ئارامتر بخوێنەوە
کنفدرالیسم دموکراتیک و کثرت جوامع:
نقدی مشفقانه بر نظریهیِ دولتِ عبدالله اوجلان
د. کامران متین
ترجمە: ئاسۆ ئەردەڵان
مرزهای ملی داده ای بیش نیستند (اوجلان 1999، 16).
صورتبندیهای اجتماعی تنها در بستر فیزیکی و زمانی خود قابل درک هستند به این معنی که آنها بخشی از محیط جغرافیایی و تاریخی خود هستند (اوجلان، 2007، 185).
چکیده
پروژهی کنفدرالیسم دموکراتیک به رهبری کردها در روژآوا ( شمال و شمال شرقی سوریه) تجربهایی بی سابقه از دموکراسی مستقیم، فمینیسمِ محیط زیستگرا و ضدیت با سرمایه داری است که اهمیت جهانی و تبعات منطقهای دارد. با این وجود تا کنون هیچ نقدی بر پایههای فکری این پروژه در کارهای عبدالله اوجلان صورت نگرفته است. این مقاله بر آن است تا این خلا را از طریق نقدی مشفقانه بر جامعه شناسیِ تاریخیِ دولت در آثار اوجلان درباره تشکیل و اضمحلالِ دولت تا حدودی پر کند. استدلال مقاله اینست که روایت اوجلان از تشکیل تاریخی دولت حاوی یک تنش نظری است. استدلال توضیحی او درباره ظهور دولت سومر به مثابه اولین دولت در تاریخ “درونمدار” است درحالی که تحلیل او از فرآیند تشکیل دولتها بعد از عروج دولت سومر ماهیتی “تعاملی” (برهم کنشی) دارد و به درستی بر نقش حیاتی عوامل بیرونی تاکید میکند و بدین ترتیب تلویحا به اهمیت ویژهی وضعیت [هستی شناختی] “کثرت جوامع” نیز اذعان دارد. این مقاله با استفاده از نظریه تاریخ جهانی کوجین کاراتانی که مبتنی بر مفهوم “شیوهی مبادله” است استدلال میکند که فرآیند تشکیل دولت سومر نیز فرآیندی اساساً تعاملی بوده که در بستر و از خلال وضعیت کثرت جوامع به وقوع پیوست. بنابراین این مقاله ضرورت ادغام نظری وضعیت کثرت جوامع در تبیین نظری مفهوم کنفدرالیسم دموکراتیک و تحلیل دورنمای موفقیت آن به مثابه یک اجتماع سیاسی نادولتی را نشان میدهد. این امر به نوبه خود و از خلال تاکید بر ماهیت اجتماعیِ تاریخِ ظهور دولت و خصلت بینالمللیِ اضمحلال آن به تعمیق و تقویت “ژئوپولیتیک انتقادی” و “نظریه آنارشیستی بینالملل” نیز کمک میکند.
مقدمه(1)
پس از حدود ده سال، “بهار عربی” همچون لحظه ای گذرا از دموکراسی در زمستان طولانی استبداد سیاسی خاورمیانه و شمال آفریقا به نظر میرسد (کورزمن، 2013). با این حال یک مورد استثنایی قابل توجه در روند منطقهای احیای استبداد سیاسی و گسترش خشونت اسلامیستی متعاقب بهار عربی وجود دارد: مناطق شمال و شمال شرقی سوریه که بیشتر با نام کردی آن یعنی “روژآوا” شناخته میشوند. پس از سرکوب های خونین اعتراضات دموکراتیک مردمی سوریه توسط رژیم بشار اسد، که به نظامی شدن قیام مسالمتآمیز مردمی سال 2011 انجامید، ارتش و نیروهای امنیتی سوریه از روژآوا عقب نشینی کردند تا از مراکز اقتصادی و جمعیتی در غرب این کشور دفاع کنند. جریان رادیکالِ چپ در کردستان سوریه تحت رهبری حزب اتحاد دموکراتیک (PYD) و جنبش جامعهی دموکراتیک (TEV-DEM)، که ائتلافی متشکل از بیش از سی تشکل جامعه مدنی است، به سرعت خلا قدرت در روژآوا را از طریق مجموعهای از سازمان های تودهای و نیروهای مردمی دفاع از خود، یعنی “یگانهای محافظ خلق” (YPG) و “یگانهای محافظ زنان” (YPJ) پر کردند. روژآوا به سرعت درگیر یک جنگ مرگ و زندگی علیه داعش و سایر نیروهای جهادی سنی گشت اما با این وجود یک انقلاب اجتماعی بلند پروازانه را برای بنا نهادن یک نظم نوین اجتماعی غیر هیرارشیک، فمنیستی، و برابریخواهانه آغاز کرد که اصول بنیادی آن در قالب یک قرارداد اجتماعی جدید مدون شدند (YPG international 2016).
ایدهی “کنفدرالیسم دموکراتیک” که محصول فکری عبدالله اوجلان، رهبر زندانی حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک)، است در کانون انقلاب روژآوا قرار دارد. اوجلان بر اساس نقد گذشته ملیگرایانه و مارکسیست-لنینستی پ.ک.ک و برداشتی خلاقانه از آثار شماری از متفکرین انتقادی به ویژه مورای بوکچین (1982) کنفدرالیسم دموکراتیک را چنین تعریف میکند: “دموکراسی بدون دولت، یک الگوی اجتماعی نادولتی، اتحاد داوطلبانهی اجتماعات قومی، فرهنگی، مذهبی، نظری و اقتصادی که میتوانند خود را به شکلی مستقل به مثابه یک واحد سیاسی بیان کنند و سازمان دهند” (اوجلان 2017، 39، 47، 43). بنابراین کنفدرالیسم دموکراتیک برای اوجلان جایگزین رادیکالتر اما قابل اجراتری از راه حل ناسیونالیستی دولتمدار برای پایان دادن به انقیاد (پسا-)استعماری کوردها و دیگر خلقهای خاورمیانه محسوب میشود. به عبارت دیگر کنفدرالیسم دموکراتیک یک فرآیند پویا برای از هم گسیختن تار و پود دولت است که در آن جوامع مختلف قومی-فرهنگی که در شوراها و کمونهای تودهای متشکل شدهاند به شکلی نظاممند روابط موجود سلسله مراتبی و مردسالارانه که شاکله دولت هستند را با خودمدیریتی مشارکتی مبتنی بر روابط افقی و برابری جنسی جایگزین میکنند. در سطح اقتصادی این شبکه های افقی و درهم تنیده ی اجتماعی-سیاسی مبتنی بر روابط مالکیت اجتماعی (communal) هستند. این روابط زیربنای یک اقتصاد تعاونیِ معطوف به حفظ محیطزیست و تولید “ارزش استفاده” هستند (کناپ، آیبوقا و فلاچ 2016، اوجلان 2011). در نتیجه کنفدرالیسم دموکراتیک ویژگیهای جنبش جهانی برای تحقق عدالت اجتماعی-اقتصادی و ضدیت با “وضعیت استعماری جهانی” (اسکوبار 2004، 207؛ cf. Al 2015; ریتان 2012، 335) را داراست. این ویژگیها را در جنبشهای ضد جهانی شدن، حقوق بومیان و عدالت اجتماعی که از اواخر دهه 1990 میلادی سر برآورده اند نیز میتوان یافت (کازانووا 2005؛ هیلبرت 1997، 117؛ هاموند 2006، 123-124). بنابراین از دیدگاه اوجلان کنفدرالیسم دموکراتیک تنها یک راه حل نادولتی برای حل مساله ملی کردها نیست بلکه خشت بنای “مدرنیته دموکراتیک” به مثابه آلترناتیوی رادیکال و برابریطلبانه برای نظم هیرارشیک و مردسالار “مدرنیته سرمایهداری” هم هست (اوجلان 2007، 229؛ گربر و برینکات 2018).
در طول چند سال اخیر مجموعهای کوچک اما در حال رشد از مقاله و کتاب درباره ی کنفدرالیسم دموکراتیک منتشر شده است. این آثار بر سویههای مختلفی از کنفدرالیسم دموکراتیک تمرکز دارند که شامل ریشههای سیاسی و ماهیت کلی (برای نمونه جمگیل و هافمن 2016؛ کولسانتی و همکاران 2018؛ جین 2016؛ ناپ، آیبوگا و فلاپ 2016؛ یاگان 2016)، تاریخ تطبیقی (مانند سعید 2017)، ساختار اقتصادی (مانند لبسکی 2016، سولیوان 2018)، بُعدِ جنسیتی (مانند شاهویسی 2018، شمشک و جانگردان 2018)، جنبهی بوم شناسی (مانند هانت 2017)، دکترین دفاع از خود (اوستونداگ 2016)، منابع نظری (گربر و برینکات 2018)، و نتایج نظری (جمگیل 2016) میشوند. این آثار دانش با ارزشی از تلاش عظیم روژآوا در پیاده کردن پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک فراهم میکنند؛ پروژهای که به دلیل خصلت رادیکال آن، هم از جانب رویکردهای اورتودوکس دانشگاهی و هم از سوی رسانههای جریان اصلی نادیده گرفته میشود. با این حال، ادبیات موجود درباره انقلاب روژآوا، فاقد آثاریست که حاوی یک درگیری نظری مستمر با آثار اوجلان به مثابه مبانی نظری کنفدرالیسم دموکراتیک باشند. تمرکز چند اثر انتقادی موجود درباره ی انقلاب روژآوا اساسا چالشهای عملی پیش روی کنفدرالیسم دموکراتیک میباشند (به عنوان مثال کوچوک و اوزسلچوک 2016؛ لیزنبرگ 2016) و نه انسجام درونی مبانیِ نظری کنفدرالیسم دموکراتیک به روایت اوجلان.
این مقاله بر آن است تا این خلاء را از خلال نقدی مشفقانه بر جامعه شناسیِ تاریخیِ دولت در آثار اوجلان پر کند. استدلال مقاله این است که اوجلان از ضبطِ نظریِ منسجم و نظاممندِ اهمیت برسازنده و عِلّی وضعیت هستیشناختی “کثرت جوامع” (روزنبرگ 2016) در فرآیندهای تاریخی ظهور، توسعه و نابودی محتملِ دولت ناتوان بوده است. به عبارت دقیقتر، اوجلان روایتی “درونمدار” از ظهور اولیه دولت سومر به عنوان اولین دولت در تاریخ ارائه میکند در حالی که روایت او از تشکیل دولتها پس از ظهور دولت سومر “تعاملی” (برهمکنشی) است و اهمیت برسازنده فشارها و ضرورتهای بیرونی را برجسته میسازد. تاکید بر اهمیت فشارها و ضرورتهای “بیرونی” در تشکیل دولت، وضعیت “کثرت جوامع” را مفروض میپندارد اما اوجلان هیچگاه به ماهیت و نتایج این وضعیت هستی شناختی نمیپردازد. نکته مهم در اینجا این است که این عدم انسجام در استدلال اوجلان درباره تشکیل تاریخی دولت بر ارزیابی ما از چگونگی و میزانِ گذار از دولت از طریق کنفدرالیسم دموکراتیک تاثیر اساسی دارد. این مقاله برای حل مشکل عدم انسجام نظری در جامعه شناسی تاریخی دولت در آثار اوجلان از آثار کوجین کاراتانی (2014) کمک گرفته و استدلال میکند که سومر، اولین دولت تاریخ بشری، نیز به صورت تعاملی پدید آمد. این استدلال اهمیت تراتاریخی (transhistorical) کثرت جوامع و عواقب اصلی آن، یعنی تعامل، ترکیب و تغییر دیالکتیکی جوامع (روزنبرگ 2016، 136_141) را نشان میدهد. بنابراین این استدلال نشان میدهد که “بینالملل” باید در کانون تحلیل ریشهها و دورنمای کنفدرالیسم دموکراتیک در روژآوا باشد. “بینالملل” اشاره به آن سویه از واقعیت اجتماعی دارد که مشخصا محصول وجود بیش از یک جامعه در آن یا همانا پدیده کثرت جوامع است (روزنبرگ 2006، 308).
بررسی انتقادی من از افکار اوجلان به سه دلیل حائز اهمیت است. نخست، از آنجائیکه جنبشهای ملهم از اوجلان دارای نفوذ ایدئولوژیک و سازمانهای سیاسی متعدد در هر چهار بخش کردستان در ترکیه، سوریه، ایران و عراق هستند، پروژهی کنفدرالیسم دموکراتیک عواقب مهمی برای تمامی خاورمیانه در بر دارد. دوم، رویکرد انتقادی و درخودنگرِ اوجلان نسبت به مارکسیسم کلاسیک و برداشت نوآورانهی او از ایدههای سوسیالیستی و آنارشیستی، به پروژهی وی برای چپ بین المللی موضوعیت و جذابیت میبخشدکه پیوستن شمار زیادی از داوطلبان چپگرا از سراسر جهان به انقلاب روژآوا یکی از نشانههای آنست (هال 2019). این امر در دورهای که سرمایهداری جهانی درگیر بحرانی عمیق است دارای اهمیت مضاعف است. بنابراین بررسی انتقادی ایدههای اوجلان از اهمیت سیاسی جهانی برخوردار است. سوم، استدلال ماهوی من دربارهی تاریخ تعاملی اجتماعی یا تاریخ بینالجوامعی دولت از دو طریق بر غنای نظریه انتقادی بینالملل میافزاید: تاکید مقاله بر تاریخ اجتماعی دولت فرض بنیادین ژئوپولتیک سنتی مبنی بر تعیّن یافتن امر سیاسی توسط جغرافیا را به چالش میکشد (تشکه 2006، 327)؛ و به ماهیت ضرورتا بینالمللیِ فرآیند اضمحلال احتمالی دولت بیانی نظری میبخشد. درنتیجه این مقاله به توسعه نظری حوزههای ژئوپولتیک انتقادی (اُ. توثال و دالبی 1998؛ اُ. توثال 1994) و آنارشیسم ( پریچارد 2011) در رشته دانشگاهی روابط بین الملل (IR) کمک میکند.
مابقی این مقاله به چهار بخش تقسیم میشود. در بخش دوم مروری بر تفکرات سیاسی اوجلان با تمرکز بر مشکل درونمداری در روایت وی از کنفدرالیسم دموکراتیک ارائه میکنم. بخش سوم ریشههای عمیقتر درونمداری نظرات اوجلان را تا روایت وی از ظهور دولت سومر ردیابی میکند؛ روایتی که با روایت وی از فرآیندهای تشکیل دولت بعد از ظهور دولت سومر که ماهیتی تعاملی دارد در تنش است. در بخش چهار، ابتدا ایدهی “کثرت جوامع” را به عنوان راه حل مشکل درونمداری معرفی میکنم. سپس نشان میدهم که ایده کثرت جوامع به شکلی تلویحی الهام بخش روایت تعاملی کوجین کاراتانی از تشکیل دولت مبتنی بر مفهوم “شیوههای مبادله” است (کاراتانی 2014). در بخش پایانی مقاله به عواقب نظری وسیعتر استدلال مقاله میپردازم.
سیاستِ اوجلان: از دولت-ملت تا کنفدرالیسم دموکراتیک
در راستای درک بهتر اهمیت نقد من بر روایت اوجلان از تشکیل دولت و نتایج این نقد برای ارزیابی امکان و چگونگی الغا دولت از طریق کنفدرالیسم دموکراتیک، این بخش از مقاله را با نگاهی کوتاه به “تغییر پارادایم” (جانگوردون 2017؛ کُمون 2018) پ.ک.ک تحت تاثیر اوجلان آغاز میکنم.
پ.ک.ک در اواخر دههی هفتاد میلادی با هدف ایجاد یک دولت مستقل کردی تاسیس شد. آبشخور ایدئولوژیک این حزب دو شاخه داشت: اقتباسی غیر انتقادی از مارکسیسم استالینیستی و مدل سوسیالیسم دولتی شوروی، و مارکسیسم چینی به ویژه استراتژی “جنگ مردمی” یا “جنگ خلق” مائو تسه تونگ. این اقتباسات در بستر ژئوپولتیک جنگ سرد و جنبش های ضد استعماری جهان سوم رخ دادند ( آکایا و جانگوردون 2014؛ آیدن و امرنجه 2015؛ گونش 2013). در اواخر دههی هشتاد و اوایل دهه نود میلادی و همزمان با فروپاشی بلوک شرق و بنبست نظامی پ.ک.ک در مقابل دولت ترکیه اوجلان رویکرد انتقادیش به ایدئولوژی ناسیونالیستی و مارکسیسیت-لنینیستی پ.ک.ک را آغاز کرد. اما این روند انتقاد از خودِ اوجلان پس از دستگیریش در سال ۱۹۹۹ در کنیا از سوی ترکیه و با کمک آمریکا و زندانی شدن متعاقبش در ترکیه شکلی نظاممند و منسجم به خود گرفت (اوجلان 2017، 30_31؛ 2007، 30). نتیجهی این روند رد برنامه ناسیونالیستی و ایدئولوژی مارکسیست-لنینیستی پ.ک.ک از سوی اوجلان بود. گسست اوجلان از ناسیونالیسم و مارکسیسم-لنینیسم همانا عنصر سلبی در تغییر پارادایم پ.ک.ک بود و راه را برای تبیین عنصر ایجابی آن در شکل کنفدرالیسم دموکراتیک هموار کرد.
دو ایده در کانون تغییر پارادایمی که اوجلان در پ.ک.ک ایجاد کرد قرار دارند: “کشتن جنس مذکر غالب” و “الغای دولت”. هدف این دو ایده، تشکیل جامعهای نوین است که که “دموکراتیک است و برابری جنسی و حفاظت از محیط زیست در آن جاریست و دولت در آن عنصر محوری نیست” (یونگردن 2017، 5-8). اوجلان ظهور مردسالاری و تشکیل دولت را کم و بیش یک فرایند واحد اما در عین حال پیچیده تاریخی میانگارد. وی روندهای توسعهی دولت-ملت، سرمایهداری و استعمارگرایی را در رابطه برسازندگی متقابل میبیند (اوجلان 2017، 32) و استدلال میکند که “سرمایهداری و دولت-ملت چنان با هم عجین شدند که هیچکدام را بدون وجود دیگری نمیتوان تصور کرد” (اوجلان 2017، 32). او تاکید میکند که دولت-ملت به مثابه “بالاترین شکل قدرت، … کامل ترین و توسعه یافته ترین شکل انحصار (اوجلان 2017، 32) “پارادایم مدرنیته سرمایهدارانه” است (اوجلان 2017، 30). به نظر اوجلان سرشتِ تکینِ دولت-ملت، گرایش آن به همسان سازی جامعه، “خصایل شبهقدسی” دولت-ملت (اوجلان 2017، 33) و نقش کانونی دولت-ملت در استثمار و نابرابری سرمایهدارانه آن را اساسا ضد دموکراتیک و نامطلوب میسازد. بنابراین به باور اوجلان حقوق مشروع کردها را نه با تاسیس یک دولت-ملت کرد بلکه از طریق رویکردی که مدرنیته سرمایهدارانه را “تضعیف میکند و آن را به عقب راند” میتوان متحقق کرد (اوجلان 2017، 39). کنفدرالیسم دموکراتیک چنین رویکردی است که “انعطاف پذیر، چند فرهنگی، ضد انحصارگرایی و اجماعگراست و مبتنی بر محافظت از محیط زیست و فمینیسم” است (اوجلان 2017، 39). به این ترتیب کنفدرالیسم دموکراتیک نوعی از ساختار سیاسی را ارائه میکند که در آن جامعه خود را اداره میکند و همه گروه های اجتماعی و هویتهای فرهنگی قادرند خود را در جلسات محلی، مجامع و شوراهای عمومی ابراز و نظراتشان را بیان کنند (اوجلان 2017، 42).
بحث اوجلان درباره ی درون مایهی ایدئولوژیک و جنبههای عملی کنفدرالیسم دموکراتیک مفصل و حاوی جزئیات زیادیست و بهرهمند از ادبیات موجود درباره ی دموکراسی مشارکتی و مخصوصا ایده های بوکچین در رابطه با “شهرداریهای خودگردان” (municipalism) (گربر و برینکات 2018) بدون آنکه مشکل اروپامداری این ایدهها را داشته باشد (یونگردن 2017، 8). اما در نوشتههای اوجلان مساله نحوه پیادهکردن و تثبیت کنفدرالیسم دموکراتیک در درون یک دولت-ملت از پیشموجود مبهم است. از استدلال کلی وی میتوان چنین برداشت کرد که کنفدرالیسم دموکراتیک در روندی تدریجی که طی آن نیروهای دموکراتیک به بازپس گیری قدرت از دولت میپردازند پیاده خواهد شد اما موفقیت پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک در نهایت به توازن قوای انضمامی بستگی دارد. به عبارت دیگر دولت-ملتی که در آن پروژه ی کنفدرالیسم دموکراتیک به اجرا درمی آید باید تا حد معینی تضعیف شده باشد تا کنفدرالیسم دموکراتیک بتواند در آن به واقعیتی عینی بدل شود و به درجهای معین از دوام و قوام دست یابد. این روند تضعیف دولت-ملت میتواند حاصل مبارزات نیروهای دموکراتیک جامعه با توسل به ابزارها و امکانات سیاسی موجود در دولتهای لیبرال-دموکراتیک باشد که اوجلان اغلب نسبت به ظرفیتهای آنها خوشبینی زیاده از حد نشان میدهد (برای مثال اوجلان 2007، 205؛ الی آخر). بنابراین به نظر میرسد که اوجلان دورهای انتقالی را پیشبینی میکند که در آن در نتیجه سازش بین دولت-ملت و نیروهای ملت دموکراتیک پروژهی کنفدرالیسم دموکراتیک میتواند در درون یک دولت-ملت از پیش موجود وجود داشته باشد و توسعه یابد. این مسیریست که ظاهرا اوجلان در سطحی کلی برای ترکیه پیش بینی میکند. اما در حالتیکه دولت-ملت از یک سازش حقوقی مندرج در قانون اساسی با نیروهای کنفدرالیسم دموکراتیک اجتناب کند و/یا به مداخله خشونتآمیز در کار نهادهای نوپای کنفدرالیسم دموکراتیک ادامه دهد، جنبش کنفدرالیسم دموکراتیک میتواند از حق مشروع دفاع از خود استفاده کند (اوجلان 2016، 31). در حقیقت اوجلان کنفدرالیسم دموکراتیک را “نظام دفاع از خود جامعه” تلقی میکند (اوجلان 2011، 28).
اما بحثهای اوجلان فاقد استدلالی مشخص یا مداقهای معین درباره پویاییهای بیرونی و تاثیر آنها بر پیادهکردن و تثبیت موفقیت آمیز کنفدرالیسم دموکراتیک هستند. به نظر میرسد که اوجلان معتقد است که نهادهای دموکراسی مشارکتی قادرند پس از ظهور در داخل یک دولت-ملت معین با هم ترکیب شده و مجموعههای کنفدرال دموکراتیک افقی بزرگتری را در داخل آن کشور تشکیل دهند. مجموعههای مشابه در کشورهای دیگر میتوانند بهم متصل شده و چیدمانهای کنفدرال منطقهای ایجاد کنند و این چیدمانهای کنفدرال منطقهای کنفدرالیسم دموکراتیک میتوانند در هم آمیخته و یک “اتحادیه کنفدرال دموکراتیک جهانی” ایجاد کنند که جایگزین سازمان ملل متحد شود (اوجلان 2017، 45). در این بحثها هیچ تلاشی برای شناسایی و یا نظریهپردازی درباره تاثیر عوامل و پویاییهای بینالمللی یا ژئوپولیتیک بر پروژههای درون کشوری یا منطقهای کنفدرالیسم دموکراتیک دیده نمیشود. “بینالملل” تنها بستری خنثی است که پروژه های کنفدرالیسم دموکراتیک در آن ظهور میکنند و متعاقبا به هم پیوسته و اتحادیههای بزرگتری تشکیل میدهند. به زبان ساده بحث اوجلان درونمدار است. درونمداری شیوهای نظریست که در آن تبیین مفاهیم و تحلیل انضمامی با رجوع به پدیده ها، روابط و پویاییهای درونی یک “جامعه” یا گروه اجتماعی خاص انجام میپذیرد (تنبراک 1994؛ رجوع شود به متین 2019; 2013، 1-16).
برخی از مشکلات سیاسی و عملی ناشی از این شیوه درونمدارانه همین حالا هم به منصه ظهور رسیدهاند. به دنبال جنگ داخلی سوریه و تاثیرات آن بر سیاست داخلی و خارجی ترکیه، موفقیت انتخاباتی اولیه حزب دموکراتیک خلقهای ترکیه (HDP) از سوی دولت ترکیه مصادره و رشد این حزب وارد مسیر معکوسی شد (متین 2015). ترکیه همچنین موضعی دشمنانه در قبال روژآوا اتخاذکرد و مناطق جرابلس، الباب و اعزاز را در سال ۲۰۱۶، و عفرین را در سال ۲۰۱۸ اشغال کرد. یقینا برای هر ناظری که تحولات روژآوا را دنبال میکند مبرهن است که آینده کنفدرالیسم دموکراتیک در آنجا تا حد زیادی به یک توازن قوای پیچیده و لرزان ژئوپولیتیکی بستگی دارد که چندین دولت از جمله ایالات متحده، روسیه، ترکیه، ایران و سوریه در آن درگیرند. این تحولات اهمیت تعیین کننده روابط بینالملل برای عروج و بقای کنفدرالیسم دموکراتیک را نشان میدهند (2). شیوه نظری درونمدار اندیشه سیاسی اوجلان و تبیین او از کنفدرالیسم دموکراتیک قادر نیست به شکلی درخور این اهمیت را شناسایی و منعکس کند. برای نشان دادن ریشههای عمیقتر مشکل درونمداری در اندیشه سیاسی اوجلان، بخشبعدی این مقاله تلاش میکند خوانشی موشکافانه و نقادانه از جامعهشناسی دولت وی ارائه میدهد.
نظریهی دولت اوجلان: مابین رویکردهای درونمدار و تعاملی
نقد و رد بنیادین پدیده دولت-ملت به نفع کنفدرالیسم دموکراتیک از سوی اوجلان مبتنی بر جامعەشناسی تاریخی تشکیل دولت است. این جامعه شناسی تاریخی شامل دو قسمت است: فرآیند شکل گیری آغازین دولت سومر در بینالنهرین و تشکیل دولتهای حاشیهای متعاقب این فرآیند. در این بخش مقاله نشان میدهم که یک تنش نظری میان این دو قسمت جامعه شناسی تاریخی دولت اوجلان وجود دارد چرا که استدلال اوجلان در باره قسمت اول درونمدار است در حالیکه استدلال وی در باره قسمت دوم تعاملی است. توصیف اوجلان از تشکیل دولتهای متعاقب دولت سومر (اوجلان 2007، 38) به عنوان “توسعه مبتنی بر وابستگی متقابل” (interdependent development) اذعان تلویحی او به تعاملی بودن فرآیند تشکیل دولتها در دوره پس از تشکیل دولت سومر است. استراتژی اوجلان برای دستیابی به کنفدرالیسم دموکراتیک به صورت تلویحی بر اساس چارچوب نظری و روششناسانه درونمدار روایت وی از تشکیل دولت سومر است و بنابراین فاقد حساسیت نظری به اهمیت علّی پدیده کثرت جوامع و به تبع آن غافل از اهمیت برسازنده روابطبینالجوامع و رقابت ژئوپولیتیک در توسعه تاریخی است.
برای اثبات ادعای فوق از ترجمه انگلیسی کتاب اوجلان با عنوان “ریشه های تمدن” استفاده کرده ام که مهمترین اثر اوجلان در حوزه جامعه شناسی تاریخیست. در صفحات نخست این کتاب اوجلان به بیان ادعاهای اصلی خود درباره جامعه شناسی تاریخی میپردازد. با توسل به مورد سومر به عنوان مهمترین مرجع تجربیش، اوجلان ابتدا ارتباطی جامعه شناختی-تاریخی و منطقی میان بینالنهرین، انقلاب نوسنگی ( یعنی یکجا نشینی، رام کردن حیوانات، و کاشت گیاهان) و تشکیل دولت برقرار میکند . در طی این استدلال اوجلان “تمدن” و “جامعه دولت بنیان” را همچون معادلهای “دولت” به کار میگیرد. سپس ویژگی های بنیادین جامعه ی سومری را بر میشمارد که شامل هیرارشیهای طبقه و جنسیت میشوند. مذهب و کاهنان و رجال مذهبی به این هیرارشیها مشروعیت میبخشند. ویژگی بنیادین دیگر جامعه سومر در روایت اوجلان اسطورهشناسی به مثابه انعکاس فرهنگی فرآیندهای تعارض آمیز عروج و بازتولید این هیرارشیهاست. در اینجا برخی از جملات کلیدی اوجلان در مقدمه ی کتاب ریشههای تمدن (3) را برای برجسته کردن دو جنبهی اصلی تبیین وی از روند تشکیل اولین دولت در تاریخ و ویژگیهای اساسی این روند را نقل میکنم. این دو جنبه عبارتند از اتکای نظری بر چارچوب علّی زیربنا-روبنا و از آن مهمتر روششناسی درونمدار. لازم به ذکر است که هر دوی اینها بومیِ مارکسیسم اورتودوکس هستند (مقایسه کنید با شیلیام 2006).
اوجلان (2007، 6-8) مینویسد:
به نظر میرسد که بارزترین ویژگی [تمدن] این است که هر گاه که نیروی کار بشر قادر به تولید مادّی ورای نیازهای مصرفی فوری و ضروریش میگردد اسیر یک الیت اجتماعی میشود که کارکردش اداره و مصرف این مازاد تولید است. بدین ترتیب سویه بردگی و به همراه آن مفهوم مالکیت وارد روابط بین انسانها میگردند. این تحول در جامعهی سومری از خلال تشکیل واحدهایی بود که به مثابه پرستشگاهها، ستادهای هماهنگی کار جمعی، و مراکز اداره اجتماعی [یعنی معابد، زیگوراتها] عمل میکردند و زهدان نهادهای سازنده دولت بودند. … انکشاف و توسعه طبقاتی روند تشکیل نهاد دولت و سیاست را به پیش راند … (تاکید از من).
سمت و سوی علیت تاریخی در ادعای اوجلان درباره عروج دولت کاملا واضح است: توسعهی “نیروهای مولد” – یعنی همان اهلی ساختن حیوانات، کاشتن گیاهان، و برده داری – در اجتماعات قبیلهای پیشا-سومری در بینالنهرین به ظهور مازاد تولید اجتماعی انجامید که به نوبه خود به لایهبندی اجتماعی و تشکیل طبقات منجر شد که آنها هم به نوبه خود به پیدایشدولت انجامیدند. این استدلال اوجلان درباره تشکیل آغازین دولت در سراسر کتاب ریشه های تمدن بارها به صراحت تکرار میشود. برای مثال اوجلان (2007، 14، 20) میگوید:
در حالی که دوران نوسنگی بر انقلاب کشاورزی و یکجا نشینی مبتنی بود، جامعهی متمدن اساسا با ارجاع به شهرنشینی و ظهور دولت تعریف میشود. در این روند تشکیل دولت مبتنی بر انقلاب کشاورزی و یکجانشینی بود. سازماندهی مجدد اجتماعات انسانی در مقیاسی بی سابقه به دلیل ظهور نهادهای رسمی و سلسله مراتبی در زیربنای اقتصادی جامعه و ساختار مفهومی آن، یعنی دولت متمرکز، میسر گشت. … سومریان در اساس با توسل به نظام بسیار کارآی تولیدی خویش توانستند بر تمامی پیشرفت های تکنولوژیکی و علمی عصر حجر احاطه یابند … .(تاکید از من).
همانگونه که مشاهده میکنید در سطح نظری، اوجلان همسو با مارکسیسم اورتودوکس دولت را از فرآیند لایهبندی اجتماعی، یعنی تشکیل طبقات که خود ناشی از پدید آمدن یک مازاد تولید اجتماعی در اجتماعات کشاورزی-یکجانشین اولیه است استخراج میکند (4). به عبارت دیگر، اوجلان دولت را از پویاییهای توسعهای که مولود دیالکتیک نیروهای مولده و روابط تولید در داخل یک واحد اجتماعی استخراج میکند و به این ترتیب پویاییها و نیروهای بینالجوامعی را نادیده میگیرد. این امر به وضوح در این گفته اوجلان نمایان است که: “بحث ما دربارهی فرآیند گذار به تمدن [بخوان جامعه دولتبنیان] بر انباشت ابزار تولید و آمادگی ذهنی برای این تغییر متمرکز بوده است.” (5)
پس از بیان این روایت عمومی از چگونگی ظهور سومر به عنوان اولین جامعه دولت بنیان، اوجلان بلافاصله به خصلت توسعهطلبی آن میپردازد. او مینویسد: “امتیاز ایجاد اولین مستعمره و اولین توسعهطلبی امپریالیستی را میتوان به سومریان اعطا کرد”. شیوه این توسعه طلبی به شدت تعارض آمیز بود. اجتماعات پیشادولت قومی و کوچگری که خود را در معرض استیلا و به بردگی کشیده شدن از سوی تمدن دولت بنیان میدیدند دست به مقاومتی شدید در مقابل متجاوزین خارجی زدند که خود آنها را از درون دگرگون ساخت. اوجلان در واقع این گفته مشهور چارلز تیلی را (1975، 42) که “جنگ دولت را ساخت و دولت جنگ را”، تلویحا تکرار میکند و ادامه میدهد (2007،68-69 (:
… گروه های قومی به منظور اجتناب از بلعیده شده توسط [تمدنِ دولتبنیانِ بردهدار] مجبور شدند خود را منزوی کرده و دست به مقاومت بزنند. … منافع مادی گروه های قومی آنها را وادار کرد که خود را هم در برابر نیروهای خارجی و هم در عرصه داخلی سازماندهی مجدد کنند تا بتوانند قدرت دفاعی و تهاجمی بدست آورند. [این] امر به ایجاد ائتلافهای قبیلهای انجامید [که] در دراز مدت دو گزینه داشتند. یا میتوانستند در مقابل دشمنان پیروزمندانه مقاومت کنند و به میمنت تمرکزگرایی فزاینده خود را تبدیل به یک دولت مستقل با یک مرکز شهری کنند، یا متحمل شکست شده و فروبپاشند و اعضایشان به مناطق غیر قابل دسترسی مانند کوهها و نواحی بیابانی عقبنشینی کنند. [حالت دوم در طول تاریخ بیشتر رخ داده است] (تاکید از من). (6)
اوجلان همچنین اظهار میکند که تداوم و موفقیت گهگاه این نوع از مقاومتها به شرایط جغرافیایی و زیست محیطی بستگی داشته است (7). در نتیجه مردمانی که در کوهها زندگی میکردند توانایی بیشتری برای مقاومت در برابر تمدنهای دولتبنیانِ توسعهطلبی چون سومر داشتند. چنین شرایطی برای اوجلان امکان تعریف مرکب و انعطاف پذیری از هویت جمعی فراهم میکند که در آن قلمرو، اسطوره، زبان و احتمالا مهم تر از همه اشتراک در تجربه مقاومت و به زیر سلطه درآمدن توسط بیگانگان، از جمله عناصر مرکزی آن هستند. این اجتماعات پیشاملی و نادولتی همواره هستهی تاریخی مبارزات ضد دولتی و ضد سیستمی بودهاند. استدلال اوجلان مبنی بر اینکه کردها به مثابه ملتی که نه به تمامی آسیمیله شده است و نه توانسته دولت خود را تشکیل دهد و بنابراین واجد یک خصلت بینابینیِ تاریخیِ دموکراتیک است مبتنی بر استدلال عمومی بالاست (مقایسه کنید با اسکات 2009).
رویکرد تعاملی اوجلان به تشکیل دولت در میان اجتماعات قومیِ، پیشادولتی به واقعیت و عواقب کثرت جوامع حساس است اما در تضاد واضحی با روایت درونمدار او از ظهور سومر به عنوان نخستین جامعهی دولتبنیان است. در مورد اول ضرورت بقای جمعی مستقل، که تروتسکی (1985، 26) “تازیانهی ضرورت بیرونی”مینامد، باعث ایجاد آگاهی قومی و گروهی و نیز پیدایش تمرکزگرایی سیاسی و نظام سلسله مراتبی (هیرارشیک) در میان جوامع اساسا فاقد طبقه و فاقد مازاد تولید اجتماعی میگردد (مقایسه شود با متین 2007). در واقع روش و رویکرد تعاملیِ اوجلان در توضیح توسعهطلبی سومر و عواقب آن برای گروههای فاقد دولت را میتوان در جای جای کتاب ریشه های تمدن دید هر چند برخی اظهارات اوجلان که حاوی جبرگرایی تکنولوژیک یا ذهنی هستند این رویکرد تعاملی را تضعیف میکنند (برای نمونه اوجلان 2007، 194، 217، 219).
تبیین درونمدار اوجلان از ظهور اولین دولت در تاریخ، یعنی دولت سومر، چند معضل را به بار میآورد. نخست، این تبیین درونمدار در تضاد با انتقاد نیرومند وی از تنزلگرایی اقتصادی مارکسیسم اورتودوکس است که او مداخلهی انتقادیش را با آن آغاز میکند. دوم، این تبیین توسط پژوهشهای مارکسیستی دربارهی ظهور دولت یا ساختارهای دولتآسا در میان جوامع قبیلهای بیطبقه و در سطحی عمومیتر در دوران پیشامدرن به چالش کشیده شده است؛ (برای مثال بنگرید به متین2007؛ روزنبرگ 2010؛ استیل 2010). سوم، و مهمترین معضل تبیین درونمدار اوجلان این است که ثمربخشی استراتژی دموکراسی مستقیم برای انحلال دولت(-ملت) که وجه مشخصه پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک است را با مشکل مواجه میکند.
با توجه به موضوع استدلال جاری، نکته آخر ذکر شده در بالا توجه خاص میطلبد. اگر به اذعان خود اوجلان دولت یا ساختارهای دولتآسا میتوانند در نتیجه پویاییهای بینالجوامعی و فشارهای بیرونی در میان جوامع به لحاظ اجتماعی غیر طبقاتی و به لحاظ سیاسی غیر متمرکز تشکیل شوند، چه چیزی مانع وقوع چنین روندی در اجتماعات سیاسی مبتنی کنفدرالیسم دموکراتیک خواهد بود؟ به عبارت دیگر، اگر پویاییهای مولد طبقات اجتماعی و دولت میتوانند بیرون از یک جامعه معین باشند، چه چیزی از تسلیم واحدهای سیاسی مبتنی بر کنفدرالیسم دموکراتیک در برابر چنین پویاییهای بیرونی، جلوگیری خواهد کرد؟ این پرسش در عصر سرمایهداری جهانی که در آن جوامع بیش از هرزمانی در تعامل و ارتباط هستند موضوعیت مضاعف دارد.
یکی از مصادیق استدلال بالا تجربه مبارزه کردها با دولت ترکیه برای کسب حقوق و شناسایی سیاسیست که روند تکامل آن به ظهور پ.ک.ک به مثابه یک سازمان سیاسی-نظامی نسبتا متمرکز و هیرارشیک انجامیده است (مقایسه کنید با هالووی 2005، 237). یک مصداق مهمتر، سرنوشت اتحاد شوروی است که در آن آرمان دموکراسی مستقیم شورایی به سرعت تبدیل به یک حزب-دولت بسیار عظیم و سرکوبگر شد؛ تحولی ارتجاعی که خود اوجلان به درستی و مکررا به آن اشاره میکند. نکته ی جالب در باره تجربه شوروی این است که تحول ارتجاعی آن نتیجه غیر-بینالمللی کردن (یا ملّی کردن) آگاهانه انقلاب اکتبر از سوی استالین تحت لوایِ “سوسیالیزم در یک کشور” بود.
در اینجا شاید استدلال شود که این تنش را میتوان با در نظر گرفتن امکان وجود دو روششناسی در جامعهشناسی تاریخی اوجلان خنثی کرد: یک روششناسی درونمدار برای توضیح تشکیل اولین دولت تاریخ، و یک روش تعاملی برای تمامی موارد متعاقب که در بستر تعامل با دولت آغازین رخ میدهند. دو اشکال بر این استدلال وارد است، یکی منطقی و دیگری ماهوی.
اشکال منطقی این است که اگر چنین دوگانگی روششناختی پذیرفته شود پس آنگاه باید تشکیل و افق پیشروی کنفدرالیسم دموکراتیک در قالب یک رویکرد نظری تعاملی تعریف و چارچوب بندی شود. اما نوشتههای خود اوجلان و اکثریت آثار موجود خلاف این را نشان میدهند چون در آنها پراتیک کنفدرالیسم دموکراتیک به لحاظ نظری یک پروژه ی داخلیست و اگر چه میتواند ابعاد و تاثیرات فراملی داشته باشد اما “بینالملل” (یا “بینالجوامع”) رابطهای برسازنده با آنها ندارد.
اشکال ماهوی این است که پژوهشهای بسیاری صورت گرفتهاند که ماهیت تعاملی تشکیل دولت سومر را نشان میدهند که پیش نیاز آن کثرت جوامع است. بخش بعدی مقاله به اثبات این استدلال میپردازد.
تشکیل بینالجوامعی سومر
واضح است که مشکل درونمداری محدود به آثار اوجلان درباره ی ظهور دولت و تشکیل کنفدرالیسم دموکراتیک نیست. نزدیک به نیم قرن پیش بندیکس (1967، 308) استدلال کرد که جامعه شناسان کلاسیک فرض میکنند که “تغییر اجتماعی روندی است که درونیِ جامعه در حال تغییر است”. در واقع درونمداری، سرچشمه “ملیگرایی روششناختی” است (ویمر و شیلر 2002) و در کانون اروپامداری قرار دارد (متین 2013b). یک راه حل کارآمد برای مشکل درونمداری از سوی شاخهی مارکسی جامعه شناسی تاریخی در حوزه روابط بین الملل ارائه شده است. این راه حل به لحاظ نظری بر اهمیت بنیادین “بینالملل” در ظهور و توسعه نظمهای اجتماعی معین تاکید میکند. در اینجا بینالملل به معنای وضعیت هستیشناختی کثرت جوامع است که تاثیر انضمامی آن از خلال نتایجش یعنی همزیستی، تفاوت، تعامل، ترکیب، و تغییر دیالکتیکی رخ میدهد (روزنبرگ 2016). اصلی ترین نتیجه شناسایی کثرت اجتماعی برای علوم انسانی اجبار جایگزین کردن رویکردهای صرفا درونمدار یا برونمدار با یک رویکرد تعاملی به پدیدههای اجتماعی است که در کانون آن کثرت اجتماعی و نتایج آن قرار دارند. ایدهی “توسعه ناموزون و مرکب” لئون تروتسکی به عنوان اصلی ترین بیان نظری این “جامعه شناسی تاریخی بین المللی” مطرح شده است (8). با این حال هر رویکردی که بنیانی تکین ندارد و ماهیتی رابطهای دارد میتواند به شکلی اصولی از مشکل درونمداری بپرهیزد. یکی از این رویکردها تاریخ جهان کوجین کاراتانی است که مبتنی بر مفهوم “شیوههای مبادله” است (کاراتانی 2014). کاراتانی منبع کلیدی من برای نشان دادن ماهیت تعاملی توسعه دولت سومری در این بخش مقاله است.
واقعیت و اهمیت علّی کثرت جوامع را میتوان در مفهوم کلیدی “شیوههای مبادله” دید که کاراتانی به عنوان جایگزین مفهوم “شیوه تولید” در مارکسیزم کلاسیک ارائه میکند (کاراتانی 2014، x). جالب این است که کاراتانی مفهوم شیوههای مبادله را از کتاب سرمایه مارکس اقتباس میکند. او میگوید “مارکس پژوهش خود را نه از شیوه تولید بلکه از سویه مبادله کالا آغاز کرد (کاراتانی 2014، 4). سپس کاراتانی استدلال خود را اینگونه ادامه میدهد که رویکرد خود مارکس نشان میدهد که “زیربنای اقتصادی” در ماتریالیسم تاریخی قابل فروکاستن به “تولید” نیست. بنابراین “دولت و ملت از شیوههای مبادله (زیربنای اقتصادی) خاصی سرچشمه میگیرند و “اشتباه خواهد بود اگر اینها (یعنی دولت و ملت) را از زیربنای اقتصادی متمایز بیانگاریم و آنها را به عنوان روبنای ایدئولوژیک تلقی کنیم” (کاراتانی 2014، 4). بنابراین کاراتانی به شکلی واضح، وجود تمایزی ساختاری بین زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی (دولت) را رد میکند و به تبع آن این ایده مارکسیسم کلاسیک که زیربنای اقتصادی بنیان و مولد روبنای سیاسی هست را نیز نادرست میپندارد. کاراتانی این اشتباه مارکس و انگلس را ناشی از خوانش وارونه آنها از تاریخ بر اساس مفروضات ایدئولوژیک خود سرمایهداری میداند. بنابراین کاراتانی پیشاپیش امکان نظری وقوع تنشی که در جامعهشناسی تاریخی اوجلان دیدیم را از میان برمیدارد ؛ آن جامعه شناسی تاریخی که هر چند منتقد تنزلگرایی اقتصادی مارکسیسم اورتودوکس است، اما ناتوان از بیان نظری رویکردی به بازتولید اقتصادی-اجتماعی و سیاسی به مثابه فرآیندی تعاملی و متقابلا برسازنده است. همانگونه که دیدیم نتیجه این ناتوانی یک گسست مفهومی و منطقی میان روایت اوجلان از تشکیل دولت سومر به عنوان اولین دولت در تاریخ از یک سو، و استدلالهای او درباره روندهای توسعه سیاسی متعاقب تشکیل دولت سومر و در نهایت توسعه و ظهور کنفدرالیسم دموکراتیک و مدرنیته دموکراتیک از سوی دیگر است.
نکته حیاتی در بحث کاراتانی این است که از منظر مارکس “مبادله کالا” همواره میان اجتماعات رخ میدهد حتی زمانی که خود عمل مبادله کالا توسط افراد انجام میشود چرا که این افراد نمایندهی اجتماعاتشان هستند (کاراتانی 2014، 5). تبیین “مبادله کالا” به عنوان یک پدیدهی رابطهای جمعی کاراتانی را قادر میسازد که بده و بستان (“دادن و گرفتن هدیه”) را به عنوان مصداقی از پدیده کلیتر “مبادله” بین اجتماعات تبیین کند. این یک حرکت مهم نظریست زیرا همان گونه که خواهیم دید منظرگاه متفاوتی را درباره ی ظهور دولت در میان جوامع باستانی فاقد طبقه به دست میدهد.
کاراتانی چهار شیوه مبادله مختلف را شناسایی میکند که هر کدام با شکل خاصی از نظم اجتماعی متناظرند: الف: بده و بستان (هدیه دادن و هدیه گرفتن متقابل)؛ ب: تاراج و بازتوزیع (استیلا و محافظت)؛ ج: مبادله کالا (پول و کالاها)؛ ایکس (به معنای “مجهول” یا هنوز کاملا شناخته نشده): این شیوه به نحوی استعلایی از سه شیوه پیشین فرا میرود و در واقع بازگشت شیوه سرکوب شده الف در شکلی عالیتر است (کاراتانی 2014، x, xi, xix, 9). فرماسیونهای اجتماعی معین و حقیقی همواره شامل ترکیبهای پیچیدهای از تمامی این شیوههای مبادله بودهاند. اشکال تاریخی ناشی از این شیوههای مبادله به ترتیب عبارتند از ملت، دولت، سرمایه، و ایکس (جمهوری جهانی) (کاراتانی 2014، 9) (9). با این وجود به باور کاراتانی سیستم جهانی مدرن به شکلی بنیادی مبتنی بر ترکیبی کارا از “سرمایه- ملت- دولت” است و در فقدان هر یک از این سه مولفه از هم فرو خواهد پاشید (کاراتانی 2014، 9). همانگونه که دیدیم این سه مولفه بر اساس رویکرد مبتنی بر شیوه مبادله کاراتانی دارای ریشههای تاریخی متمایزی هستند. با این حال از منظر کاراتانی هیچکدام از این شیوهها و اشکال اجتماعی-سیاسی متناظر با آنها از یک فرماسیون اجتماعی یا اجتماع منفرد و واحد سرچشمه نگرفته است بلکه همگی آنها ریشه در یک سیستم ناهمگون متشکل از فرماسیونهای متعدد اجتماعی در حال تعامل (مبادله) دارند. به عبارت دیگر، این شیوههای مبادله و نظمهای سیاسی-اجتماعی معین تاریخی متناظر با آنها زاده کثرت جوامع هستند.
پس از معرفی رئوس کلی رویکرد نظری کاراتانی اکنون به ترسیم روایت وی از ظهور تاریخی دولت میپردازم. نقطه عزیمت روایت کاراتانی بسیار قابل توجه است. او با معکوس کردن ترتیب علیت تاریخی در روایات رایج درباره چگونگی ظهور دولت، از جمله روایات مارکسیستی، که آنرا محصول انقلاب نوسنگی تلقی میکنند، آغاز میکند. که آن را همچون محصولی از انقلاب نوسنگی در نظر میگیرد. آنچه که به ویژه قابل توجه است اینست که کاراتانی مشخصا روایت گوردون چایلد (1951) که منبعی مهم برای جامعه شناسی تاریخی اوجلان دربارهی تشکیل دولت سومر است را به چالشمیکشد (کاراتانی 2014، 59). کاراتانی با اتکا بر آثار جین جیکوب استدلال میکند که یکجانشینی و شهرنشینی پیش از ظهور کشاورزی رخ دادهاند و به خودی خود نمیتوانستند باعث ظهور دولت شوند. در حقیقت “انقلاب کشاورزی خود یکی از عواقب ظهور دولت بود” (کاراتانی 2014، 63). دلیل این مساله این است که “ساکنین آبادیهای ثابت و شهرهایی که در حوضههای آبریز رودخانههای تمدنزا مانند بینالنهرین تشکیل شدند بودند، گروههای شکارچی و گردآورنده ای بودند که به منظور ماهیگیری و تجارت برای کسب کالاهای مورد نیازشان از اجتماعات دیگر از راه حمل و نقل آبی آنجا متمرکز شده بودند (کاراتانی 2014، 64؛ اسمیت 2009، 25_26). شهرهای سومر در واقع “شهرهای تاجرنشینی بودند که به تجارت با اجتماعات واقع در منتها الیه شمالی رود فرات میپرداختند، رودی که سومریان آن را رود مس مینامیدند” (واتسون 2003، 2). در واقع “اهمیت [فراوان] تجارت برای [اقتصاد سومر] نامتناسب با اندازه آن بود؛ بخشا به این دلیل که “سومر منطقهای بود که از کمبود منابع رنج میبرد” (اسمیت 2009، 24_25). با این حال این شهرهای تاجرنشین همزمان آبادیهای مسلح نیز بودند. این مناطق از ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح شاهد ساخت “دیوارهای عظیم ساخته شده از آجُرِ گِلی برای محافظت در برابر حملات خارجی بودند؛ تحولی که حاکی از تکوین سطح جدیدی از سازماندهی اجتماعی بود” (مکنیل و مکنیل 2003، 45). کاراتانی این آبادیهای شهری را “شبه دولت-شهر” توصیف میکند که “دژ شهر” هم نامیده میشوند و کار آنها دفاع در مقابل دشمنان خارجی، دزدان دریایی و راهزنها بود. آنها دولتهای مسلح بودند (کاراتانی 2014، 65) و از مزیت برتری سیستماتیک نظامی بر مناطق روستاییی پیرامون خود برخوردار بودند و علیه این مناطق روستایی اغلب دست به حملات نظامی [به منظور غارت و چپاول] میزدند (مکنیل و مکنیل 2003، 49_ 50).
کاراتانی ادامه میدهد:
[شبه دولت-شهرها] بیش از هر چیز به عنوان مکانهایی که برای اجتماعت ساکن آنها امکان تجارت با اجتماعات دیگر را فراهم میکردند به وجود آمدهاند. کشاورزی پدید آمد و سپس به مناطق حاشیەای گسترشیافت. دولتهای بزرگتر از خلال تجارت و جنگ میان این شبه دولت-شهرها به وجود آمدند. و سرانجام این دولتهای بزرگتر بودند که کشاورزی مبتنی بر آبیاری را ابداع کرده و توسعه بخشیدند. هدف ابداع کشاورزی مبتنی بر آبیاری امکان افزایشصادرات به مناطق همجوار بود، امریکه در مورد سومر قابل مشاهده است. در یک کلام، ابداع کشاورزی مبتنی بر آبیاری توسط “بازار جهانی” در شکل موجودش در آنزمان میسر گشت. به عبارت دیگر، کشاورزی مبتنی بر آبیاری در بستر یک سیستم جهانی متشکل از دولت-شهرهای متعدد شکل گرفت (کاراتانی 2014، 64).
در این اجتماعات [یعنی اجتماعات پیشادولتی] شیوه مبادله نوع الف یعنی، شیوه بده و بستان هدیه، غالب بود. این شیوه مبادله از انباشت ثروت به عنوان پایهی مادی تشکیل طبقات و در نتیجه دولت پیشگیری میکرد. در اجتماعات مبتنی بر شیوه مبادله الف “یک اجتماع عالیتر از طریق اصل بده و بستان هدیه ایجاد میشود. گروههای متشکل در سطوح پایینتر زیر مجموعهی گروههای سطح بالاتر هستند اما در عین حال خودمختاری خود را حفظ میکنند … و میتوانند از اجرای تصمیمات و قوانین نظم بالاتر [سر باز زنند]” (کاراتانی 2014، 68). این بحث کاراتانی شبیه روایت آدام واتسون از چگونگی روابط بین دولت-شهرهای سومر است که او برای توصیف آن از مفهوم”هژمونی” استفاده میکند. هژمونی اینجا به معنای “سیستمی است که در آن یک شهر، از طریق رهبر آن، حاکمیت مبتنی بر مشروعیت مذهبی دریافت میکند تا به عنوان میانجی میان باقی شهرها عمل کند و رقابت و استفاده از زور بین آنها را در محدوده قابل قبولی حفظ کند اما در عین حال در امور داخلی آنها دخالت نکند” (واتسون 2003، 27_28). این سیستم کم و بیش کنفدرال، حتی زمانی که این اجتماعات شروع به کشت محصول و دامداری کردند ادامه یافت. بنابراین “قبایل و ائتلافهای قبیلهای که تشکیل میشدند دارای ساختاری لایهمند و بندبند بودند که حتی هنگام گسترش مقیاسشان به چیزی بیش از حکومتهای محلی ساده بدل نمیشدند . … با گسترش شیوههای کشاورزی دیمی و مبتنی بر آبیاری، مردم اصول بنیادین زندگی مبتنی بر بده و بستان هدیه را که از دوران [زندگی در گروههای کوچک مبتنی بر] شکار و گردآوری ادامه یافته بود، رها نکردند” (کاراتانی 2014، 59). بنابراین عامل اصلی افزایش بهرهوری نیروی کار، پیشرفت فناوری در ابزار مادی تولید [یا انقلاب تکنولوژیک در روایت اوجلان] نبود بلکه افزایش کارآیی و باروری نیروی کار جمعی در اجتماعات مبتنی بر بده و بستان هدیه بود که از طریق تکامل یک سیستم مرکب و نظاممند زور و اقناع ایدئولوژیک، یا همانا دولت، صورت گرفت. بدین ترتیب فرآیند ظهور دولت شامل ترکیب شیوههای مبادله ب و ج بود. [بنابراین در روایت کاراتانی برخلاف مارکسیسم اورتودوکس، که در بخشی از جامعه شناسی تاریخی اوجلان نیز جلوهگر است، تشکیل دولت بر توسعه مادی و تشکیل طبقات اجتماعی تقدم تاریخی دارد].
آنچه که در روایت کاراتانی جلب توجه میکند این است که اگر چه او تاکید مداومی بر اهمیت تاریخی تجارت در توسعه سیاسی دارد اما حاوی تاکیدی فزاینده بر اهمیت ضرورتهای نظامی یعنی همانا ژئوپولتیک یا تزریقِ بینالجوامعیِ قدرت به فضا نیز هست. این مسئله مخصوصا در بخشی از کتاب کاراتانی تحت عنوان ریشههای دولت قابل مشاهده است. این بخش از اینرو جالب است کە در آن کاراتانی با بیانی واضح تنش میان توضیحات درونمدار و برونمدار از ظهور دولت را بیان میکند و نشان میدهد که چگونه یک دیدگاه تعاملی مبتنی بر ایده شیوههای مبادله میتواند این تنش را از میان بردارد چرا که از این دیدگاه میتوانیم مشاهده کنیم که “ریشه دولت در نوعی مبادله بین اجتماعات حاکم و محکوم قرار دارد … مبادلهای که در آن طرف پیروز به طرف مغلوب در مقابل تبعیت محض امنیت و در مقابل پرداخت خراج درجهای از بازتوزیع ثروت اعطا میکند و بدین ترتیب هر دو طرف از واقعیت اشغال و تسخیر تبری میجویند” (کاراتانی 2014، 70).
کاراتانی اذعان میدارد که دولت میتواند حتی در میان اجتماعات فاقد طبقه که اشغال یا استیلا توسط نیروهای خارجی را تجربه نکردهاند نیز ظهور یابد به ویژه در مواردی که “جنگ وضعیتی عادی … و تهدید اشغال خارجی مداوم است” (کاراتانی 2014، 71؛ مقایسه شود با مکنیل و مکنیل 2003، 47). اما او به درستی یادآور میشود که حتی در چنین مواردی نیز “حاکم چیزی است که از بیرون وارد میشود” (کاراتانی 2014، 71). کاراتانی با واژگانی شبیه به آنچه در بالا از اوجلان نقل کردم استدلال میکند که “به محض تشکیل یک دولت، اجتماعات پیرامون آن یا باید تسلیم حاکمیت آن دولت شوند و یا خود به دولت تبدیل گردند. [بنابراین حتی در مواردی که تشکیل دولت در داخل یک اجتماع یا جامعه خاص حاصل بلافصل فرآیندهای خود دگرگونساز درونی آن جامعه است] روابط خارجی با دولتهای دیگر همواره بستر تاریخی وقوع آن را تشکیل میدهند” (کاراتانی 2014، 71-73). مورخان جهانی دیگر بر این امر صحه میگذارند. ماهیت بومی و نظاممند جنگ که خود ناشی از ضرورت بقای جمعی و گسترش قلمرویست باعث “توسعه حکومت امپراطوری و بروکراتیک در سرزمین های متمدن شد. این توسعه به نوبه خود فرآیند واکنشی تشکیل ائتلافهای قبیلهای گسترده و گوناگون در میان اجتماعات کوچگر ساکن سرزمین های استپ و مراتع را در پی داشت” (مکنیل و مکنیل 2003، 55- 56).
بسیاری از مورخان جهانی و جامعه شناسان تاریخی دیگر نیز با کاراتانی درباره جنبههای ژئوپولتیک (امور جنگی و نظامی) و اقتصادی (تجارت و مبادله کالاها) استدلال او درباره ظهور دولت همنظرند (برای نمونه به چیس-دان و گرل-بریسک 2016؛ بارفیلد 1989؛ بوزان و لیتل 2000؛ دیاکونوف 1985؛ هابدن و هابسون 2002؛ مکنیل و مکنیل 2003؛ اسمیت 2009؛ واتسون 2003 رجوع کنید). پیشفرض هر دوی جنبههای ژئوپولتیک و اقتصادی مذکور وجود کثرت جوامع است در عین حال این جنبهها دارای ویژگیهای دگرگونسازی هستند که عامل تعین بخشی تاریخی به چیدمانهای متفاوت و متمایز وضعیت کثرت جوامع در دورههای تاریخی گوناگون هستند. بنابراین آنها نشان میدهند که اهمیت علّی و برسازنده کثرت جوامع، ماهیتی تراتاریخی (transhistorical) دارد اما فراتاریخی (suprahistorical) نیست. نتیجه منطقی این بحث این است که گذار از پدیده دولت نیز تنها میتواند یک فرآیند بینالمللی یا جهانی باشد [و نه روندی داخلی در یک جامعه واحد]. همانگونه که کاراتانی استدلال میکند: ” [پدیده] سرمایه-ملت-دولت محصول سیستمی جهانی است و نه یک کشور معین. بنابراین گذار استعلایی از آن نیز نمی تواند درون یک ملت یا کشور خاص رخ دهد (کاراتانی 2014، xix؛ هالووی 2005، 14_15، 219). این ملاحظه به ویژه حائز اهمیت است چون رابطهای مستقیم دارد با مساله دورنما و عملی بودن کنفدرالیسم دموکراتیک به عنوان یک جایگزین غیردولتی برای مدرنیته سرمایهدارانه؛ جایگزینی که در آثار اوجلان همانگونه در بالا نشان دادم از منظر یک رویکرد روش شناختی و استراتژیک تکین [غیر تعاملی] تصویر و بررسی شده است.
نتیجه گیری
مارکس و انگلس در جایی میگویند که ” به لحاظ تجربی، برپایی کمونیسم تنها به عنوان عملِ “همزمانِ همه”ی مردمان غالب میسر است” (نقل شده در تشکه 2006، 331). این ملاحظه حیاتی مارکس و انگلس مستقیما با مقوله بینالملل مرتبط است اما در آثار مارکس و انگلس، و مارکسیسم کلاسیک در سطحی کلیتر، “تعیّن بخشی روابط بینالملل مبهم باقی میماند” (تشکه 2006، 331؛ مقایسه شود با شیلیام 2006). تجربهی “سوسیالیزم در یک کشور” روسیه، اهمیت نظری و تاریخی این ابهام نظری را به واضحترین شکل ممکن نمایان ساخت. به همین خاطر است که فراخوان اوجلان (2007، 72) برای قرار دادن مارکسیسم در بوته “انتقاد از خود همهجانبه و تصحیح رادیکال” کاملا موجه است. با این حال من در این مقاله تلاش کردهام تا با برجسته کردن ناکامی اوجلان در توسعه یک تبیین نظری و روششناسی منسجم از واقعیت و عواقب [وضعیت تراتاریخی] کثرت جوامع نشان دهم که نقشی که خود اوجلان در پیشبرد این “تصحیح رادیکال” مارکسیسم ایفا کرده ناکافی بوده است (10). این ناکامی اوجلان توانایی وی برای یک ارزیابی واقعگرایانه و همهجانبه از شرایطِ امکانپذیر بودن و موفقیتِ دراز مدتِ پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک را تضعیف میکند.
افزون بر نشان دادن مشکل درونمداری در اندیشه سیاسی اوجلان و تبیین وی از کنفدرالیسم دموکراتیک، استدلال این مقاله عواقب نظری گستردهتری دارد. این مقاله از خلال پرداختن غیر مستقیم به آنچه دانشمند حوزه دانشگاهی ژئوپولیتیک انتقادی، فریزر مکدونالد (2010، 318)، به عنوان “ماهیتِ ‘نامُرده’ ژئوپولتیک کلاسیک” یاد میکند، هم از رویکردهای انتقادی موجود در روابط بینالملل بهره میگیرد و هم به آنها بهره میرساند. این بهرهگیری و بهرهرسانی دوسویه از طریق برجسته کردن ماهیتِ بینالجوامعیِ روندِ افزوده شدن قدرت به فضا، توسط مفهوم کثرتِ جوامع به مثابه یک هستیشناسی متکثر صورت میگیرد: هستیشناسی متکثری که عواقب آن، یعنی تعامل، ترکیب و تغییر دیالکتیکی، ریشه سرشتِ چند خطی مصادیقِ انضمامیِ انعقاد حیات اجتماعیست. در این معنا، این مقاله به زبانِ نظریِ جامعهشناسیِ تاریخی، به بیانِ ملاحضاتِ حیاتیِ جغرافیایِ انتقادی درباره پیکربندی فضاییِ قدرت و دولت و استراتژیهای بالقوه برای فائق آمدن بر آنها میپردازد (برای مثال آگنیو 2005، تیلور 1994).
استدلال این مقاله در رابطه با عواقبِ بینالملل برای تثبیت و موفقیت پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک با برنامه پژوهشی رویکرد آنارشیستی به روابط بین الملل نیز قرابت دارد؛ رویکردی که مانند رویکرد این مقاله معتقد است که آنارشی یک مفهوم هستیشناختیست چرا که “جامعه فاقد یک ناظمِ عالیِ واحد است، و نظم اجتماعی همواره در وجودِ دائمی مدعیان متعدد حاکمیت تداوم مییابد (پریچارد 2018، 247). در واقع همانگونه که پریچارد (2018، 247) اظهار میدارد [ایدههای] آنارشی و کثرت [جوامع] هممعنی هستند و این هممعنایی این مساله را برجسته میکند که چگونه [مکتب] آنارشیسم [در روابطبینالملل] میتواند با رویکردی مبتنی بر کثرت جوامع، نظیر ایده توسعه ناموزون و مرکب به شیوهای ثمربخش به تعامل نظری بپردازد. در استدلال بالا یک تمایز واضح اما لازم بین ‘آنارشی’ و ‘آنارشیسم’ نهفته است. ‘آنارشی’ یک مفهوم تحلیلیست که به وضعیتی اشاره دارد که وجه مشخصه آن فقدان یک حاکم جهانی واحد و کارآست، در حالیکه ‘آنارشیسم’ مفهومی ارزشمدار که بیانِ نظریِ یک تعهدِ بنیادی به “مخالفت نظاممند با سلطه” و نیز به “آزادی در معنای عدم سلطه” میباشد (کینا و پریچارد 2019، 222). بنابراین ‘آنارشی’ یک شکل خاص از ‘کثرت جوامع’ است و در برگیرنده یا بیانگر تمامی اشکال ممکن تاریخی آن نیست. در واقع این مقاله تلاشکرده که مبنای تئوریک این استدلال که جغرافیاهای مقاومت همواره سرشتی رابطهای دارند (اسپرینگر 2011) را از طریق افزودن یک استدلال تکمیلی گسترشدهد. این استدلال تکمیلی این ایده است که کثرت جوامع بسترِ ذاتی و اجتناب ناپذیرِ تمامی پروژههای سیاسی رادیکال از جمله کنفدرالیسم دموکراتیک به مثابه یک شکل خاص از آنارشیسم، است؛ بستری که انعکاس [نظری و تحلیلی] مناسب و بسندهای در تبیین اوجلان از کنفدرالیسم دموکراتیک ندارد.
و سر انجام، از آنجائیکه مفهوم کثرت جوامع حاوی ‘تفاوت’ و ‘دیگری بودن’ نیز هست، استدلال این مقاله با پروژه ارزشمدار نقد پسااستعماری نیز مرتبط است (مقایسه کنید با متین 2013b). در نتیجه واضح است که توسعه ناموزن و مرکب، آنارشیسم، و مکتب پسااستعماری همگی حامی آرمانهای پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک مبنی بر سیاستورزی مبتنی بر همبستگی-در عین-تفاوت هستند؛ سیاستورزیی که ریشه در دیدگاهی به تاریخ دارد که آن را تعاملی، چندمرکزی، و چندخطی تلقی میکند و متعهد به برچیدن هیرارشیهای امپریالیستی و نیز هیرارشیهای موجود میان مردمان فرودست است. بنابراین یک بحث انتقادی میان این مکاتب [یعنی آنارشیسم، مکتب پسااستعماری و رویکرد مبتنی بر ایده توسعه ناموزون و مرکب] میتواند نتایج مثبتی برای تمامی آنها در بر داشته باشد. این مقاله تلاشی اولیه در این راستاست.
پانوشتها
- نوشتن نسخه اولیه این مقاله را در سال 2016 آغاز کردم. هدف من نقد معضل درونمداری در گفتمان و نیز ادبیات موجود درباره کنفدرالیسم دموکراتیک بود تا بر اساس آن استدلال کنم که سرنوشت انقلاب روژآوا محتملا به درجه زیادی در عرصه بینالملل تعیین خواهد شد. اکنون که پس از سه سال در حال نهایی کردن مقاله هستم به نظر میرسد که درستی آن ارزیابی تائید شده است. در نهم ماه اکتبر 2019 پس از چراغ سبز ایالات متحده و روسیه، ترکیه و نیروهای جهادی سوری متحدش به شمال سوریه حمله کردند و بخشهای بسیاری از نواحی تحت کنترل “اداره خودمختار شمال و شمال شرق سوریه” (ANES)، که چارچوب نهادینه کنفدرالیسم دموکراتیک در روژآواست، را اشغال کردند. ترکیه و نیروهای تحت حمایتش به ارتکاب جنایات جنگی (سازمان عفو بین الملل 2019) و پاکسازی قومی (کول 2019) متهم شدهاند. نیروهای سوریه دموکراتیک (SDF) که تحت رهبری کردهای سوریه است ناچار به عقب نشینی از تمامی مراکز عمده شهری در طول مرز با ترکیه شدهاند. سرنوشت ANES تا حد زیادی به این بستگی دارد که چگونه استراتژی و تاکتیکش را با عطف به تغییر بزرگی که در توازن قوا بین نیروهای اصلی درگیر در روژآوا، یعنی روسیه، سوریه، ایران، ترکیه و آمریکا، رخ داده بازتعریف خواهد کرد. به نظر میرسد که برآیند کنونی چیدمان پیچیده این نیروها به ضرر روژآواست.
- شکل گیری سریع یک ائتلاف منطقهای بر ضد همهپرسی استقلال کردستان عراق در سپتامبر ۲۰۱۷ که حمایت غیر مستقیم آمریکا را نیز داشت ناظر بر همین استدلال در رابطه با جنبش کرد در سطح عمومیتری است (سولومون و شپارد 2017).
- تمامی نقلقول هایی که از اوجلان در این بخش آمده است از این منبع استخراج شده اند. تمامی بحث ها و نقل قول ها بر اساس ترجمه انگلیسی آثار اوجلان است.
- جالب اینست که در اواخر متن اوجلان به این ایده که “طبقه واجد فاعلیت اصلی در تاریخ است” حمله میکند (اوجلان 2007، 29).
- اوجلان در کتاب ریشه های تمدن (2007) گزارههای متناقضی درباره رابطه میان این دو جنبه ارائه میکند. برای این دیدگاه که امرِ مادّی بر امر ایدئولوژیک تقدم دارد و موجد آنست به بخش اول کتاب و صفحهی 217 مراجعه کنید. کتاب حاوی گزارههای متعددیست که عکس این دیدگاه را عنوان میکنند از جمله در صفحهی 194. برای گزارههایی که به صراحت قائل به “جبرگرایی تکنولوژیک” در روند تاریخ هستند به صفحات 219، 224 و 225 رجوع کنید.
- در واقع “دولت-شهرهای سومری سرانجام توسط یک نیروی خارجی، یعنی همسایه شمالیشان آکادیان، به رهبری سارگون متحد شدند” (اسمیت 2009، 28).
- در ملاحظهای جالب اوجلان به این مساله اشاره میکند که واژه سومری برای کُردها “کورتی” یا “مردمان کوهستان” بود.
- برای لیست مفصلی از آثار اولیه و ثانویه درباره ایده “توسعه ناموزون و مرکب” به آدرس unevenandcombined.com مراجعه کنید. برای نقدهای مهم از این ایده به تشکه (2014)؛ آشمن (2009) مراجعه کنید.
- باید در نظر داشت که کاراتانی مفهوم “ملت” را نه در معنای محدودِ مدرنِ آن که در معنایی وسیعتر به معنی “گروهی انسانی که واجد اشتراک و برابریست” به کار میبرد (کاراتانی 2014، xiv).
- مُراد من از آوردن دو نقل قول اوجلان در آغاز این مقاله نشان دادن این عدم انسجام است.
کتابنامه
Agnew, J. 2005. Sovereignty regimes: Territoriality and state authority in contemporary world politics. Annals of the Association of American Geographers 95 (2):437–61. doi:10.1111/ j.1467-8306.2005.00468.x.
Akkaya, H., and J. Jongerden. 2014. Confederalism and autonomy in Turkey: The Kurdistan workers’ party and the reinvention of democracy. In The Kurdish question in Turkey: New perspectives on violence, representation, and reconciliation, ed. C. Gunes and W. Zeydanoglu, 186–204. London and New York: Routledge.
Al, S. 2015. Local armed uprisings and the transnational image of claim-making: The Kurds of Turkey and the Zapatistas of Mexico in comparative perspective. Globalizations 12 (5):677–94. doi:10.1080/14747731.2014.991541.
Amnesty International. (2019) Syria: Damning evidence of war crimes and other violations by Turkish forces and their allies. Accessed October 30, 2019. https://www.amnesty.org/en/ latest/news/2019/10/syria-damning-evidence-of-war-crimes-and-other-violations-by Turkish-forces-and-their-allies/.
Ashman, S. 2009. Capitalism, uneven and combined development and the transhistorical. Cambridge Review of International Affairs 22 (1):29–46. doi:10.1080/09557570802683896.
Aydin, A., and C. Emrence. 2015. Zones of Rebellion: Kurdish Insurgents and the Turkish state. Ithaca: Cornell University Press.
Barfield, T. J. 1989. The perilous frontier: Nomadic empires and China. Oxford: Basil Blackwell.
Bendix, R. 1967. Tradition and modernity reconsidered. Comparative Studies in Society and History 9 (3):292–346. doi:10.1017/S0010417500004540.
Bookchin, M. 1982. The ecology of freedom: The emergence and dissolution of hierarchy. Palo Alto, California: Cheshire Books.
Buzan, B., and R. Little. 2000. International systems in world history: Remaking the study of international relations. Oxford: Oxford University Press.
Casanova, P. G. 2005. The zapatista “Caracoles”: Networks of resistance and autonomy. Socialism and Democracy 19 (3):79–92. doi:10.1080/08854300500257963.
Cemil, C. 2016. The republican ideal of freedom as non-domination and the Rojava experiment: ‘States as they are’ or a new socio-political imagination? Philosophy and Social Criticism 42 (4–5):419–28. doi:10.1177/0191453715624959.
Cemgil, C., and C. Hoffmann. 2016. The ‘Rojava revolution’ in Syrian Kurdistan: A model of development for the Middle East? IDS Bulletin 47 (3):53–76. doi:10.19088/1968-2016.100.
Chase-Dunn, C., and M. Grell-Brisk. 2016. Uneven and combined development in the sociocultural evolution of world systems. In Historical sociology and world history uneven and combined development over the Longue Durée, ed. A. Anievas and K. Matin, 205–18. London & New York: Rowman & Littlefield International.
Childe, V. G. 1951. Man makes himself. New York: New American Library.
Cole, B. (2019) ‘Turkey’s attack on Kurds in Syria ‘Biggest ethnic cleansing operation in the 21st century’, Says top commander’, Newsweek (20/10/2019). Accessed October 30, 2019. https://www.newsweek.com/syria-turkey-erdogan-trump-kurds-1466506.
Colsanti, N., R. Frondizi, J. Liddle, and M. Menguzzo. 2018. Grassroots democracy and local government in Northern Syria: The case of democratic confederalism. Local Government Studies 44 (6):807–25. doi:10.1080/03003930.2018.1501366.
Diakonov, I. M. 1985. Media. In The Cambridge History of Iran: Vol. 2: The median and Achaemenian periods, ed. I. Gershevitch, 36–148. Cambridge: Cambridge University Press.
Escobar, A. 2004. Beyond the third world: Imperial globality, global coloniality and anti-globalisation social movements. Third World Quarterly 25 (1):207–30. doi:10.1080/ 0143659042000185417.
Gerber, D., and S. Brincat. 2018. When Öcalan Met Bookchin: The Kurdish freedom movement and the political theory of democratic confederalism. Geopolitics 1–25. doi:10.1080/ 14650045.2018.1508016.
Greber, D. 2014. Why is the world ignoring the revolutionary Kurds in Syria? The Guardian, 8 October.
Gunes, C. 2013. The Kurdish national movement in Turkey: From protest to resistance. London: Routledge.
Hall, R. 2019. They came to Syria to fight ISIS. Now they want to stay, The Independent, Accessed August 16, 2019. https://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/isissyria-soldiers-kurds-ypg-turkey-britain-a8793081.html
Hammond, J. 2006. The possible world and the actual state: The world social forum in Caracas. Latin American Perspectives 33 (3):122–31. doi:10.1177/0094582X06287868.
Hilbert, S. 1997. For whom the nation? Internationalization, Zapatismo, and the struggle over Mexican Modernity. Antipode 29 (2):115–48. doi:10.1111/1467-8330.00039.
Hobden, S., and J. M. Hobson, eds. 2002. The historical sociology of international relations. Cambridge: Cambridge University Press.
Holloway, J. 2005. Change the world without taking power. London and Ann Arbor: Pluto Press.
Hunt, S. E. 2017. Prospects for Kurdish ecology initiatives in Syria and Turkey: Democratic confederalism and social ecology. Capitalism Nature Socialism. doi:10.1080/ 10455752.2017.1413120.
Jain, S. 2016. Kurdistan: Ataturk to Öcalan. Strategic Analysis 40 (1):6–13. doi:10.1080/ 09700161.2015.1116253.
Jongerden, J. 2017. Gender equality and radical democracy: Contractions and conflicts in relation to the “New Paradigm” within the Kurdistan Workers’ Party (PKK). Anatoli, Accessed August 16, 2019. http://journals.openedition.org/anatoli/618.
Karatani, K. 2014. The structure of world history: From modes of production to modes of exchange. Durham and London: Duke University Press.
Kinna, R., and A. Prichard. 2019. Anarchism and non-domination. Journal of Political Ideologies 24 (3):221–40. doi:10.1080/13569317.2019.1633100.
Knapp, M., E. Ayboga, and A. Flach. 2016. Revolution in Rojava: Democratic autonomy and women’s liberation in Syrian Kurdistan. London: Pluto Press.
Komun. 2018. From state to democracy: The anatomy of a paradigm shift. Komun Academy. Accessed August 16, 2019. https://komun-academy.com/2018/06/27/the-new-paradigm/.
Küçük, B., and C. Özselçuk. 2016. The Rojava experience: Possibilities and challenges of building A democratic life. South Atlantic Quarterly 115 (1):184–96. doi:10.1215/003828763425013.
Kurzman, C. 2013. Winter without spring. Contexts 12 (2):12–21. doi:10.1177/1536504213487693.
Lebsky, M. 2016. The Economy of Rojava. Accessed August 13, 2019. https://mesopotamia.coop/the-economy-of-rojava/.
Leezenberg, M. 2016. The ambiguities of democratic autonomy: The Kurdish movement in Turkey and Rojava. Southeast European and Black Sea Studies 16 (4):671–90. doi:10.1080/ 14683857.2016.1246529.
MacDonnald, F. 2010. New directions in critical geopolitics? In New directions in critical geopolitics: An introduction, ed. L. Jones and D. Sage, GeoJournal, 75(4):315-325. 318.
Matin, K. 2007. Uneven and combined development in world history: International relations of state-formation in premodern Iran. European Journal of International Relations 13:419–47. doi:10.1177/1354066107080132.
Matin, K. 2013a. Recasting Iranian Modernity: International relations and social change. London: Routledge.
Matin, K. 2013b. Redeeming the Universal: Postcolonialism and the inner life of Eurocentrism. European Journal of International Relations 19 (2):353–77. doi:10.1177/1354066111425263.
Matin, K. 2015. Why is Turkey bombing the kurds?. Open Democracy, August 4, Accessed August 27, 2019. https://www.opendemocracy.net/en/north-africa-west-asia/why-is-turkey -bombing-kurds/
Matin, K. 2019. Deciphering the modern Janus: Societal multiplicity and nation-formation. Globalizations forthcoming, 1–16. doi:10.1080/14747731.2019.1673615.
McNeill, J. R., and W. H. McNeill. 2003. The human web: A bird’s-eye view of world history. New York and London: W.W. Norton & Company.
Öcalan, A. 1999. Declaration on the democratic solution of the Kurdish question. London: Mesopotamian Publishers.
Öcalan, A. 2007. Prison writing: The roots of civilisation. London: Pluto Press. Öcalan, A. 2011. Democratic confederalism. Cologne: International Initiative.
Öcalan, A. 2016. Democratic nation. Cologne: International Initiative.
Öcalan, A. 2017. The political thought of Abdullah Öcalan: Kurdistan, Woman’s revolution and democratic confederalism. London: Pluto.
Prichard, A. (2011) ‘what can the absence of anarchism tell us about the history and purpose of international relations?’. Review Of International Studies 37:1647-1669. doi: 2011 doi:10.1017/S0260210510001075.
Prichard, A. 2018. Anarchy, anarchism and multiplicity: Preface to A fuller dialogue with Rosenberg. International Relations 32:246–48. doi:10.1177/0047117818774724.
Reitan, R. 2012. Theorizing and engaging the global movement: From anti-globalization to global democratization. Globalizations 9 (3):323–35. doi:10.1080/14747731.2012.682364.
Rosenberg, J. 2006. Why is there no international historical sociology? European Journal of International Relations 12 (3):307–40. doi:10.1177/1354066106067345.
Rosenberg, J. 2010. Basic problems in the theory of uneven and combined development. Part II: Unevenness and political multiplicity. Cambridge Review of International Affairs 23 (1):165–89. doi:10.1080/09557570903524270.
Rosenberg, J. 2016. International relations in the prison of political science. International Relations 30 (2):127–53. doi:10.1177/0047117816644662.
Saed. 2017. From the October revolution to revolutionary Rojava: An ecosocialist reading. Capitalism Nature Socialism 28 (4):3–20. doi:10.1080/10455752.2017.1409403.
Scott, J. C. 2009. The art of not being governed: An anarchist history of upland Southeast Asia. New Haven & London: Yale University Press.
Shahvisi, A. 2018. Beyond orientalism: Exploring the distinctive feminism of democratic confederalism in rojava. Geopolitics 1–25. doi:10.1080/14650045.2018.1554564.
Shilliam, R. 2006. Marx’s path to capital: The international dimension of an intellectual journey. History of Political Thought, XXVII 2:349–75.
Şimşek, B., and J. Jongerden. 2018. Gender revolution in Rojava: The voices beyond tabloid geopolitics. Geopolitics 1–23. doi:10.1080/14650045.2018.1531283.
Smith, R. L. 2009. Premodern trade in world history. London & New York: Routledge.
Solomon, E., and D. Sheppard. 2017. Kurds’ independence dreams shattered by Iraqi Tanks in Kirkuk’, Financial Times, October 16, Accessed August 27, 2019. https://www.ft.com/ content/7628e416-b28e-11e7-aa26-bb002965bce8
Springer, S. 2011. Public space as emancipation: Meditations on anarchism, radical democracy, neoliberalism and violence. Antipode 43 (2):525–62. doi:10.1111/j.1467-8330.2010.00827.x.
Steel, D. 2010. A combined and uneven development approach to the European Neolithic. Critique of Anthropology 30 (2):131–51. doi:10.1177/0308275X09364067.
Sullivan, T. 2018. The social economy of Rojava: A primer on the co-op model. The Hampton Institute. Accessed August 13, 2019. http://www.hamptoninstitution.org/the-socialeconomy-of-rojava.html#.XVKCV-NKiUk
Taylor, P. J. 1994. The state as container: Territoriality in the modern world-system. Progress in Human Geography 18 (2):151–62. doi:10.1177/030913259401800202.
Tenbruck, F. 1994. The internal history of society or universal history? Theory, Culture & Society 11:75–93. doi:10.1177/026327694011001006.
Teschke, B. 2006. Geopolitics. Historical Materialism 14 (1):327–35. doi:10.1163/ 156920606776690947.
Teschke, B. 2014. IR theory, historical materialism and the false promise of international historical sociology. Spectrum: Journal of Global Studies 6 (1):1–66.
Tilly, C. 1975. Reflections on the history of European state-making. In The formation of national states in Western Europe, ed. C. Tilly, 3–83. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Trotsky, L. 1985. The history of the Russian revolution. London: Pluto Press. Tuathail, Ó. G., and S. Dalby. 1998. Critical Geopolitics. London: Routledge.
Üstündağ, N.2016. Self-defence as a revolutionary practice in Rojava, or how to unmake the state. South Atlantic Quarterly 115 (1):197–210. doi:10.1215/00382876-3425024.
Watson, A. 2003. The evolution of international society. London & New York: Routledge.
Wimmer, A., and N. G. Schiller. 2002. Methodological nationalism and beyond: Nation-state building, migration and the social sciences. Global Networks 2 (4):301–34. doi:10.1111/ glob.2002.2.issue-4.
Yegen, M. 2016. Armed struggle to peace negotiations independent Kurdistan to democratic autonomy, or the PKK in context. Middle East Critique 25 (4):365–83. doi:10.1080/ 19436149.2016.1218162.
YPG International (2016) Charter of Social contract in Rojava. Accessed August 29, 2019. https://ypginternational.blackblogs.org/2016/07/01/charter-of-the-social-contract-in-rojava/.
داگرتنی بابەت



