ئارامتر بخوێنەوە

مصاحبە با عباس ولی




بخشی از اپوزسیون جمهوری اسلامی ایران، بە ویژە سلطنت طلبان و اشخاصی مانند شهریار آهی، از همان آغاز شکل‌گیری اعتراضات سیاسی در جنبش ژینا صراحتا اعلام کردند کە خواستار تعامل با افراد هستند، نە سازمانها و احزاب سیاسی. بە نظر شما چە عواملی باعث اتخاذ چنین رویکردی شدە است؟ تحلیل شما در این بارە چیست؟

به نظرم اصرار بر افراد و نه نهادهای نمایندگی به عنوان مخالف/اپوزیسیون مشروع رژیم اسلامی بە دو دلیل است. نخست، عدم آگاهی نظری از ملزومات نهادی سیاست دموکراتیک در جوامع توده‌ای و پیچیده، و از این رو ضرورت نمایندگی در دموکراسی غیرمستقیم. در یک گفتگوی تلویزیونی کە همراه با آقای آهی و میهمانان دیگر حضور داشتیم، شما نیز در سوالتان بە نام ایشان اشارە داشتید، بە روشنی بە سوژەی دموکراتیزە احزاب راست گرا و راست میانە پرداختە شد. آقای آهی، با کمال تعجب، به نظر نمی رسید شناختی از ضرورت احزاب سیاسی در فرایند دموکراتیک در جوامع توده ای و پیچیده داشتە باشند.اینکه احزاب سیاسی برای عملکرد دموکراسی اساسی هستند، جای تردید نیست. دموکراسی پارلمانی مبتنی بر نمایندگی سیاسی است و به عنوان یک نهاد نمایندگی سیاسی مردمی در دموکراسی های معاصر عمل می کند. اپوزیسیون سکولار ایران بارها نشان داده است که هیچ ایده‌ی مترقی از مفهوم نمایندگی سیاسی و شرایط گفتمانی و نهادی امکان پذیر بودن آن در جامعه مدرن را ندارد. این یک تصور بسیارسادەلوحانە از دموکراسی است که مجلس را به عنوان یک نهاد عالی برای تحقق اراده و حاکمیت مردمی ببیبیند، بدون در نظر گرفتن ماهیت نمایندگی آن و پیامدهای آن برای تحقق اراده مردمی / حاکمیت مردمی به ویژه در یک کشور چند ملیتی مانند ایران.

دوم، اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور به دنبال تأکید بر ماهیت فردی/غیر نهادی نمایندگی سیاسی به عنوان یک راهبرد گفتمانی برای به حاشیه راندن و حذف احزاب سیاسی از روند سیاسی با هدف تشکیل ائتلاف سیاسی برای رهبری انقلاب مردمی برای سرنگونی حکومت دیکتاتوری دینی است. هدف واقعی این استراتژی طرد ، که توسط سلطنت طلبان و دیگر نیروهای دست راستی طراحی و اجرا شد، طرد و [انحراف] اپوزیسیون کرد مخالف با رژیم اسلامی بود که مدت‌ها خود را به عنوان احزاب و سازمان‌های سیاسی مردمی با برنامه‌های سیاسی کاملا مشخص و نیروهای مسلح فعال و حامیان بزرگ در قلمرو کردستان تثبیت کرده.

استراتژی گفتمانی در دو مرحله مختلف اجرا شد که هر کدام هدف خاصی را دنبال می کردند. مرحله اول همزمان با فراخوان سلطنت طلبان برای “واگذاری “ (delegation) رای به رضا پهلوی، به اصطلاح وکالت بود که به معنای ایجاد محبوبیت و مشروعیت بخشیدن بەب آلترناتیو سلطنت طلب برای رژیم اسلامی بەشمار می‌رفت. موفقیت این استراتژی به پاسخ واکنش فردی به فراخوان عمومی توسط رهبر بستگی داشت، نوعی بیعت مدرن با رهبر.این استراتژی ساده لوحانه به ثمر ننشست و واکنش عمومی بە طور قطع کم وبی اهمیت بود. شکست وکالت راه را برای ائتلاف مهسا هموار کرد که سرنوشت تاسف بار آن مصداق بارز ضعف و عدم حمایت ماهوی از اپوزیسیون سلطنت طلب در جامعه مدنی کشور، به ویژه در حاشیه غیر فارسی زبان از جمله روژهلات بود. این امر آغازگر مرحله دوم بود، زمانی که استراتژی به حاشیه راندن و طرد کردستان به طور جدی شروع شد. هدف اصلی این استراتژی راست افراطی در مرحله دوم دوگانه بود: نخست ا، تضعیف هویت ژینا، یک هویت ، متکثر مشترک ، و در نتیجە “وحدت در خودمختاری” سراسری که تحت شعار مشترک جنبش شکل گرفته بود: ژن، ژیان، آزادی، و دوم، از بین بردن ظرفیت سیاسی و گفتمانی “فرا سرزمینی” کە کردستان بە واسطەی نقش مهم مقاومت کردها بە دست آوردە بود. این اهداف بیمارگونه بە طور همزمان توسط دستگاه های نظامی و امنیتی رژیم اسلامی دنبال می شد که در پی تخریب هویت ژینا و از بین بردن ظرفیت انقلابی فرا سرزمینی کردستان (و بعدا بلوچستان) بودند. مبارزه‌ی جناح راست برای دستیابی به این اهداف منجر به تشکیل نیروی ناسیونالیست افراطی پروتوفاشیستی در اپوزیسیون ایران با محوریت سلطنت شد.



در دوران اوج جنبش ژینا جریانات ایرانی بە این شعار پوپولیستی روی آوردە بودند کە باید همە باهم و یک صدا تا براندازی جمهوری اسلامی کار کنیم. بعد از تغییر رژیم می توان دربارە تفاوتها و نظام سیاسی آیندە صحبت کرد. بە نظر شما این مکانیزم برای تغییر رژیم در ایران مناسب است؟

من قاطعانه از توصیف این نیروها به عنوان پوپولیست خودداری می کنم. زیرا آنها نه تصوری از مردم به عنوان یک نیروی سیاسی نوپا داشتند و نه برنامه ای برای شکل دادن به مردم و تبدیل آنها به یک نیروی سیاسی قدرتمند که قادر به همکاری با یکدیگر در جستجوی یک عمل هدفمند مشترک باشد، نداشتند. این نیروها رااگر اصلا بتوان آنها را نیرو نامید، تنها با یک سری “فقدان‌ها” قابل تعریف هستند:فقدان چشم انداز، ایده، جهت، هدف، پویایی، سازمان‌دهی، رهبری و برنامه ها و پروژه های استراتژیک. این فقدان‌ها منجر به انفعالی سردرگم کننده شد، یک انفعال ناتوان کننده که در مرز تسلیم در برابر عظمت شرایط، فوریت ایجاد شده توسط گسست انقلابی و هجوم مردم حاضر در خیابان ها قرار می‌گرفت. این گسست به وضوح نشان داد که اپوزیسیون ایران هیچ ارتباط ارگانیکی با مردمی که آنها را تجلیل می کرد و به دنبال نمایندگی و رهبری آنها بود، نداشت. آنها چهل و چهار سال با توهم این نمایندگی مردمی زندگی کرده بودند و اکنون چاره ای جز این نداشتند که آن را بدیهی بدانند.بنابراین به جای تلاش برای متحد شدن در جهت حمایت از جنبش،ایجاد ارتباطات سیاسی و تشکیلاتی در درون مراکز افقی مشارکتی که مقاومت را در شهرهای بزرگ کشور هدایت می‌کنند، بر سر رهبری مردمی که عمیقاً در جریان رویارویی قرار گرفته بود، مبارزه کردند.

اپوزیسیون سکولار قربانی توهمی شد کە با تصور حمایت و نمایندگی مردمی خنثی شد. آنها مردمی خیالی را نمایندگی می کردند که به عنوان نیروی سیاسی فقط در حافظه رو به محو شدن آنها وجود داشت. این واقعیت که آنها نتوانستند گفتمان واحد و متحد کننده ای برای ابراز اراده یکپارچه خود برای سرنگونی رژیم اسلامی بسازند، گواه بر ورشکستگی سیاسی آنهاست. تا آنجا که به بیان و تحقق اهداف انقلاب ژن، ژیان، آزادی مربوط می شد، گفتمان و عملکرد اپوزیسیون سکولار ایران یک استراتژی سیاسی نبود ، بلکه نشان دهنده “ضد سیاست” بود.در سیاست پوپولیستی، مردم یک مقولە‌ی خالی است، خلاء سیاسی است که می توان در گفتمان پوپولیستی به آن معنا/محتوا و هویت سیاسی داد. به عبارت دیگر، این یک ساختار گفتمانی است که قبل از ظهور سیاست پوپولیستی وجود نداشت. انگیزەی مردم، سیاست پوپولیستی، توسط عمل سیاسی پوپولیستی، . مانند سیاسی مدرن، این مسئلە محصول و مبارزه، مقاومت و مخالفت قدرت و سلطه است. هویت مردم در فرایند مبارزه با نیروها و روابط مختلف در مراحل مختلف ساخت و توسعه آن تغییر می کند. گفتمان‌های پوپولیستی مختلف، بسته به اهداف استراتژیک و ابزارهای موجود برای دستیابی و تحقق آنها، برداشت‌های متفاوتی از مردم دارند. اپوزیسیون ایران در خارج از کشور فاقد دانش سیاسی و تفکر استراتژیک برای درک لحظه و پاسخگویی به مقتضیات زمانه ای بود که گسست|انقطاع انقلابی به آن تحمیل کرده بود. درک نکرد که قیام نمایانگر گسست در ساختار قدرت است، و این به معنای فروپاشی قانون، پایان تمایز قانونی بین قانون و خشونت قدرت و خشونت است. درک نکرد که گسست در ساختار قدرت به معنای ظهور هویت های تحت ستم و حضور فعال آنها در عرصه گفتمانی و سیاسی است. آنها همچنین ماهیت تغییر در روند سیاسی را درک نکردند که گسست و خیزش ستمدیدگان مقاومت مدنی را به رویارویی سیاسی با رژیم تبدیل کرده است و این تحول|گذار چهره جامعه مدنی را تغییر داده است. .اگر اپوزیسیون ایران تغییرات رادیکال ناشی از گسست انقلابی را درک کرده بود، احتمالا متوجە میشد، که شرایط جدید نیازمند یک سوژەی سیاسی جدید است . مفهوم قدیمی مردم که آنها ادعای نمایندگیشان را داشتند، قبلا منسوخ شدە بود. در اینجا بن لازم است چند کلمه در مورد اپوزیسیون کوردی بیان شود. . معتقدم که حق دارم آنها را در بحث شرکت دهم، اگرچه این پرسش با دقت آنها را از مقوله اپوزیسیون ایران حذف کرده است. دلیل این امر این است که تمامی احزاب سیاسی کردی که نماینده کردهای روژهلات هستند، خودمختار هستند، یعنی آنها می خواهند یک منطقه خودمختار کردی را در یک ساختار دولتی فدرال تحت حاکمیت دولت ایران ایجاد کنند. اگر اینطور باشد، آن‌ها نیز باید بخشی از تقصیر را برای بن‌بست کنونی در سیاست ایران بپذیرند. به نظرم، آنها از فرصت تاریخی بزرگی که گسست انقلابی در روژهلات ایجاد کرد، استفاده نکردند. آنها ظرفیت‌های گفتمانی و سیاسی فراسرزمینی را که گسست انقلابی و مشارکت و مبارزه قهرمانانه مردم روژهلات در جنبش برای آنها ایجاد کردە بود، هدر دادند. آنها نشان دادند که برای رویدادهای بزرگ، رویدادهای تاریخی که نیاز به خرد و تیزبینی سیاسی دارد، آمادگی ندارند.آنها فاقد بینش و تخیل سیاسی بودند که برای تفکر و برنامه ریزی استراتژیک بسیار مهم است. تنها چند هفته تا سالگرد انقلاب ژن، ژیان، آزادی باقی ماندە، من هنوز یک تحلیل نظری-سیاسی جامع از شرایط انقلابی کنونی توسط احزاب سیاسی کردی ، ندیده ام. به هیچ وجه چنین چیزی دیدە نشدە است. آیا این سکوت کر کننده به نظر شما عجیب نیست؟ احزاب و سازمان های سیاسی کردی میدان گفتمانی را به اپوزیسیون ایران واگذار کردند و به سرعت به پشت “دیوار اتنیکی” خود عقب نشینی کردند تا در میان خود و در مورد خود صحبت کنند، و در مورد خود سرشار از احساس رضایت و خودپسندی شدند. آنها اکنون در میدان جدال، جایی که نبرد برای آینده انقلاب در حال جریان است، کاملا غایب هستند. من معتقدم که این احساس خودپسندی علت اصلی فقر مزمن فرهنگ روشنفکری کردی است.



آیا می توان جنبش ژینا را یک جنبش فمنیستی دانست؟ با ارائە یک تعریف فمنیستی از این جنبش جنبش ملی کورد و تداوم این جنبش برای آزادی، کە زنان نیز نقشی پر رنگ در آن داشتە اند، در کجای قرار خواهد گرفت؟

من این پرسش را از نظر سیاسی ارتجاعی و از نظر تئوریک ساده لوحانه می دانم. از نظر سیاسی، سلطه قدیمی پدرسالاری در فرهنگ سیاسی کرد را کاملا نادیده می گیرد و تلاش می کند تاثیر غیر قابل انکار و قاطع آن بر ساختار سازمانی حزب، سلسله مراتب حزب و جریان نزولی قدرت و بالاتر از همه فرایندهای سیاست گذاری و تصمیم گیری و اجرای آن در حزب را پاک جلوە دهد. از لحاظ تئوریک، یک تضاد دوگانه‌ی نادرست و از لحاظ منطقی غیرقابل دفاع بین ناسیونالیسم و فمینیسم ایجاد می کند تا وضعیت حزب را، یعنی روزهای خوب گذشته قبل از گسست انقلابی و فوران مردم–به ویژه زنان و جوانان–به میدان سیاسی و استدلالی توجیه کند. خصلت این رویکرد اگر کاملا محافظه کارانه نباشد، به وضوح تدافعی است. این رویکرد توسط یک تازه وارد به میدان سیاسی کردی، یک نیروی قدرتمند با قدرت نمادین جهانی عظیم در سطوح منطقه ای و بین المللی، تهدید می شود. این حزب می خواهد از ناسیونالیسم کردی و هویت ملی در برابر یورش ناگهانی یک نیروی بیگانه به نام فمینیسم کردی که ظاهرا وحدت سیاسی و انسجام گسسته ناسیونالیسم کردی را تضعیف می کند، محافظت کند. ناسیونالیسم کردی نه از نظر سیاسی متحد و نه از نظر گفتمانی منسجم است. نیازی نیست که تقصیر این موضوع را به گردن یک مزاحم خارجی، چه فمینیسم و چه نیروی سیاسی دیگری بیاندازیم. اما نکته این است کە نیازی به تمرکز بر روی این موضوع در اینجا نیست. استدلال های من که در بالا ذکر شد نشان می دهد که مقابله با فمینیسم در برابر ناسیونالیسم که منطق منفی این مسئله بر آن استوار است، بر اساس یک مفهوم اشتباه از فمینیسم و جایگاه آن در فرهنگ سیاسی کردی، ملی گرا یا غیره بنا شدە است. به طور کلی، فمینیسم شکلی از سیاست دموکراتیک است که مربوط به نابرابری، استثمار و سرکوب مبتنی بر جنسیت است. این مخالف تمام گفتمان ها و شیوه های تبعیض آمیز و انحصاری است که منجر به تحقیر و انقیاد زنان می شود. با توجه به این تعریف، فمینیسم کاملا مخالف مردسالاری و پدرسالاری و تمام اشکال قدرت و سلطه است که آنها را در خانواده، جامعه و دولت حفظ و بازتولید می کند. این بدان معنی است که ظهور فمینیسم در روژهلات و تشکیل سازمان های فمینیستی کردی در داخل و خارج از قلمرو، فقط نتیجه تصمیمات ذهنی یا اقدامات افراد خاصی که ممکن است از نظر سیاسی آگاه باشند، نیست. اما در عوض آنها اشکال مقاومت در برابر روابط قدرت و سلطه هستند که مردسالاری و پدرسالاری، و نابرابری مبتنی بر جنسیت را حفظ و بازتولید می کنند. قدرت و مقاومت نه تنها یکدیگر را پیش فرض می کنند، بلکه درونی یکدیگر هستند. بنابراین “رابطه درونی” بین فمینیسم کردی و قدرت پدرسالارانه و سلطه در جامعه و فرهنگ کردی وجود دارد. با توجه به حضور فعال و تداوم روابط پدرسالارانه در ساختارهای سازمانی و فرهنگ سیاسی در جنبش ناسیونالیستی کردی، نتیجه می شود که ناسیونالیسم کردی و فمینیسم خارجی با یکدیگر نیستند، بلکه در رابطه درونی با یکدیگر قرار دارند. این رابطه درونی تا آنجا که روابط پدرسالارانه در سیاست و فرهنگ ناسیونالیستی کردی ادامه یابد، باقی خواهد ماند. متاسفانە باید بگویم کە قرار دادن آنها در یک رابطه‌ی دوگانه، چه دیالکتیکی و چه غیر آن، همانطور که در این سوال پیشنهاد شده است، نشان دهنده‌ی جهل نظری و ساده لوحی سیاسی است. من باید این گفتە را این گونە اضافه کنم که در اینجا منظورم یک جنبش ناسیونالیستی است که ادعا می کند دموکراتیک است و به حقوق و آزادی های دموکراتیک احترام می گذارد، و یک جنبش فاشیستی، نژادپرستانه و انحصاری در جنبش اتنیکی ناسیونالیستی به وضوح مطرح نیست. نژادپرست، طبق تعریف، برتری طلب است و نمی تواند به برابری و آزادی احترام بگذارد. حالا بیایید بخش اول سوال را در نظر بگیریم که آیا جنبش ژن، ژیان و آزادی یک جنبش فمینیستی است. انقلاب ژن، ژیان و آزادی یک جنبش دموکراتیک مردمی علیه دیکتاتوری مذهبی است. سوژەی دموکراتیک مردمی، بر اساس تعریف، چند وجهی است، هویت یکنواخت ندارد بلکە هویت آن در طول مبارزه و رویارویی با قدرت مستقل شکل می گیرد. هویت ژینا که در مراحل اولیه گسست انقلابی ظهور کرد، چند وجهی، چندگانه و دموکراتیک بود. این به این دلیل است که مخالف یک ساختار قدرت سرکوبگر بود که در آن نظم حاکمیتی توسط فن آوری های سلطه متشکل از سه شکل آپارتاید، یعنی آپارتاید جنسیتی، آپارتاید ملی زبانی و آپارتاید مذهبی-فرهنگی، حفظ و بازتولید می شد. در اینجا منظور من از اصطلاح آپارتاید، “یک ساختار قانونی و سیاسی اعمال تبعیض و محرومیت” است که در روند سلطه بیان شده است. در مورد آپارتاید جنسیتی، وضعیت آپارتاید جنسیتی در سراسر کشور کاملا متفاوت بود، از جمله در روژهلات. چنین وضعیتی به این دلیل است که انقلاب ژن، ژیان، آزادی نیز در عین حال مخالف مردسالاری و پدرسالاری و نابرابری مبتنی بر جنسیت بود. اشکال سرکوب نیز در ساختار خانواده‌ها وجود داشت. چهل و چهار سال سلطه و آموزش مذهبی از مهد کودک تا دانشگاه به طور جدی روابط مردسالارانه و پدرسالارانە را در ساختار خانواده در کشور تقویت و تحکیم کرده است. این یک بعد دیگر و بسیار قدرتمند به مبارزه زنان داد. پدرسالاری تقاطع نابرابری و تبعیض علیه زنان در سراسر ایران بوده و هست. بنابراین جای تعجب نیست که زنان در خط مقدم مبارزه علیه دیکتاتوری مذهبی بودند و هنوز هم هستند. آپارتاید جنسی و سرکوب زنان برای بازتولید سلطه مذهبی که مهمترین نماد آن در قدرت، حجاب است، یک ابزار اساسی نه تنها برای کنترل بدن زنان بلکه نفوذ در ساختار خانواده نیز هست. با توجه به این توضیح می توان استدلال کرد که این انقلاب ویژگی فمینیستی دارد. اما این را باید تعریف کرد و مانند تمام تعاریف، به ویژگی نظری گفتمانی که در آن ساخته شده است بستگی دارد. با این حال، باید اضافه کنم که مهمترین، جدیدترین و رادیکال ترین ویژگی هویت ژینا، ساختار چند وجهی آن است که هیچ هویت یکنواخت و ثابتی ندارد و هویت آن نسبی است و در طول مبارزه و رویارویی با قدرت مستقل تغییر می‌یابد. این بعد جدیدی به نظریه پردازی و درک گسست انقلابی کنونی میدهد. این روند مبارزه علیه سرکوب دینی است که تعیین می کند کدام یک از سه آپارتاید هدف اصلی اپوزیسیون مردمی خواهد بود. در جوامع پیرامونی مانند روژهلات و بلوچستان هویت ملی-زبانی و مذهبی-فرهنگی مردم سرکوب و انکار شده است، بنابراین روشن است که مبارزه زنان کرد و بلوچ نیز هویت ملی-زبانی و مذهبی متمایزی دارد. این ویژگی ساختار سلطه‌ی حاکمیتی است که شکل و شخصیت مقاومت و مخالفت را در طول مبارزه تعیین می کند. به این معنا، زنان کرد تقاطع هر سه نوع آپارتاید را تشکیل می دهند که در روند مبارزه برای آزادی و برابری بیان شده است. این هویت متقاطع در واقع بازنمایی هویت ژینا در روژهلات است. روش تـــوسعه مقاومت و مبارزه زنان کرد تعیین خـــواهد کرد که کدام یک از ســه وجـــه هـــویت متقاطع آنها غالب و تعیین کننده خواهد بود.

داگرتنی بابەت