مروری بر سویههای عملی و گفتمانی جنبش ژینا
در چندماهه گذشته، بحث و تبادل نظر بسیاری درباره چرایی جنبش ژینا و چیستی آن، مطرح شده است. گروه مشخصی از محافظهکاران و تمامیتخواهان تلاش کردهاند تا به هر ترتیبی محتوای این جنبش و عناصر اساسی آن (ژن، ژیان، آزادی) را نشانه گرفته و به نفع جریان خود مصادره کنند. چارچوب کلی این نوشتار دیدگاهی کلی است نسبت به این کنشها و البته اشاره به برهمکنشیهای اخیر به ویژه در سطح رسانهها و شبکههای اجتماعی که هرکدام در قلمرو خود سعی در بازنمایی جنبش جاری داشتند.
نوشته را با نقل قولی از آقای اورتگای گست اندیشمند اسپانیایی آغاز میکنم؛ جایی که پیرامون وضعیت موجود، میگوید: “ما نمیدانیم چه بر ما میگذرد و این، دقیقا آن چیزی است که بر ما میگذرد.”
در ششمین ماه از جنبشی به سر میبریم که بخش پیدای آن، تا حدی تحریف شده و از بخش پنهان آن نیز، روایت منسجمی در دسترس قرار نگرفته است. به عبارتی با وجود تمام مستندات، اما جنگ روایات و تضاد منافع و ایدهها راه پیشرو را بر ما -طبعا در شکل و سطح عمومی- مسدود ساخته است. اما گویا چارهای جز این نداریم که تقابل این نیروهای روایتگر، انکارگر و بعضا انحصارگر را واکاوی کنیم.
روایت پیدا آنچه است که روزانه شنیدیم، دیدیم و تجربه کردیم، اما گاهی حتی برای ارائه یک تجربه زیسته نیز، به شکل عجیبی نیاز به روشنگری داریم. خاصه در جغرافیایی مانند ایران که رسوبات استبدادزدگی تاریخی هنوز هم بر گستره اذهان حکمرانی میکند. اذهانی که علاقه دارند رویداد ١٤٠١ را به یک یا دو هزاره قبل پیوند بزنند و از آن نتایجی مطلوب بگیرند. نتایجی که -احتمالا- ایدئولوژیک و معطوف به قدرت است. مشکل دقیقا از جایی آغاز میشود که آنکه بیشتر تمایل به تحریف جنبش “ژینا” دارد؛ بیش از همه نیز، تسلط بر بازگویی روایت را از طریق انحصار شبکهای رسانه، در دست دارد. اما، سوال تعیینکننده این نیست؛ بلکه پرسشی است که ما به درک چرایی پذیرش ادعاهای این جریان میرساند.
نخست، کلانروایت سویهدار تاریخی از “ایران” و نفی استبداد در بازنمایی آن است. آنچه به نام تاریخ در جغرافیای سیاسی ایران – بگذریم از این واقعیت کە آنچە با عنوان ایران می شناسیم طول عمری کمتر از یک قرن دارد – میشناسیم، بیشتر سرگذشت “شاهان و اعیان” است و وضعیت عمومی پیوند اندرونی جامعه، جامعه با قدرت و روابط درونقدرتی مبهم است. بازگویی سویهداری که هرآنچه است را حول محور شاه خوب و بد، تعریف میکند. شاهی که ناگهان مبدع “حقوق بشر” میشود و تودهها را از اندیشیدن به این مقوله -به زعم خودشان- بینیاز میکند. خوشبختانه، شبکههای اجتماعی بستر مناسبی را فراهم آورده تا کلیت رگههای مشترک این ذهنیت را بیابیم. وقتی مبحثی حول مسئله حقوق گروههای جمعیتی مختلف، مطرح میشود، ناگهان سیل نظرات پرخاشگرانه، دگرستیزانه و بیمارگونه را شاهد هستیم. نظراتی با عنصر محوری “ما اقلیت نداریم” به هم پرچ شدهاند. اگرچە نگارندە این سطور بر این باور است کە تکثر ملی در جغرافیای سیاسی ایران بە معنای وجود اقلیتهای ملی نیست، و برای مثال کورد در کوردستان اکثریت است؛ ولی مرکزگرایان حتی در سطح زبانی و با ادبیات خودشان نیز آمادە اعتراف بە دیگران غیر فارس نیستند.
واقعا اما، (با همان ادبیات و فرهنگ سیاسی خودشان) چرا ما اقلیت نداریم؟ و این ما که را شامل میشود؟ احتمالا، -طبعا به گمان نگارنده این سطور- تامین حقوق، نیازمند اعتراف قانونی به موجودیت و در نتیجه نقشیافتگی این گروهها میشود. از اینجا به بعد نیز، آنها دیگر در چارچوب کاربست ایدئولوژیک “همه ایرونی هستیم” قابل اضمحلال و طردشدن نخواهند بود. ایفای نقش، قطعا سیاسی است و به یک “کانون قدرت اجتماعی” مبدل میشود. این کانون قدرت فینفسه بخشی از قدرت ماورایی شاهی را به دست میگیرد. فراموش نکنیم، شاه در روایت این اذهان “معتمد” است، و نه مسئول! لذا بازپسگیری بخشی از قدرت، به شکل مستقیم بر صحت مدعیالعموم بودن او، اثر میگذارد.
این دست افراد را در ادبیات سیاسی رایج “سلطنتطلب” میشناسند؛ اما در واقع گسترهای وسیعتر از یک سازماناند. به همین دلیل نیز، پرداختن به این مسئله ضرورت پیدا میکند. آنها – به دلیل ادعای نمایندگی همە – نه میتوانند در فرم یک جریان مشخص پیش روند، نه توان پیشین خود را برای کنترل کامل دارند. یکی از دستاوردهای جنبش ژینا، دقیقا این مسئله بود که توانست وزن سیاسی این اجتماعات و تناقض این وزن با جلوههای رسانهای را آشکار سازد.
مورد دوم، عدم وجود درک بینالاذهانی همگن و همگون کسانی است که در نقطه مقابل گروه نخست، صفآرایی کردهاند. به عبارتی گروه اول، میداند چه میخواهد، اما مطلوبات او با اراده، خواست و منافع دیگران در تعارض آشکار است، و گروه دوم که اکثریت است، میداند چه نمیخواهد. نخواستنیهای گروه دوم، دقیقا خواستههای گروه اول است. یعنی، تمامیتخواهی مبتنی بر قدرتی فردمحور، کلیگویی و تعابیری که از “ایران” به مثابه یک کانسپت دارند.
گروه دوم دقیقا میداند که نباید روایت تمامیتخواهی غالب و حاکم شود، اما از آنجایی که توافق بینالاذهانی – به سبب نبود پیشینه – ندارد؛ در یک گسیختگی نامطلوب، اما ضروری به سر میبرد. نامطلوب از این نظر که بازخوانی منسجمی از ایران به عنوان یک پدیده مدرن ندارد تا آن را عرضه دارد، و ضروری از این حیث که باید برای تمامیتخواهی و استبدادزدگی، حالتی فعالانه به خود بگیرد.
این رویکرد آنها تا همینجا نیز، این واقعیت را نشان داد که دیگر امکان تسلط عملی بر تمامی کانونهای قدرت وجود ندارد. جامعه و فرد در سطوح مختلف فکری و هویتی عاملیت پیدا کردهاند و این کشندهترین پدیده برای تمامیتخواهی از نوع استبداد ایرانی است. استبدادی که همواره بر آنچه “رعیت” خوانده، تا زوال و سقوط خود بدون دردسر خاصی مسلط بوده است. آنجایی هم که این رعایا به واسطه بیداد، اعتراضی داشتهاند، روایت تحریفگر تاریخی آن را، “شورش” و “هرجومرج” تعبیر کرده است. شاهان نیز، تنها هنگامی مورد مواخذه این روایت قرار گرفتهاند که دست از سرکوب برداشته یا در توسعه جغرافیای حکمرانی کوتاهی کردهاند.
در حال حاضر و با این توضیحات، به نظر میرسد ما بیش از شواهد و قرائن، به یافتن انگاره، فرضیات و کلانروایت در ذهنیت آنچه “ایراندوستی” یا “ایرانگرایی” خوانده میشود، نیاز داریم. ایرانی که در ذات خود متعلق به گروهی خاص، با زبانی خاص و شاهانی خاص است؛ اما تحت عنوان هویت عمومی، سرزمین عمومی و مایملک عمومی ظاهر میشود.
جنبش ژینا با شکافتن رویههای مطالباتی و بازنمایی سطوحی مختلف از دغدغهها، این گروه را با چالش “بازنشانی قدرت” مواجه ساخته است. در حال حاضر با مطالبه فراگیر “حق تحصیل به زبان مادری، تلاش برای اثبات اینکه زبان “پارس” از قدیمالایام! زبان فرهنگی و مشترک تمام ایرانیان بوده و آسیمیلاسیون در جغرافیای ایران از عنصر قهر و جبر سود نجسته را، از اساس باطل کرده است. تقریبا دیگر برای همه آشکار شده که این زبان با فراگیر شدن آموزش عمومی و تسلط بر بروکراسی و سیستم آموزشی و انحصار رسانه و .. چیرگی یافته و هیچ اساسی ندارد؛ امری کە از لحاظ تاریخی همزاد تاسیس پدیدەای سیاسی با نام ایران است.
جنبش ژینا شاید تاکنون نتواسته پیشدرآمدهای ذهنی را کاملا متحول سازد، اما همینکه اذهان را با امر “پرسشگری” مواجه ساخته، فینفسه امیدوارکننده است. تجربههای اندوخته ما از دوره مدرن ایران، باعث شده تا تمام شکافها، تبعیضها و سوالات مسکوت گذاشته شده، یکباره سر باز زند و کلیت روایت به غایت تحمیلی را با چالشهای پی در پی مواجه سازد.
در واقع چنانچه بخواهیم یک کُنش یا دال مرکزی را برای این جنبش – البتە در سطح سراسری آن، چون در کردستان ما با یک پدیدە از بسیاری جهات متمایز با ایران طرف هستیم – در نظر بگیریم، آن پرسشگری خواهد بود. یعنی دقیقا آنچه که فقر اساسی جامعه استبدادزده تلقی میشود. نباید فراموش کرد که زمینه و امکان طرح پرسش، با درهم شکستن عنصر قدرت و تسلط کلامی و قهریاش ممکن است.
کُردستان به عنوان خاستگاه این جنبش، بیشترین هزینه را برای این پرسشگری فراهم کرد. در واقع با این هزینه بود که زمین بازی از مرکز دچار چندپارگی شد و بازیگران تازهای از آنچه “پیرامون ایران” خوانده میشود، به عرصه وارد شدند. از همین جهت نیز، میتوان چنین جنبشی را یک انقلاب فرهنگی[1] دانست که در آن چندگانگی فرهنگی همچون یک واقعیت مطرح شد و این مسئله، ذاتا تسلط قهرآمیز فرهنگی را زیر سوال برد.
دگرگونی بار معنایی مفاهیم
یکی از جالبترین خصلتهای تحولات اخیر، تحول دریافت جمعی از مفاهیمی بود که پیشتر تردید درباره آنها نامانوس و حتی در ابعادی تابو به نظر میرسید. برای مثال، مفهوم اتحاد از آنچه تحت عنوان امت ایران و ملت ایران ارائه میشد، فراتر رفت و شکلوشمایل و محتوای آن مورد بازبینی قرار گرفت. اتحادی که رضا قزاق (بعدها رضاشاه) با بمباران ملتها و چکمە ژاندارم و لولە تانگ آغاز و جمهوری اسلامی با فتوای جهاد علیه کردستان تکمیل کرد. دیگر اتحادی که مبتنی بر عنصر زور باشد، از نظر جامعهپذیری توان بسیج تودهها را ندارد و همچون ایدئولوژی، نمیتواند به حفظ و انحصار قدرت منتهی شود. این واقعیت در سطح فردی و جمعی پذیرفته شده، اگرچه درباره آرایش نیروهایی اتحاد را تشکیل میدهد، اتفاق نظر وجود ندارد. آنچه تاکنون اتحاد نامیده شده، الگویی از “بیعت” بود که در آن شاه یا شیخ، در مرکزیت قرار داشت. این نگرش اگرچه طرفدارانی داشته و دارد، اما دیگر خوشبینترین آنها نیز تصور نمیکنند شانسی برای تحقق آن در آینده وجود داشته باشد.
در مقابل، دروازهای تازه به یک کاربست جدید از اتحاد و درک عمومی از آن گشوده شده که افق روشنی را پیش روی مینهد. افقی که ترسیم آن با عاملیت یافتن فرد و بدنه اجتماعی، شباهتی به گذشته ندارد. این مفهوم با نقشآفرینی بیبدیل زنان، جوانان و اصناف به ویژه کارگران در سطح اقشار، تاثیرگذاری و همپوشانی ملتها و پیروان مذاهب در بافت هویتی، و همچنین نگاههای فراایدئولوژیک در بعد فردی همراه است.
این بلوکهای تازه، با مرور زمان بالضروره کانون نمایندگی حقوقی-سیاسی ایجاد خواهند کرد. چنانچه این رویه را بیبازگشت فرض کنیم، تجمیع این کانونهای قدرت، تسلط هسته مرکزی قدرت را از آنچه در ادبیات عامیانه دوگانه “شاه و شیخ” مینامند، خواهد ربود. شاید به همین دلیل است که دو نهاد دیرپای استبدادی روحانیت و سلطنت، به شکل روزافزون همدیگر را در توافقی نانوشته در مسائل کلانی مانند “امنیت”، “یکپارچگی” و “تمامیت ارضی” حمایت میکنند. نشان به آن نشان که پس از تجمع ملتها با پرچمهایشان صداوسیمای جمهوری اسلامی و کانال سلطنتی “من و تو” حاضران در آن تجمع را “تجزیهطلب” نامیدند و هرکدام دیگری از این حیث تایید کرد.
مفهوم دومی که دستخوش تحول شده، “امنیت” است. امنیت نیز از مفاهیمی است که تحت لوای دو قدرت تمامیتخواه، تبیین و عرضه شده و لزوم بازبینی آن، قابل انکار نیست. از آنجایی که همواره امنیت به دستگاه سرکوب تمامیتخواهی متصل بوده، و مراد از آن بیش از آنکه متضمن آسایش عموم ملتها باشد، به حفظ قدرت هیئت حاکم مرتبط بوده، با دگرگونی بار معنایی مواجه شده است. امروزه حتی طرفداران تمامیتخواهی نیز، با جسارت سابق، سرکوبهای خونینبار رضاخان را به عنوان بخشی از “تامین امنیت” در ایران مدرن بازنمایی نمیکنند و در بهترین حالت به ناگزیر بودن او برای این اقدامات اشاره میکنند. این اگرچه گزارهای غلط است، اما نشان میدهد که بنیادهای امر قبح اجتماعی -حتی نزد باورمندان به آن- دچار فرپاشی شده و نیاز به بازبینی مجدد دارد. امروزه، جوانان به عنوان دینامیزم اصلی جنبش، به خوبی بار معنایی و تکوین این مفاهیم را در قیاس با آنچه در کشورهای باثبات و دمکراتیک موجود است، به بوته آزمایش میگذارند. آنها به خوبی با عناوین حقوقی رایج، آشنا هستند و همین امر، موجب شده تا سرکوب را با امنیت تمییز دهند. چنین نگرشی نه تنها به واسطه گسترش ارتباطات، بلکه با یک تجربه زیسته همراه است. تجربهای اندوختهای ارزشمند به آنها داده تا توان تجسم دنیایی بهتر را داشته باشند. زنان نیز، به خوبی در این عرصه جوان را همراهی نموده و شاید بتوان گفت از برخی لحاظ به سبب آنچه تجربه کردهاند، حساسیت بیشتری نسبت به عبارات و مفاهیم حکومت و اپوزیسیون دارند. جبههگیری گسترده آنها علیه مواضع سلطنتطلبان به خوبی نشان داد که یک بلوغ سیاسی فکری در بین زنان در حال پیدایش است. آنها نه کشف حجاب دوره پهلوی را میپذیرند و نه حجاب اجباری دوره جمهوری اسلامی را. راهی که از شهریور ١٤٠١ و قتل حکومتی ژینا آغاز شد، برگشتناپذیر است، اما هیچگاه تهدید پوپولیسم و تودهگرایی را نباید دستکم گرفت. در عین حال وضعیت کنونی شایسته آن است که آن را ارج نهاده و بر غنای معرفتی و روشنی دورنمایی که ارائه میدهد، بیفزاییم.
فرجام سخن
تضاد و تعارض گفتمان به غایت تمامیتخواهانه غالب با محتوا و مبانی جنبش ژینا، در مرحلهای سرنوشتساز است. در این مقطع، کودتای رسانهای و دگرستیزی تمامیتخواهان به ویژه مقابل ملتهای تحت ستم و همچنین جوانان و زنان، قد علم کرده و آخرین تلاشهای خود را با واژگان و ژستهای کلیشهای برای حفظ قدرت انجام میدهد. علیرغم توان مالی و رسانهای این جریان، گذشت زمان نشان داده به دلیل ارتجاع تاریخی و عدم همخوانی این گروه با جنبش ژینا، شانس چندانی در آینده نخواهند داشت. رسالت ما به عنوان ملتهای تحت ستم، همبستگی و خنثیسازی تمام تلاشهایی است که علیه تحول نظری و عملی در صحنه سیاسی ایران، انجام میشود و این امر جز با بررسی جزبهجز این تلاشها ممکنن نخواهد بود. در حال حاضر تمام نیروهای دمکراسیخواه تقسیم قدرت را اساس ایرانی دمکراتیک همراه با تضمین حقوقی و مشارکت سیاسی همگان، به ویژه ملتهای تحت ستم، زنان، جوانان و کارگران میدانند. باید همگان بدانند که بدون درهم شکستن انباشت قدرت و ثروت استبدادی امکان رهایی وجود ندارد.
[1] این گذارە بە عنوان تقلیل جنبش ژینا بە بعد فرهنگی و نادیدە گرفتن ابعاد سیاسی، هویتی، و سایر ابعاد دیگر این جنبش نیست. بلکە بیشتر تاکید بر بعد فرهنگ و فرهنگ سیاسی در سطح تحلیل نوشتار کنونی است.
443
چە کسی در کردستان از مرگ ژینا امینی می ھراسد؟...
پدیدارشناسی قشر خاکستری در ایران
Scroll to top