف دیگر بوسیلهی طرف شرق یا غرب، احتمال تشدید درگیریها را افزایش میداد. در واقع مداخله درحوزهی خود، با خطر ایجاد فرصتهایی برای طرف دیگر همراه بود».
بنابراین روشن است که در دوران جنگ سرد سیاستهای غرب بویژه آمریکا براساس تهدید شوروی شکل گرفته بود و دولتهای کوچکی هم در جهان سوم کم و بیش «مشتری» دو ابرقدرت بودند. وقتی شوروی از جنبشهای رهاییبخش و نیروهای چپ حمایت میکرد، برای آمریکا راه دیگری جز حمایت از نیروهایی ارتجاعی و کودتاهای نظامی و یا اشغال مستقیم باقی نمیماند.
سیاستهای بریتانیا در مورد کردستان تا جنگ جهانی دوم و جمهوری کردستان در مهاباد ادامه داشت اما از دهه 1950به بعد آمریکا این نقش را ایفا کرده است. جمهوری کردستان در مهاباد پس از پیمان سِور به مسئلهی کُرد جنبهی بینالمللی داد و حتی جمهوری مهاباد در کنارجمهوری دموکراتیک آذربایجان در تبریز نقش عمده و مهمی در آغاز جنگ سرد بین شرق و غرب داشتند و از این لحاظ نه تنها بر کشورهای ایران و عراق و ترکیه تأثیر داشت، بلکه از نظر بینالمللی هم حائز اهمیت بسیار بود.
در پایان جنگ سرد در دسامبر1991 فروپاشی شوروی، باعث تعریف دوبارهی منافع ملی در تمام کشورها و در برخی موارد، تغییر خود کشورها شد. سیاست جدید آمریکا در خاورمیانه در این راستا قابل تحلیل و بررسی است.
در ابتدایی نیمهی دوم قرن بیستم، ایران جنبش چپ در ظفّارِ عمان را سركوب كرد، كشورهای كه گرایش به شوروی داشتند از جنبش فلسطینیها حمایتكردند. ایران، اسرائیل و آمریكا در مقابلِ كشورهای پیكارجوی عرب در آن زمان، جنبش كُرد را در جنوب كردستان مورد حمایت قرار دادند كه بعداً در بازی كثیف سیاسی قربانی كردند.
زنده یاد ژنرال مصطفی بارزانی در مورد حوادث 1975 و شكست جنبش كُرد در جنوب كردستان، كه پروفسور نادر انتصار استاد علوم سیاسی دانشگاه «آلاباما»ی آمریكا در كتاب «مافیای قدرت» از او نقل كرده است، میگوید؛ اگر وعدههای آمریكا نبود ما هرگز به تله نمیافتادیم و تا این حد درگیر نمیشدیم.
در رابطه با تجربهی تلخ 1975 یادآوری شرایط منطقهای و جهانی آن زمان حائز اهمیت است. چیزی كه جنبش كُرد در آن زمان قادر به تحلیل و ارزیابی آن نبود و یا اینكه اساساً به دلایلی، علاقهای به آن از خود نشان نداد. در آن زمان سیاست جهان غرب (دول آن) در خاورمیانه عدم حمایت از نیروهای آزادیخواه و جنبشهای ملی رهاییبخش بود.
بدنبال سیاستهای ارتجاعی و حمایت از حكومتهای كودتایی، وراثتی، و سلطنت مطلقه بود. پیمانهای سعدآباد، بغداد و…. حاصل آن سیاستها بود. به دنبال تأسیس كشور اسرائیل در سال 1948 و جنگهای بین اعراب و اسرائیل كه در نهایت به ناسیونالیسم عربی دامن زد و جمال عبدالناصر در مصر با طرح شعار «جمهوری متحدهی عربی» رهبری آن را در دست گرفت، با گرایش به سوی شوروی، جهان غرب را سراسیمه كرده بود.
اسرائیل هم جهت كاهش فشار بر خود به ویژه از طرف شرق، در پی ایجاد ارتباط با ایران، تركیه و اتیوپی بود. كشورهای فوق هم به خاطر نگرانی از گسترش ناسیونالیسم پانعربیسم و اختلاط آن به ایدئولوژی كمونیستی و خصوصاً ایران علاوه بر مسائل فوق بشدت نگران تهدید خلیج فارس از طرف عراق به ویژه بعد از به قدرت رسیدن حزب بعث در عراق بود، به توسعهی روابط فوق كمك كرد. در نتیجه جهت برهم زدن توازن قدرت در منطقه پارامتر كُرد را وارد معادلات سیاسی- نظامی خود نمودند.
گرایش حزب بعث به سوی شوروی به منظوركاهش فشار از سوی ایرانِ متحد آمریكا، موجب توجه آمریكا به جنبش كُرد گردید. جنبش كُرد هم نتوانست منافع استراتژیك آمریكا با تركیه و ایران را بدرستی تشخیص دهد كه هر یك از آنها بخشهای از كردستان را در اشغال خود داشتند. بازهم جنبش به این نكته پینبرد كه همپیمانان آن (آمریكا و ایران) خواهان نابودی و تجزیهی عراق نیستند، بلكه خواهان تضعیف آناند كه در نهایت در قرارداد الجزایر بدان هدف دست یافتند.
جنبش كُرد در جنوب كردستان در آن زمان به دلایل زیادی از جمله عدم كنترل و نظارت افكار عامهی مردم، ضعف در دیپلماسی، حذف جناح چپ جنبش، بیتوجهی به نقش شوروی، ناتوانی در پیشبینی احتمال خیانت ایران و آمریكا به جنبش كُرد به خاطر منافع استراتژیك با ایران و تركیه و از همه مهمترعدم پیشبینی عقبنشینی برنامهریزی شده كه در هر انقلاب و جنبشی ضرورت حیاتی دارد، همهی این موارد جنبش كُرد در جنوب كردستان را به تراژدی 1975 منتهی كرد.
تاریخِ آغاز جنگ سرد بین غرب و شوروی باز میگردد به زمان اعلام جمهوریهای كردستان و آذربایجان در ایران در سالهای 1945و 46 . مسكو از آن جمهوریها حمایت میكرد و غرب مخالف بود.
در پایان جنگ جهانی دوم و به دنبال نگرانی از اتمام حوزههای نفتی در باكو، شوروی در پی كسب امتیاز نفت شمال ایران بود. همچنین شوروی مانند امپراتوری روسیه به آبهای خلیج فارس نظر داشت. كشف ذخایر نفتی در دامنههای زاگروس در كركوك و شنگال (سنجار)- محل سكونت كُردهای ایزدی كه در تابستان 2014 توسط بنیادگرایان اسلامی (داعش) قتل عام شدند- تا حوزهی خلیج فارس- كشورهایی كنونی- بر تلاش شوروی افزوده شد. پس از كوتایی سازمان سیا بر علیه دولت مصدق در سال 1953، اتحاد نظامی مستحكم بین ایران و آمریكا بوجود آمد كه به نفوذ شوروی در ایران خاتمه داد كه به دنبال آن فعالیت احزاب چپ، بویژه حزب توده، ممنوع شد.
جمهوری تُركهای جوان هم پس از عضویت در پیمان ناتو در سال 1952 از بازنگری در «كنوانسیون مونترو» و كنترل مشترك تنگههای آبی تركیه- راه ورود به دریای سیاه- با شوروی خوداری ورزید، كه بر نگرانی شوروی هر چه بیشتر افزوده شد.
موقعیت و جایگاه غرب در خاورمیانه با تغییرات سریعی همراه بود. در خاور نزدیك- لبنان، فلسطین، سوریه- فرانسه در سال 1945 از قیمومیت خود بر لبنان و سال بعدبر سوریه دست برداشت. بریتانیا هم در سال 1922 اردن شرقی را از فلسطین جدا كرد و در سال 1946 پادشاهی اردن شرقی را به استقلال رساند، اما به نفوذ خود بر این كشورها ادامه داد. سال بعد لندن، از قیمومیت خود بر فلسطین دست برداشت. پس از آن نخستین جنگ اعراب- اسرائیل در سال 1948 رویداد كه به پیروزی اسرائیل ختم شد و اسرائیل اعلام استقلال نمود. در سالهای بعد اتحاد مستحكمی در زمینههای نظامی و اقتصادی بین آمریكا و اسرائیل بوجود آمد كه تا كنون از استحكام هرچه بیشتری برخوردار بود كه دولت اسرائیل مانند یكی از ایالتهای آمریكا و یا به امر واقع دارای نفوذ فوقالعاده بر دولت آمریكاست. آمریكا در اسرائیل یك ماشین نظامی قدرتمند و اقتصادی توانمند ایجاد كرد. برغم اینكه اعراب مخالف آمریكا بودند، اما آمریكا برتری استراتژیكی مهمی در منطقه بوجود آورد. نفوذ بریتانیا در عراق رو به افول رفت. لیبی نیز پس از پیروزی متفقین در مقابل آلمان و نیروهای ایتالیا در شمال افریقا در سال 1943،كه مانند نبرد نرماندی در فرانسه، یكی از پیروزیهای تعیین كننده در جنگ جهانی دوم بود، تحت حكومت مشترك انگلیس و فرانسه قرار گرفت، اما در سال 1951به استقلال دست یافت. بعداً لیبی معاهدات نظامی را با آمریكا و انگلستان امضا كرد و اجازهی ایجاد پایگاه نظامی در خاك خود، از جمله بزرگترین پایگاه هوایی آمریكا به نام «ویلوس» به آنها اعطا كرد. سودان هم در سال 1956 استقلال خود را از بریتانیا اعلام كرد.
در این سالهای پر از تحول و دگرگونیهای سریع سرنوشت سرزمین كردستان و مردماش از همه حزنانگیزتر است. در پایان جنگ جهانی اول و مداخلات قدرتهای امپریالیستی در خاورمیانه، ملل خاورمیانه زیانمند شدند که ملت کُرد بیش از همه زیانمند شد.
بررسی مسئله نشان میدهد که در پایان جنگ جهانی اول قدرتهای اروپایی برای این که حائلی بین تُرکهای آناتولی و مردم تُرک زبان آسیای مرکزی و آذریها در ایران و به دلیل نگرانی آنان از اتحاد مجدد مسلمانان بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی که چندها قرن بر آن تکیه داشت، وجود داشته باشد، علاقمند به ایجاد کردستانِ مستقل بودند. از طرف دیگر وجود یک کشور مستقلِ کُرد از قدرت بالقوهی ترکیه جدید، ایران و عراق میکاست و حائلی بین ترکیه و اعراب هم بوجود میآورد.
بیشترِ منابع آب و هیدرولیک و منابع مهم نفت و گاز، بویژه در جنوب كردستان، در منطقهی كلیدی خاورمیانه در میان«كشورهای چهارگانه» درکردستانِ مستقل قرار میگرفت و این امکان را به کشورهای همجوار و نیز روسیه و قدرتهای اروپایی بویژه بریتانیا و فرانسه میداد که از کردستان و مردماش علیه ترکیه و ایران استفاده کنند. هرچند این استفادهها را بعداً از همهی ملل منطقه از جمله کُردها کردند، با این تفاوت که ملل دیگر در سرزمینهای خود دولتهای ملی خود را هرچند وابسته تشکیل دادند، اما کُردها از آن محروم گشتند.
در قرن بیستویكم هم، چنین نگرشی در میان اروپائیان وجود دارد كه اگر؛ تركیه به عضویت اتحادیهی اروپا درآید از طریق كردستانِ مستقل بین اتحادیهی اروپا با عضو جدیدش (تركیه) و خاورمیانهی متشنج حائلی ایجاد كنند. تركیه هم به منظور دسترسی به منابع استراتژیك و فراوان نفت و گاز جنوبكردستان، با ائتلافی با كُردها كه بخشهای، غرب، جنوب و شمال كردستان را در بر میگیرد، چندان بیعلاقه به نظر نمیرسد.
این ملاحظات بود که قدرتهای اروپایی در کنفرانس سور در سال 1920 بهکُردها وعدهی کردستانِ مستقل دادند. اما بعداً شرایط تغییر کرد. هم کشف نفت در جنوب کردستان (کرکوک) و هم پیروزی بلشویکها در انقلاب 1917روسیه و بویژه موفقیت انقلاب در جنگ داخلی علیه ضد انقلاب بلشویکی که از سوی قدرتهای اروپایی حمایت میشدند و تأثیر انقلاب سوسیالیستی فوق برکشورهای پیرامون و جنبشهایکارگریکشورهای اروپایی موجب نگرانی قدرتهای اروپایی پیروز جنگ و توجه روزافزون آنان به ترکیهی نوین شد تا مبادا به دامن بلشویکها خزیده شود. جنبش تُرکهای جوان هم با آگاهی از موضوع، از شرایط به نفع خود استفاده کرد و به سرکوبی کُردها پرداخت.
بدین ترتیب ملت کُرد تبدیل به اقلیتهایی در کشورهای معیوبِ تأسیسالجدید شد. در واقع ترس از بلشویسم توجیهکنندهی علاقه و اشتیاق سیاستمداران بریتانیا و فرانسه برای خودمختاری و حق حاکمیت ملتها محسوب میشد، اما به شرطی که خودمختاریها و کشورهای جدید عملاً ضد شوروی باشند. از این دیدگاه، دلایل جهان سرمایهداری غرب برای مخالفت با جمهوریهای آذربایجان و کردستان در تبریز و مهاباد، بعد از جنگ جهانی دوم هم قابل بررسی است.
اگر در ربع اول قرن بیستم کردستانِ مستقل شکل میگرفت، اصولاً براساس منافع سرمایهداریِ غرب، بویژه فرانسه و بریتانیایِ پیروز جنگ درآن زمان، میبایستی به ضد شوروی تبدیل میشد که در این صورت، با توجه به اهمیت تنگههای داردانل و بوسفر، برای جهان سرمایهداری غرب گران تمام میشد. چون در آن شرایط گرایش تركیهی جدید به شوروی، احتمالی نزدیك به یقین بود. بنابراین جهان سرمایهداری به دلیل نگرانی از تعارضات بعدی حاضر به تأمین استقلال کردستان نبود، یا بعبارت دیگر غرب، بین تركیهی جدید و حتی عراق و سوریهی آن زمان و كردستانِ مستقل، گزینهی اول را انتخاب نمود.
در آن زمان ملتهای تجزیه شده نظیر کُردها هم آنقدر توانمند و متشکل و یکپارچه نبودند که بتوانند سرنوشت خود را در انزوا تعیین کنند، بلکه به دلیل ژئواستراتژیكی سرزمین كردستان، تحت تأثیر نیروهای فراگیر و قدرتمندِ جهانی بودند. جنبش کُرد به اشکال مختلف نیازمند حمایت قدرتهای بزرگ بود. خودِ این مسائل باعث شد که سرنوشت اسفبار ملت کُرد در میان تضادهای قدرتهای فوق رقم خورد. ادامهی وضعیتِ فوق تا کنون هم تحت تأثیر رقابت و منافع همین نیروها بوده است. حتی اعراب هم كه در خاورمیانه دارای تجاربِ حكومت گستردهی چهار خلفای اول (راشدین) و امپراتوریهای بعدی (امویان و عباسیان) بودند، به 22 كشور عربی تجزیه شدند.
تنها بین سالهای 1947 تا 1980 یعنی بعد از ساقط کردن جمهوری مهاباد حدود پنجاه ملتِ جهان استقلال خود را بدست آوردند. تأثیر عوامل داخلیِ جامعه کُرد در رقم خوردن سرنوشت كردستان را نباید نادیده گرفت. همین عوامل از جمله تشتّت و اختلاف و ناهمگونیِ جامعهی کُرد بهانهی خوبی بود تا قدرتهای غربی بویژه فرانسه و بریتانیا بیتوجهی خود به استقلال کردستان را توجیه کنند.
در پیمان سور در سال 1920، نخست برکردستان خودمختار در قلمرو ترکیه تأکید شده بود. همچنین در ماده 64، پیمان این حق را برای کُردها در نظر گرفته بودند که از جامعهی ملل بخواهند استقلال کردستان را به رسمیت بشناسند که در صورت موافقت سازمان ملل، پس از گذشت یک سال ایالت موصل هم به آن به پیوندد.
هرچند پیمان سور به تحقق نه پیوست، اما از آن تاریخ به بعد مسئله کُرد را بطور جدی وارد عرصههای بینالمللی کرد. البته پیمان سور دارای اهداف امپریالیستی گردانندگان آنهم بود. حوادث بعدی بویژه سالهای بین پیمان سور و لوزان تا کنون بخوبی نشان داده است كه در این فاصله، آنان (دول غربی) تلاش کردند که از آرمان ملی ملت کُرد به سود سیاستهای امپریالیستی خود بهره برند. بویژه انگلستان بعد از سلطه بر جنوبکردستان (بخشی از عراق فعلی) جنبش کُرد را در آن بخش سرکوب کردند و حقِ استقلالِ جنوب کردستان را به رسمیت نشناختند، اما در عین حال انگلیسیها از جنبش کُرد در ترکیه حمایت میکرد تا تُرکهای جوان را تحت فشار قرار دهند. یعنی همان کاری که در سدهی اولِ هزارهی سوم آمریکا در برخورد با کردستان انجام میدهد. از یک سو از خودمختاری جنوب کردستان (شمال عراق) حمایت میکند، از سوی دیگر ضمن مخالفت با جنبش کُرد در شمال و غرب کردستان (تحت اشغال دولتهای ترکیه و سوریه) حتی در سرکوبی آن با دولت ترکیه همکاری هم دارد.
به این خاطر بود که کمالیستها هرچه بیشتر به سوی امپریالیستها گام بر داشتند و به سازشان رقصیدند، دول امپریالیستیِ غربی هم هرچه بیشتر سور را به بوته فراموشی سپردند. سرانجام کمالیستها در کنفرانس لوزان ولایت موصل را به انگلستان واگذار کردند و پیمان سور به کلی فراموش شد.
در سالهای بعد هم، تاکنون جنبشرهاییبخش کردستان مورد بهرهبرداری سودجویانهی امپریالیسم غرب قرار گرفته است.
جنبش کُرد از یکسو نتیجهی سیاستهای شوونیستی تُرکها و از سوی دیگر مورد سوءاستفاده دستگاههای جاسوسی امپریالیستی برای بهرهگیری از آن برای دستیابی به هدفهای خویش بود.
حتی قبل از جنبش تُرکهای جوان، خودِ امپراتوری عثمانی زمینههای مساعدی برای بهرهبرداری از ساختار اجتماعی جامعهی کُرد با تشکیل هنگهای حمیدیه را فراهم کرده بود. هنگهای حمیدیه به رهبری فئودالها و عشایر را با هدف، هم مبارزه علیه جنبش رهاییبخش ارمنیان و جنگ با روسیه و هم به منظور دور نگهداشتن آنها از جنبش نوپای کُرد، از طرف امپراتوری عثمانی سازماندهی شده بودند. بعداً کمالیستها علیرغم اینکه به واپسگرایی نهاد فئودالی و عشایری آگاه بودند، به این هدف که از آنان برای دستیابی به مقاصد شوم خویش بهرهگیرند، آن هنگها یا سپاه حمیدیه را منحل نکردند.
دولتهای امپریالیستی هم که موضوع استقلال کردستان را در پیمان سور گنجانده بودند، نه تنها هیچ کمکی به جنبشکُردها در درسیم در سال1921 و سالهای بعد نکردند بلکه حتی از جنایتهای هولناک کمالیستها بر علیه جنبش جلوگیری هم نکردند. در نتیجه تمام نیروهای که میتوانستند، مواد پیمان سور (استقلال کردستان) را تأمینکنند نابود کردند و تنها آرمان کردستانی مستقل باقیماند.
علاوه بر اقدامات و سیاستهای امپریالیستی بعنوان عامل خارجی در عدم دستیابی کردستان به استقلال، عوامل داخلیِ جامعهی کُرد هم مزید بر علت بود و تأثیر ویرانگرتری بر استقلال کردستان داشت.
ساختار عشیرتی- فئودالیِ جامعهی کُرد و عدم انسجام ملیِ قوی و یکپارچگی آنان مهمترین سد و مانع در راه هماهنگی آنان در مبارزهی رهاییبخش بود. تضادهای اجتماعی در جامعه کُرد، بیشترِ سران عشایر و فئودال کُرد را به اردوگاه شوونیستهای تُرک که دشمنان قسم خوردهی جنبش رهاییبخش کردستان بودند راند که بیشترشان تا کنون به شوونیستهای تُرک در مقابل جنبش رهاییبخش کُرد وفادار ماندهاند.
اساساً به همین منظور است که دولت ترکیهی تلاش فراوانی برای حفظ مناسبات و ساختار عشیرتی و خانوادهگرایی سنتی به کار میبرد که همین موضوع تأثیری مخرب بر توسعهی اقتصادی و اجتماعی و به تبع آن بر توسعهی سیاسی ترکیه و کردستان داشته است. این سیاست کم و بیش به شیوههای مختلف از سوی سایر کشورهای چهارگانه اعمال شده است.
ناهمگونی مذهبیِ جامعهی کُرد عامل دیگری بوده که بر یکپارجگی ملی کردستان تأثیر منفی داشته است.
در پایان جنگ جهانیِ اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، لایهی روشنفکران بورژوازی کُرد که در حال شکلگیری بود به دلیل ناتوانی نتوانست با رهبری خود در راه یگانگی همهی نیروها، جنبش ملی کردستان را به پیشراند. این مسئله کُردها را از سازمان سیاسی که بتواند جنبششان را از یک کانون واحد رهبری و هدایت کند، محروم ساخت. همین موضوع بیانگر آن بود که جنبشهای کُرد در آن زمان مانند جنبشهای درسیم، شیخ سعید پیران، شیخ محمود برزنجی و حتی قبل از آنان جنبش شیخ عبیدالله نهری با همهی گستردگی و اهمیتشان نه یک جنبش ملی بلکه جنبشهای بستهی محلی باقی مانند و در نهایت سرکوب شدند.
رهبران کُرد آرمانهای مردم کُرد را انعکاس نمیدادند و به این خاطر از سوی تودههای مردم پشتیبانی نشدند. آنان به جای تکیه بر نیروی مردم، خواهان مداخلهی دولتهای امپریالیستی در مسئلهی کُرد بودند. از اینرو در بیشترِ موارد سرنوشت جنبش کُرد نه در میدان مبارزه بلکه در بازیهای دیپلماتیک تعیین میشد که خودِ این مسئله زمینه برای سوءاستفادههایی از مسئلهی کُرد را فراهم میکرد و میکند.
سرانجام در آن دوره سرنوشت ملت کُرد با زد و بند میان کمالیستها و دولتهای امپریالیستی در کنفرانس لوزان تعیین شد و به اندیشهی کردستان مستقل پایان دادند. هر یک از طرفین، دیگر در این فکر بودند چه سودی از مسئلهی کُرد برای دستیابی به اهداف خود بویژه در مورد ولایت موصل ببرند.
انگلستان در حین سرکوبی کُردها در عراق، خود را هوادار استقلالِ شمال کردستان (تحت اشغال دولت ترکیه) نشان میداد. ترکیه هم علیرغم سرکوبی جنبش کُرد در شمال کردستان، خود را هوادار استقلالِ جنوب کردستان (تحت اشغال دولت عراق) نشان میداد. همین برخوردهای دوگانه و متضاد نهایت تبهکاری آنان را در مسئله کُرد نشان میداد.
بعد از پیمان لوزان و حل مسئلهی ولایت موصل، دولتهای چهارگانهی اشغالگرکردستان و دولتهای امپریالیستی تاکنون به پلیدی و تبهکاری و توطئهگری در رابطه با مسئلهی کردستان ادامه دادهاند، که خیانت سال 1975 به جنبش کُرد در جنوب کردستان یكی از موارد آن است.
از یکسو عدم هماهنگی و یکپارچگی میان کُردها و گروهها و سازمانها و احزاب سیاسی آنان و از سوی دیگر، ناهماهنگی میان عشایر- فئودالها و گروههای عشیرتی و قبیلهای و پیوند سست با تودههای زحمتکش و ناآگاهی آنان از اهداف دولتهای امپریالیستی از مواردی بوده است که تا کنون هم به دولتهای اشغالگر کردستان و هم به دولتهای امپریالیستی فرصت مداخله و سودجویی از جنبش کُرد را داده است که دشمنان کُرد هم به نحواحسن به نفع خود، از آن سود بردهاند. همین سودجوییهای امپریالیستی بود که دولتهای غربی (انگلستان، فرانسه، ایتالیا و …) از یکسو موادی را دربارهی استقلال کردستان در پیمان سور گنجاندن از سوی دیگر تمام تلاششان این بوده است که این آرمان به واقعیت نپیوندد.
مبارزهی ظاهریِ ضد امپریالیستیِ کمالیستها- مانند ادعای ضد امپریالیستی رژیم مذهبی در ایرانِ معاصر- هم برخی از شخصیتهای کُرد را فریب داد.
در هرحال کنفرانس لوزان نسبت به کنفرانس سور یک گام به پس بود که نشان داد دولتهای امپریالیستی مسئلهی کردستان را به عنوان ابزاری در دست خود نگه داشتهاند.
پس از آنکه به اهداف خود در مورد ولایت موصل دست یافتند آرمانهای کردستانِ مستقل را نادیده گرفتند و به شوونیزم ارتجاعیِ تُرک و سایرین حق دادند که آرزوهای ملی ملت کُرد را لگد مال و جنبش استقلالطلبی آنان را به خون آغشته کنند.
بنابراین نتایج دوران جنگهای جهانی و بعد از آن تاکنون هنوز برای کُردها به قدر کافی شناخته شده نیست. همین موضوع تاکنون در بیشترِ موارد موجب ارزیابیهای غلط از سوی جنبش کُرد و سیاستمداران و روشنفکران آن شده است.
عراق برای بریتاتیا به جهت سلطه بر خاورمیانه و منابع آن حیاتی و کردستان برای آن لنگرگاه بود. از یک سو بریتانیا برای رضایتِ خاندان شریف حسین در عربستان که پسران او ملک فیصل و ملک عبدالله را در عراق و اردنِ شرقی به سلطنت رسانده بود، جنوب کردستان را ضمیمهی خاک عراق جدید کرد تا از اکثریت مردم شیعه مذهب عراق در برابر سنیها جلوگیری کند. از سوی دیگر برای اینکه وسیله و ابزاری برای تعادل بین کُردها و اعراب را داشته باشد، از سیاست ایجاد بیثباتی پشتیبانیکرد و ناسیونالیسم ملایم و معتدلکُردی را تشویق کرد. به دنبال شورش شیخ سعید پیران در شمال کردستان که نفع اصلی را از آن، بریتانیا برد که با این کار مانع مداخله ترکیه و ایران در امور ممالک عربی شدند. مسئلهی کُرد و کردستان را مانند شمشیر دامکلوس بر سرآنان نگه داشتند. همین مسئله باعث شد که آتاتورک شعار معروف خود « صلح در داخل، صلح در خارج » را طرح کند.
یکی از دلایل حسنهمجواری ترکیه با شورویِ سابق، ترس ترکیه از حمایت یا تشویق ملیگرایی کُرد از سوی بلشویکها بود. این روابط تاکنون هم مورد توجه است. از سوی دیگر بریتانیا بخاطر حفظ عراق در سرکوبی و کشتن ملیگرایان و مبارزین کُرد با ایران همکاری کرد. زیرا هر جنبش نیرومند و گستردهی کُرد در ایران میتوانست بطور مستقیم بر سیاستهای بریتانیا در عراق تأثیرکند. در ضمن بریتانیا در سرکوبی و بمباران مقاومت کُردها در عراق فعال بود. در کل سیاست انگلستان به علل و عوامل زیاد ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک موافق ایجاد یک کشور مستقل کُرد نبود. سرانجام در کنفرانس لوزان سه سال پس از کنفرانس سور کُردها از تشکیل کشور مستقل خود محروم گشتند و سیاست محروم کردن کُردها از تأسیس کشور مستقل تاکنون از سوی قدرتهای غربی پیگیری میشود.
نکتهی قابل توجهِ ملت کُرد این است؛ همچنان که کردستان در ربع اول قرن بیستم، در سال 1924 لنگرگاه نفوذ بریتانیا در عراق و خاورمیانه بود، در جنگ آمریکا بر علیه عراق در سال 2003 مهمترین لنگرگاه آمریکا در عراق و مهمترین و اساسیترین عامل در تصویب پیمان امنیتی عراق با آمریکا در اواخر سال 2008 در کابینه و پارلمان عراق بودند و حتی در موضوعِ بر خورد با داعش هم كُردها تعین كننده بودند.
آمریکا هم در آغاز هزاره سوم در ادامهی سیاستهای انگلستان در ربع اول قرن بیستم به لحاظ منافعِ ملی و استراتژیک خود در خاورمیانه و بویژه در رابطه با کشورهای چهارگانه حتی حاضر به بحث هم بر سر مسئلهی استقلال کردستان نیست. از یکسو در سرکوبی جنبش کُرد در شمال کردستان با دولت ترکیه همکاری میکند و از سوی دیگر بال و پرِ دولت خودمختار کردستان در عراق فدرال را قیچی و از قدرت و حاکمیت آن میکاهد و موضوع کرکوک را به صندوق پاندورای عراق تبدیل کرده است. همچنین تلاش نمود عراقِ پس از صدام را با ترکیه و ایران و سوریه بر علیه جنبش کُرد وارد پیمان امنیتی کند.
پس از پایان استعمارِ اروپایی منطقه، آمریكا وارد صحنهی خاورمیانه گردیده و به عنوان مهمترین قدرت خارجی غربی جایگزین فرانسه و بریتانیا گردید. به دنبال پایان جنگ جهانی دوم و اروپایی خسته از جنگ، آمریكا قدرت مالی و نظامی خود برای دفاع از منافع حوزهی دریایی در منطقه به كار گرفت و این كار را با قرار دادن پایگاههای بزرگ ناتو در تركیه و ارائهی كمكهای عظیم اقتصادی به این كشور، توسعهی روابط نظامی و اقتصادی با عربستان سعودی، برقراری روابط نزدیك با اسرائیل و حمایت قوی از رژیم پادشاهی در ایران به انجام رساند. برابر برخی برآوردها، تا قبل از فروپاشی شوروی، حدود هفتاد درصد از تأسیسات و ایستگاههای جاسوسی و استراق سمع آمریكا تنها در تركیه بود كه بخش اعظم آن در شمال كردستان و بویژه در شهر كُرد نشین دیاربكر استقرار یافته بود.
در واكنش به « سیاست مهارِ» غرب در امتداد كشورهای شمالی خاورمیانه كه شامل اعضای «پیمان بغداد» در سال 1955 میشد، مسكو استراتژی اتحاد با كشورهای فراسوی حلقهی ایجاد شده پیرامون مرزهایش را دنبال كرد. در این زمینه وضعیت مصر نخستین فرصت مهم را در اختیار شوروی قرار داد تا جای پایی مستحكمی را برای خود در قلب خاورمیانه پیدا كند. زمانیكه نیروهای بریتانیا از كانال سوئز خارج شدند، سرهنگ جمال عبدالناصر كانال سوئز را ملی اعلام و روابط مصر را با لندن قطع كرد. سه ماه بعد فرانسه و انگلستان، در كنار اسرائیل برای كنترل آبراه سوئز به مصر حملهی نظامی كردند. انگیزهی مهم اسرائیل از شركت در این جنگ شكستن محاصرهی تنگهی تیران یا به اصطلاح عربی، مَضیق تیران، از سوی اعراب در انتهای جنوبی خلیج عقبه، كه تنها راه دسترسی اسرائیل به واردات نفتی از ایران و تجارت با شرق دور در آن زمان بود. با مداخلهی سازمان ملل و به رهبری آمریكا و اتحاد شوروی با شكست مواجه شد. این جنگ با آتشبس خاتمه یافت كه مهمترین شرط آن عقبنشینی نیروهای مهاجم بود. اسنادیكه بعداً از طریق سفارت شوروی در لندن به دست آمد و یكی از اعضای سازمانهای جاسوسی انگلستان، ام. آی. 5 یا ام. آی.6 آن را افشا كرد، مهمترین دلیل شكست این جنگ تهدید بمبباران اتمی لندن و پاریس از سوی شوروی در آن زمان بود. هرچند كه شوروی از طریق نامهی فوق سری به مصر كه از طریق سفارت شوروی در لندن ارسال شد و خودِ شوروی میدانست كه این نامه به دست دولت انگلستان خواهد افتاد، بلوف كرده بود اما به هر حال این بلوف كارساز بود.
از آن پس شوروی به عنوان مهمترین حامی مصر ایفای نقش نمود و منابع مالی لازم برای ساخت سد اسوان را در اختیار مصر قرار داد، كمكهای نظامی و اقتصادی عظیمی را به آن كشور اعطا كرد و پایگاههای نظامی و هوایی در خاك آن كشور ایجاد كرد. این رابطه تا اخراج ناگهانی پرسنل نظامی شوروی از مصر توسط انورساذات ادامه داشت. این مسئله پس از آمادگی قاهره و دمشق برای آغاز جنگ اكتبر، جنگی كه اعراب آن را جنگ «رمضان» و اسرائیل نیز جنگ «یوم كیپور» مینامند، كه شوروی تمایلی به حمایت از آن نداشت، اتفاق افتاد. روابط مصر به عنوان رهبر جهان عرب با شوروی موجب گسترش نفوذ سریع شوروی در منطقه شده بود. به دنبال موافقتنامهی نظامی مصر با شوروی كه در سال 1956 به امضا رسید، دمشق نیز اقدام به چنین كاری كرد. این اتحادیهی برای مقابله با پیمان بغداد طرحریزی شده بود. سوریه به رهبری «حزب بعث» كه تركیبی از سوسیالیسم و ملیگرایی بود، اتحادی را در سال 1958 با مصر تحت عنوان «جمهوری عربی متحده» تشكیل داد. یمن نیز بلافاصله به این اتحادیه پیوست كه پس از آن به «كشورهای عربی متحده» تغییر نام داد. این اتحادیه بعد از سه سال به دنبال كودتایی نظامی ضد بعثیها در سوریه كه به خروج آن كشور منجر شد، پایان یافت. در سال 1966، جناحِ افراطی بعثیها دوباره قدرت را با حمایت شوروی در دست گرفتند و ارتش سوریه را به تسلیحات مدرن مجهز ساختند.
« استراتژی حملات دوگانهِ» اعراب ضد اسرائیل از شمال و جنوب، اساس جنگهای 1967 و 1973به شمار میرفت. در همین زمان برغم برخورداری از تسلیحات شوروی، روشن شد كه سوریه و مصر در كنار یكدیگر نیز توان كسب پیروزی در برابر اسرائیل را ندارند.
برغم اینكه غرب در دوران جنگ سرد به طور بسیار دقیق در پی حفظ موقعیت خود در خاورمیانه بود، اما با تغییر رژیمها و اتحادیهها، به تحلیل گراید. عراق، مانند پلی میان تركیه و ایران در سال 1955به پیمان بغداد پیوست، ولی در سال 1959پس از كودتایی كه سلطنت را در عراق سرنگون كرد، از آن خارج شد و به سمت مسكو روی آورد. در آن زمان بود كه ژنرال بارزانی رهبر جنبشكُرد در جنوب كردستان، دوباره از شوروی به عراق فراخوانده شد. در سالهای بعد، حزب بعث عراق به قدرت رسید. عراق در سال 1972« معاهدهی دوستی پانزده ساله» با اتحاد جماهیر شوروی امضا كرد كه طی آن فعالیتهای «حزب كمونیست عراق» قانونی شد و بین جنبش كُرد و دولت عراق در جنوب كردستان دورهای از آرامش بر قرار بود.
در سال 1967یمن كه استقلال خود را از بریتانیا اعلام كرد، «جمهوری خلق دموكراتیك یمن» را تشكیل داد كه تنها دولت ماركسیستی در منطقه بود. از این طریق دستیابی نیروی دریایی مسكو به عدن- پایگاه قبلی دریای بریتانیا- امكانپذیر شد كه تا زمان فروپاشی شوروی و اتحاد یمن شمالی و جنوبی در سال 1990 همچنان از آن استفاده میكرد.
افغانستان تا دههی 1970در جنگِ سرد بین شرق و غرب بیطرف ماند و تلاش نمود از هر دو طرف كمك دریافت كند. اما در پی كودتایی در سال 1973، دولتی ماركسیستی روی كار آمد كه كشور افغانستان را به سمت مسكو سوق داد. حملات چریكی كه عمدتاً در تشكلهای اسلامی و بنیادگرایی بر علیه كمونیسم با حمایت غرب سازمان یافته بودند، منجر به مداخلهی نظامی شوروی به مدت ده سال شد.
شوروی همچنین در دوران جنگ سرد، از موج انقلابهای ملیگرایانه در لیبی، سودان، ایران بهره برد. در چنان شرایطی برای غرب بویژه آمریكا راهی به جز حمایت از نیروهای ارتجاعی و واپس ماندهترین طیفهای اجتماعی باقی نماند كه نتیجهی آن حكومتهای مستبد و دیكتاتور بود كه تا كنون كشورهای خاورمیانه یا به طور مستقیم گرفتار آن و یا عوارض ناشی از حاكمیت آنان در گذشتهاند. حتی در زمان انقلاب ایران، آمریكا با تمام وجود تلاش نمود كه در ایرانِ در جوار شوروی كه در افغانستان هم حضور داشت، نیرویهای انقلابی و دموكراتیك، بویژه، جریان چپ غالب نه شوند. به این خاطر در واگذاری رهبری انقلاب به دست روحانیان بنیادگرا نقش اساسی را داشت.
به هرحال انقلابِ ایران در سال 1979به رهبری آیتالله خمینی، شاه را به عنوان یكی از نزدیكترین متحد غرب از مدار خارج ساخت. انقلاب ایران برغم اینكه خود را ضد امپریالیسم نشان میداد اما به دلیل اینكه رهبری این انقلاب به دست بنیادگرایان اسلامی افتاد، به تقویت نیروهای بنیادگرایی مذهبی در خاورمیانه پرداخت كه هرچه بیشتر خاورمیانه را آشفته كرد. ایرانِ تحت رژیم مذهبی خمینی، برغم ادعای ضد امپریالیستیاش، در عمل در جنگ افغانستان برعلیه شوروی و ارتش سرخ آن در كنار آمریكا قرار گرفت. زیرا رژیم مذهبی اختلاف ایدئولوژیكی عظیمی با جریان چپ و مسكو داشت. حتی در زمان اشغال افغانستان توسط آمریكا بعد از حادثهی 11 سپتامبر، بیشترین خدمت را به آمریكا كرد. با جنگ علیه جنبش كردستان و با استفاده از موقعیت جنگ با عراق، تمام نیرویهای انقلابی- دموكراتیك، دگراندیش، بویژه جریان چپ را بیرحمانه و با خشونت تمام از دور خارج كرد كه از این طریق آگاهانه یا ناآگاهانه مسقیم یا غیر مستقیم، بزرگترین خدمت را به سیاستهای امپریالیستی غرب در منطقه كرد. تهدید بنیادگرایی از سوی ایران، كشورهای عربی را هر چه بیشتر در دامن غرب انداخت.
به همانگونه كه نفوذ فزایندهی شوروی در منطقه، اتحادهای مجددِ استراتژیك میان قدرتهای غربی و كشورهای منطقه مانند تركیه، عربستان، اسرائیل و ایرانِ زمان رژیم سلطنتی را ضروری ساخت، سیاستهای منطقهای و جهانی رهبران انقلاب ایران موجب شد كه حكومتهای منطقهای هرچه بیشتر به سوی غرب تمایل داشته باشند، پایگاههای ثابتِ بیشتری را در اختیار آمریكا قرار دادند، حضور آمریكا در خلیج فارس به حضوری دائمی و نهادینه شدهی نظامی تبدیل شد. حتی كشورها غربی به سركردگی آمریكا در كنفرانس سرنوشت سازِ گوادلوپ د، به دلیل نگرانی از رشد گروههای انقلابی- دموكراتیك تلاش نمودن با تسلیم ارتش و دیوانسالاری رژیم سلطنتی به بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی سد و مانعی را در برابر نفوذ شوروی در ایران، كه در آن زمان برای هر دو طرف، شرق و غرب، دارای اهمیت فوق استراتژیك بود، ایجاد كند.
اسرائیل نقش حیاتی بر روابط استراتژیكِ قدرتهای بزرگ در منطقه را داشت. در جنگ شش روزهی اعراب و اسرائیل در سال 1967، اسرائیل شبه جزیرهی سینا را تصرف كرد و به ساحل شرقی كانال سوئز رسید. در زمان جنگ، كانال بواسطهی كشتیهای غرق شده مسدود و به مرز میان دو كشور تبدیل شد. مصریها از پاكسازی كانال خودداری كردند. انسداد كانال برای شوروی دستآوردی استراتژیك بود زیرا كشتیهایی كه به طور معمولی از این كانال برای اتصال اروپا و آتلانتیك شمالی به خلیج فارس، اقیانوس هند و آسیا- پاسیفیك استفاده میكردند را مجبور میساخت از مسیر طولانیتری و پر هزینهتر «دماغهی امید نیك» عبور كنند. كانال تا سال 1975 همچنان بسته بود. در این سال مصر و اسرائیل موافقتنامهای را برای عقبنشینی و خروج نیروهای اسرائیل از شبه جزیرهی سینا امضا كردند كه در نهایت این كانال با كمك نیروی دریایی آمریكا پاكسازی شد. از طرف دیگر اسرائیل در جنگ اكتبر 1973 پس از دفع حملات ناگهانی مصر و سوریه به جبهههای جنوبی و شمالی آن، به عنوان پیروز جنگ شناخته شد. به دنبال رسوایی این شكست بود كه انورسادات از شكست دادن اسرائیل ناامید و به غربگراید و به اتحاد با جماهیر شوروی پایان داد. در نتیجه، توافق آمریكا با مصر در سال 1976جهت كمك به مصر در توسعهی تكنولوژی هستهای صلحآمیز و نیز دورنمای صلح با اسرائیل موجبِ تغییر سیاست خارجی قاهره به سمت غرب شد. موافقتنامهیكمپدیوید در سال 1978با میانجیگریكارتر رئیس جمهور وقت آمریكا صورت گرفت كه منتهی به صلح رسمی بین اسرائیل و مصر شد. در زمانی كه در سال 1981 انور سادات ترور شد، حسنی مبارك، جانشین وی نیز این روابط را بیش از گذشته توسعه داد. این رابطه با مشاركت قاهره به عنوان عضوی كامل در ائتلاف متحدینِ ضد عراق در جنگ خلیج فارس تقویت یافت. مصر در نتیجهی چرخش خود به سمت اردوگاه غرب، به عنوان دومین كشور دریافت كنندهی كمكهای سالانه از آمریكا، بعد از اسرائیل، پاداش خود را دریافت كرد.
رشد جمعیت، توسعهی شهرنشینی، مسائل ناشی از رشد اقتصادی و بازسازی، ذهنیت راكد و حاكم بر خاورمیانه و ارتباط آن با دولت و بحرانهای مربوط به اسلام و بنیادگرایی و رشد ملیگرایی از مشكلات اساسی خاورمیانه است. پارامترهای فوق مهمترین عامل تهدید ثبات خاورمیانهاند. رشد جمعیت در خاورمیانه است، این رشد جمعیت در مناطق مختلف یكسان نیست، در مناطقی كه عمداً عقبنگه داشتهاند، مانند كردستان بیشتر است. افزایش هزینههای دفاعی و نظامی در مقابل هزینههای رفاهی و آموزشی، رشد جمعیت در مقابل ركود اقتصادی، و عدم توسعه یافتگی باعث كاهش درآمد سرانه و در نتیجه فقرومحرومیت بیشتر میشود. بدلیل عدم وجود كشاورزی صنعتی و سیاستهای غلط ارضی كه موجب تقسیم زمین به قطعات كوچكتر شده است، رشد جمعیت در روستا و عدم امكان اشتغال برای سپاه بیكاران آن، مردم به دنبال كار و خدمات اجتماعی به شهرها روی میآورند كه سبب شهرنشینی كنترل نشده شدهاند، شهرهای مانند تهران، استانبول، قاهره و … دارای جمعیت چندین برابر ظرفیت خود شدهاند و از شلوغترین شهرهای جهان به حساب میآیند. بیشتر حاشیهنشینان و كارگران كارهای پست در شهرهای مانند تهران، استانبول و سایر متروپلهای تركیه، مهاجرین و آوارگان كردستان هستند كه علاوه بر عوامل اشاره شده، ناامنی ناشی از سركوبی ملت كُرد مزید بر علت این روند است. شوونیزم حاكم بر كردستان به دلیل فقدان آیندهنگری به عوارض ناشی از سركوبی ملت كُرد توجه نمیكنند. شهرها همیشه مركز فعالیتهای فكری، اقتصادی، سیاسی و اجتماعیاند. راندن مردم كُرد به حاشیه شهرها علاوه بر اینكه مشكلات دولتهای اشغالگركردستان را در رابطه با كُردها حل نمیكند، بلكه دو چندان هم میكند.
یكی از دلایل بروز انقلاب و فروپاشی رژیم شاه در ایران، افزایش بیرویه جمعیت شهر از انبوه بیكاران بود، مشكل مسكن، رفاهی، حمل و نقل، خدمات بهداشتی، آموزشی و تفاوتهای بین غنی و فقیر بسیار جدی است. عدم توانائی دولتها در مطابقت دادن خود با شرایط فوق در خاورمیانه برای آنان عواقب سیاسی دارد. به دلیل ذهنیت كهنِ حاكم بر خاورمیانه كه هم میراث قرنهای گذشته است و هم جهان سرمایهداری در قرن بیستم حامی آن بود، بویژه بعد از تحولات بلوك شرق، عمدتاً شاهد رشد گروههای اسلامی و بنیادگرا در ایران، تركیه، لبنان، عراق، فلسطین تا الجزایر هستیم كه بطور بسیار جدی روند دموكراسی خاورمیانه را تهدید میكند.
در این وضعیت اغراق نخواهد بود، اگر ادعا شود كه جامعهی كُرد بیشترین گروههای سیاسی سكولار را دارد. فاكت عراق و مخالفت با نیروهایی بنیادگرا نظیر داعش، قابلیتهای ملت كُرد برای دموكراسی كردن منطقه و خاورمیانه نسبت به سایر ملل را كه گرفتار بنیادگراییاند، نشان داده است. در مقایسه با فلسطین، لبنان، لیبی، سوریه و عراق، كردستان مستعدترین مكان برای پرورش نطفههای دموكراسی است و جهان سرمایهداری كه در پی تجدید ساختار سیاسی خاورمیانه است اگر به این موضوع و به این منطقه «كردستان» توجه نكند روند دموكراسی به خطر خواهد افتاد. افزایش جمعیت در كشورهای چهارگانه و عدم حل مسئلهی ملی كردستان بحرانهای داخلی را در آن كشورها تقویت میكند.
در سالهای اول تأسیس جمهوری تركیه جمعیت آن حدود 15 الی 20 میلیون نفر بود كه در حال حاضر بیش از 70 میلیون نفر است كه بیش از30% آن را كُردها تشكیل میدهند كه در تحولات تركیه نسبت به جریانهای مذهبی و طریقتگرا، شوونیست و ملیگرای تركیه، درك و قابلیتهای خود را در روند دموكراسی كردن تركیه بویژه در انتخاباتها به خوبی نشان دادند.
در ایران هم از ابتدا تا كنون و بویژه از تشكیل حكومت بنیادگرایی در ایران در راه آزادی مبارزه كردهاند. همه شاهد وضعیت عراق هم هستیم. طبقهی غیر مذهبی و غربگرای حاكم بر تركیه، از جانب بنیادگرای مذهبی و رشد جمعیت نسبی ملت كُرد و مطالبات آن كه، باعث تغییرات اساسی موازنههای سیاسی و چشماندازهای ثباب مطلوب آنها شده است خود را در تهدید میبیند. رشد جمعیت كُرد با توجه به عدم حل مسئله كردستان، در عراق، در ایران و سوریه هم موجب نگرانی كسانی شده است كه خواهان حفظ وضع موجوداند و یكی از دلائل بالا رفتن هزینههای نظامی و دفاعی در مقابل هزینههای رفاهی، بهداشتی و آموزشی بوده كه در نهایت عدم توسعهی انسانی، نرخ رشد اقتصادی پائین و گسترش فقر و محرومیت را به دنبال داشته است.
این گرفتاریها ویژهی ملتی است كه ملل دیگر را سركوب میكند. این مسئله علاوه بر مشكلات داخلی كشورهای مورد بحث، موجب نگرانی جهانی هم شده است. اختلافات قومی، مذهبی، جمعیتی و اقتصادی محركی برای مهاجرت از مناطق روستائی به شهری، از مناطق فقیر به ثروتمند و از كشورهای ناامن به مناطق و كشورهای امن میباشد. مانند مهاجرت از كشورهای اشغالگر كردستان به اروپا كه بطور كلی مهاجرت و حركت مهاجران، عامل كلیدی در سراسر جهان بعد از جنگ سرد به حساب میآید.
با توجه به كاهش جمعیت در اروپا، مهاجرت منجر به تركیب متنوعترِ جمعیت خواهد شد و با تنشهای اجتماعی و پیدایش احزاب افراطی راستگرا در ارتباط خواهد بود. یكهتازیهای داعش كه بخشی اساسی از نیروهای آن را مهاجران اروپایی و آمریكایی تشكیل میدهد، این نگرانیها را به طور بسیار جدی نشان میدهد. به همین جهت اروپا و آمریكا محدویتهای را بر مهاجرت اعمال كردهاند. بر این اساس حل مسئلهی كردستان با امنیتِ جهانی ارتباط پیدا كرده است، همانگونه كه سركوبی جنبش آن هم با همكاری مستقیم آمریكا و ناتو با دولت تركیه جنبه جهانی پیدا كرده است. ایران، تركیه و سوریه همیشه نگران حركتهای بزرگ مهاجران كُرد هستند كه به دنبال امنیتاند. حملات ددمنشانهی داعش علیه كُردان ایزدی در تابستان2014 نشان داد؛ ناامنی برای جمعیت فزایندهی ملت كُرد به دلیل سركوبی و پایمالی حقوق آن یكی از عوامل مستمر بیثباتی كشورهای خلیج فارس و حاشیهی مدیترانهای نه تنها درآینده بلكه در حال حاضر است.
اقتصاد كشورهای اشغالگركردستان در سطح بالائی گرفتار بیكاری، تورم و دیون خارجی است، با توجه به افزایش جمعیت و لاینحل ماندن مسائلی هم چون مسئلهی كردستان و به تبع آن افرایش هزینهی نظامی و به خطر افتادن روند دموكراسی امید چندانی به رشد اقتصادی وجود ندارد. این روند كه در كردستان از درصد بالاتری برخوردار است، دردسرهای دیگری بر دردسرهای دولتهایی چهارگانهی سركوبگر ملت كُرد میافزاید و آن هم روی آورندِ بیشتر جوانان كُرد به نبرد مسلحانهی جنبش كُرد است. دردسرهای كه هم اكنون بزرگترین قدرت نظامی جهان سرمایهداری «دولت آمریكا» در كنار دولت تركیه درگیر آن است.
اگر روابط بینالمللی و نقش سرمایهی مالی جهانی و ارتباط مطلوب با بازارهای غرب را در رشد اقتصادی در شرایط جدید با اهمیت بدانیم، تركیه بشرط حل مسئله كردستان از موقعیت بهتری نسبت به سایر كشورهای خاورمیانه و دیگر كشورهای اشغالگر كردستان برخودار است، ولی به دلیل برخورد نظامی با جنبش كُرد، هم اكنون گرفتار اقتصاد بیثبات با تورمی بالاست.
دولت مردان تركیه هنوز به این درك دست نیافتهاند كه رابطه بین رشد اقتصادیی با ثبات و امنیت امریست حیاتی. فقدان اصلاحات سیاسی، اقتصادی و بهبود توزیع ثروت، ناشی از سیاستهای دولتهای چهارگانه در رابطه با کردستان است، در صورتی كه تأثیر اصلاحات سیاسی با حل مسئلهی كردستان بر رشد اقتصادی انكارناپذیر است. در آن كشورها انتظارات و مطالبات برآورده نشده مردم (بویژه ملت كُرد) در صحنهی سیاسی در صورت ادامه با توجه به فاكت عراق و سوریه، عواقب بسیار خطرناكی را در پی خواهد داشت. زیرا بیثباتی سیاسی ناشی از نابرابری سیاسی و به تبع آن نابرابری اقتصادی منجر به تضعیف موقعیتهای آن كشورها خواهد شد.
سركوبی مستمرِ ملت كُرد از طرف كشورهای اشغالگركردستان باعث هزینههای هنگفت برای تشكیلات امنیتی و تجهیزات نظامی شده است كه كمبودهای زیادی از جمله در زمینههای آموزش، بهداشت، رفاه و زیر ساختهای سرمایهگذاری در دیگر بخشها و حتی عواقب منفی برای اقتصاد خاورمیانه و جهان را دارد. كشورهای فوق در صورت ادامهی این روند ممكن است مانند عراق با فروپاشی روبرو شوند. یا ممكن است نیروهای سیاسی افراطیتری حتی افراطیتر از داعش، پدیدار شوند كه دارای راه حلهای جدیدی با زیربناهای مختلف اجتماعی و ایدئولوژیكی باشند.
چنین نیروهای خود با چالشهای اساسی روبرو خواهند شد. هرچند در سالهای اخیر فشار برای دموكراتیزه كردن منطقه زیاد شده است، اما توسعهی سازمانها و نیروهای اغلب مرتجع و استبدادی خارج از چارچوبهای دولتی نشان میدهد كه مسائل كشورهای فوق با پیدایشگروههای سیاسی و ماورای ملی، مانند القاعده، حزبالله، سلفیها، تكفیریها و داعش بازهم پیچیدهتر و متنوعترخواهد شد. این پیچیدگیها مانند اوضاع عراق و سوریه برای همه و از جمله ثبات و امنیت اقتصادی جهان، بسیار خطرناك خواهد بود. آن كشورها این موضوع را هم باید درك كنندكه نمیتوانند با تكیه بر وابستگیهای عمیقِ مذهبی، ناسیونالیسم شوونیستی به سركوبی ملت كُرد ادامه دهند، بویژه با توجه به این نکته، نیروهای كه در ماهیتِ خود دموكراتیكاند، با جنبش كُرد همصدا خواهند شد.
تحولات در منطقه قطعی و هم اكنون جاری است. آنچه كه اهمیت دارد چگونگی روند تحولات است كه تأثیر در ماهیت ساختارهای آیندهی منطقه و خاورمیانه دارد. ماهیتِ همین تحولات است كه اطمینان و یا عدم اطمینان تركیه به آیندهی روابط امنیتی با غرب و تلاش برای اتمی شدن در كنار ایرانِ احتمالاً اتمی مشخص خواهد كرد. مانند موقعیت ایران در قبل و بعد از انقلاب 1979.
كردستان، در صورت عدم حل موضوع آن، یكی از منابع پایدار بحران بین كشورهای منطقه است كه میتواند به جنگهای بزرگتری منجر شود. مانند نتیجهی حاصل از قرارداد 1975 الجزایر بین ایران و عراق.
از طرف دیگر خاورمیانه بویژه كشورهای چهارگانه، به دلیل وجود منابع انرژی دارای ابعاد اقتصادی ژئوپولیتیك و همواره مورد مداخله بودهاند.
در آینده انرژی آب و مسائل زیرساختاری، تغییرات اساسی را در محیط استراتژیك ایجاد خواهد كرد. به دلیل وجود با ارزشترین منابع آب خاورمیانه در كردستان كه اسرائیل هم بدان چشم دوخته است، تحولات كردستان بیشتر مورد توجه خواهد بود.
هم اكنون رقابت بر سر منابع آبی، از منابع اصلی بحران در منطقه است. اكنون آب یكی از مسائل مهم در اندیشهی امنیتی كشورهای منطقه است. نقاط اصلی بحران آب شامل عراق، سوریه و تركیه است و درگیری بر سرآبِ رودخانههای دجله و فرات و سایر رودخانهها بین تركیه و سوریه ممكن است خطرناكترین آن باشد. كنترل آب از مناطق مرتفع اهرمی در بحرانهاست. تركیه هم اكنون از چنین اهرمی در مقابل سوریه و عراق استفاده میكند تا عملیات جنبش كُرد را كنترل كند. بنابراین در هر روند تجدید ساختارهای سیاسی، حذف ملل (مانند ملت كُرد) و یا گروههای به قدرت نرسیده عامل بیثباتی خواهد بود.
در آن صورت سه راه برای ایجاد ثبات وجود دارد، یا از طریق دیكتاتوری و سركوبی و این یعنی وضعیتی بدتر از سابق. یا ازطریق موازنهی قدرت، یعنی انعطافپذیری، ائتلاف و یا پیمانهای نظیر پیمانهای سابق سنتو و بغداد و توجه مستمر به رفتار كشورهای همسایه كه در آن صورت بدون حل مسئله كردستان و بدون حضور فعال ملت كُرد موازنهی قدرت امكانپذیر به نظر نمیرسد، چون خودِ جنبش كُرد موجب بروز تنش و تضاد بین دولتهاست. در حالت سوم از طریق توسعهطلبی منطقهای ممكن است ثبات مورد توجه قرارگیرد. منظور از توسعهطلبی منطقهای حضور یك قدرت نظامی برتر در منطقه است. از نظر تاریخی مانند حضور انگلستان بویژه در عراق در پایان جنگ جهانی اول و در شرایط حاضر حضور نظامی آمریكا، یا ممكن است یك قدرت برتر در منطقه ظهور كند.
در این خصوص عامل هستهای تعیین كننده است. تلاش ایران برای هستهای شدن در این راستاست. در حالت اول ضمن این كه حضور نظامی قدرت خارجی مطلوب هیچ ملتی نخواهد بود، ممكن است خودِ آن حضور نیز به بهانه وجود جنبش كُرد باشد. هرچند در حال حاضر و با توجه به بحران سیاسی و نظامی در سوریه و عراق؛ گروههایی نظیر داعش و سایر گروههای بنیادگرا توجیهی برای حضور قدرت غرب در منطقهاند، اما سیاستهای بنیادگرایی آنان نه در شرایط جهانی حاضر و نه از لحاظ مشروعیت در بین مردمِ منطقه شانسی برای بقاء پایدار ندارند. در حالت دوم هم با توجه به قدرت اتمی اسرائیل ممكن است مشكلات خاص خود را به دنبال داشته باشد. بنابراین از هر زاویه كه نگاه كنیم منابع اصلی بحران در كشورهای منطقه داخلی و مهمترین آن مسئلهی كردستان و جنبش كُرد میباشد. از این جهت حل آن به نفع همه و در درجه اول ملل ستمگر است. در صورت دمكراتیزه كردن منطقه و با مشاركت همه با حقوق، مزایای و تعهدات برابر، كشورها و ملل چنین تهدیدی را برای هم ایجاد نمیكنند.
بحرانهای قومی و ملی، ارتباط نزدیكی با منافع اقتصادی و سیاسی نخبگان قدرت دارد كه بسیاری از آنها مانند مقامات سیاسی و نظامی شوونیست تركیه، تلاش دارند موقعیت خویش را در جهانِ مملو از تحولات سریع اقتصادی و سیاسی حفظ كنند.
مورد عراق، سوریه، لیبی، افغانستان و یوگوسلاویِ سابق نشان داد که دانش و تکنولوژیِ مبتنی برآن عامل اصلی برای تخریب و یا تولید است. اوضاعِ بعد از اشغال افغانستان و عراق از سوی آمریکا این امر را ثابت کرد که اتکای بیش از حد به فناوری اطلاعات و تکنولوژی نظامی و نادیده گرفتن راهحلهای سیاسی و حقوقی و دموكراتیك، میتواند خطرناک باشد. شبکههای هوشمند، هواپیماهای هوشمند، بمبهای هوشمند نمیتوانند جایگزین پیکار جویان روی زمین شوند.
منبع؛ کتاب «پدیدۀ جهانی شدن و تأثیر آن بر آیندۀ کردستان» چاپ سوئد. اثر نگارنده (خانی گالبات)