آسیبشناسیهای امیدوارکننده1 در جنگ برای فلسطین: پاسخی به آدام شاتز
نویسنده: عبدالجواد عمر
مترجم: سارو اردلان
هنگامی که روشنفکران غربی نسبت به «آسیبشناسی انتقامجویانه» خشونت فلسطین در 7 اکتبر ابراز نگرانی میکنند، عوامل نظامی، تاکتیکی و سیاسی زیربنایی آن را نادیده میگیرند.
در مقاله وسیعاً بازنشرشده آدام شاتز با عنوان «آسیبشناسیهای انتقامجویانه2» که در London Review of Books منتشر شد، روایتی گسترانده میشود که تمثیلهای تاریخی و مقایسههای ساختگی را به طرزی پیچیده به هم میبافد تا اصول استعمارزدایی و منقاشههای همراه با آن را سست و بیپایه سازد. شاتز سه نکته عمده مورد مناقشه را مطرح میکند. نخست این داعیه که انتقام به شیوه اصلی تعامل بین اسرائیلیها و فلسطینیها بدل شده است، شیوهای که در آن «آسیبشناسیهای انتقامجویانه» هر دو سو، از غرایز اصلی یکسانی آب میخورد. نکته دوم عبارت است از نقد آنچه شاتز آن را «چپ استعمارزدا» توصیف میکند، که از دید او به چشمپوشی عمدی از «جنایتهای» استعمارشده و جشن کودکانه مرگ غیرنظامیان متهم است. سومین و شاید مهمترین نکته، استفاده او از تمثیلهای تاریخی برای تأکید بر صحت وقایع 7 اکتبر، اشاره به شباهت بین این رویدادها و یک رویداد فراموششده در جنگ رهاییبخش الجزایر – نبرد فیلیپ ویل – در تشدید رشد فاشیسم در غرب است.
مقاله شاتز تجسم سرگردانی روشنفکرانه وسیعتری است که روشنفکران غربی را آزار میدهد. این مقاله، فلسطینیها را «قربانیان ضروری و اجتنابناپذیر» توصیف کرده و آنها را تنها بهعنوان پانوشتهای آرشیوی یکی دیگر از اقدامات مؤثر استعماری مستقر مشاهدهپذیر میسازد. ممکن است از خود بپرسیم، آیا جای کنجکاوی نیست که همان همدردی که با فلسطینیها ابراز میشود مستقیماً با ناتوانی آنها در مقابله با ماشین یکنواخت استعمار مستقر به تناسب ظاهر میشود؟ دیدن این روایت غمانگیز از دور، لذتی نهفته دارد. سلطه مداوم اسرائیل به عنوان یک کاتالیزور قدرتمند برای برانگیختن همدردی روشنفکران غربی عمل میکند، نوعی شبه-همبستگی که برای فلسطینیان چنین زمزمه میکند: «ما با شما هستیم، اما فقط تا زمانی که قربانیان غمانگیزی باشید که با مهربانی در مغاک خود فرو روید.» حتی میتوان استدلال کرد که این همدردی منوط به حفظ وضعیت تراژیک کنونی فلسطینیان است.
نوعی امنیت در این نوع نگاه و جهتگیری برای این دسته از روشنفکران وجود دارد: تجربه فلسطینی به همان اندازه که دلخراش است، بهراحتی نیز دور میماند، منظرهای تماشایی که باید مصرف شود. این نمایش از پیش حکشده به نشانهای ترسناک از محدودیتهای برخورد روشنفکرانه انتقادی با فلسطین و فلسطینیها تبدیل میشود. در نتیجه، وقتی فلسطینیها جسارت میکنند تا پس از سالها ظلم و ستم عصیان کرده و سرنوشت تحمیلی خود را به چالش بکشند، واکنشها بهطور پیشبینی پذیری اسکیزوفرنیک هستند. همان روشنفکرانی که روزی برای مصیبت ما اشک میریختند، حالا بینشان شکاف افتاده است. بسیاری از آنها به پلیس اخلاق تبدیل میشوند و بهسرعت علم محکومیت را به اهتزاز در میآورند، اما حتی مهمتر از آن، نسخهی هیجانیشده و نظارتشده اسرائیل از وقایع 7 اکتبر را در بهاصطلاح پاکت غزه (شهرکهای اسرائیلی هممرز با غزه) با جدیت کامل «میپذیرند».
برخی دیگر که خود را لای جامه بیتفاوتی پیچاندهاند، چیزی جز سکوت برنمیگزینند؛ بسیاری از آنان روشنفکران و مورخان فلسطینیاند. صدای جمعی، که زمانی با همدردی طنینانداز میشد، اکنون با داستانهای هشداردهندهای منعکس میشود که علیه خشم ستمدیدگان هشدار میدهد که این خشم وحشیانه و ابتدایی است و اینکه فاشیسم راستگرا را از خواب بیدار میکند. زمانیکه برخی مانند جوزف مسعد به سخن میآید، به دسیسهچینی محکوم شده و تحت تعقیب قرار میگیرند تا درس عبرت شده و بقیه نیز به سکوت واداشته شوند.
آسیبشناسی انتقامجویانه اسرائیل و شکستن دیوار آهنین:
وقتی انسان در پیچ و خم روایت تاریخی اسرائیل غوطهور میشود، در مییابد که انتقام فقط یک احساس انتزاعی و زودگذر نیست، بلکه تقریباً به طرز موذیانهای در مرکز عصبی میلیتاریسم اسرائیل جا خوش کرده است. به وقایعی مانند سوزاندن تورموسیا و هوواره فکر کنید: اینها حوادث صرف و جزئی در تاریخ صهیونیسم نیستند، بلکه نشانههایی از این واقعیتند که انتقام شیوه کار و منش تاریخ صهیونیسم است. در اینجا، پارادوکس واقعی در روایت شاتز و درک اشتباه وی از نحوه عملکرد انتقامجویی صهیونیستها رخ مینماید – روایت وی صرفاً به اقدامات، تحریکات، یا حتی ظرفیت آنها برای توسل به ترور واکنش نشان نمیدهد، بلکه پا را از قلمرو متعارف علت و معلول فراتر نهاده و به دنبال مجازات جسارت موجودیت صرف فلسطین است. حتی فلسطینی مانند محمود عباس، رئیس جمهور، که به اسرائیل اجازه میدهد به گسترش مستعمرههای شهرکنشین اسرائیلی در کرانه باختری ادامه دهد و در خدمت امنیت و منافع مالی خود باشد، برای این شهرکنشینان مایه ننگ است. تنها چیزی که تشکیلات خودگردان فلسطین (PA) در ازای همکاری امنیتی و مدنی خود با اسرائیل دریافت کرده، تحریمهای مالی و تمایل پنهان برای رهایی از وابستگی اسرائیل به همکاری امنیتی تشکیلات خودگردان است. ما شاهد این جلوه نسلکشی در بافت اجتماعی اسرائیل هستیم – نه تنها در راست افراطی بلکه در بدنه سیاست دولتی و حتی در میان جریانهای لیبرال آن. افشاشدن این لحظه حقیقت ازهمان جوهره مشکل صهیونیست پرده برمیدارد. این لحظهای است که در آن ناخودآگاه جمعی صهیونیسم که عمدتاً توسط افرادی مانند بزلالل اسموتیرتیچ و ایتامار بنگویر بیان میشود، به آگاهی جمعی دولت در جریانهای مختلف آن تبدیل میشود.
شاتز، با کوتهبینی خود، ممکن است دگردیسی قانعکننده هاآرتص محترم (که وی آن را «روزنامه خارقالعاده اسرائیل» میداند) به یک سخنگوی تبلیغاتی نادیده گرفته باشد که انتقام و درگیری را فریاد میزند. اسرائیل پس از 75 سال، با سرسختی، تخلف بنیادین خود را تکرار میکند: یعنی همان نابودی فلسطینیان. انداختن 18000 تن مواد منفجره بر یکی از پرجمعیتترین مناطق جهان بر هر واکنش صرفی به حوادث 7 اکتبر پیشی میگیرد. این بمباران نشانگر سلاحسازی اسرائیل از جنون و تهاجم به جهانی است که جرأت دارد وضعیت موجود حاکم بر استعمار مستقر و اشغال نظامی را به چالش بکشد.
شعارهای شوم «مرگ بر اعراب» نه تنها در دکترین دولتی تجلی یافته، بلکه بهطرز جالبی با ژئوپلیتیکس آمریکا نیز همخوانی دارد. شاتز که احتمالاً به دلیل تعصباتش یا نزدیکی خاص خود به هاآرتص کور شده، به طرزی غمانگیز از تعامل پیچیده سیاست و هویت اسرائیل غافل شده است. او با قلمدادکردن پاسخ فلسطینیها به عنوان مولد این حذف سیستماتیک به بیراهه رفته است. در واقع، مقاومت فلسطین، در اشکال بیشمارش، همچون تضادی دیالکتیک در برابر سرکوب طولانیمدت ظاهر میشود، اما لزوماً انعکاسگر بدترین تمایلات اسرائیل نیست. درک بهتر این پویاییها مستلزم آن است که به کردار بنیادین صهیونیسم در رابطه با «مشکل عربی» نگاه کنیم.
بنیانگزاران صهیونیسم، مانند زئیو ژابوتینسکی، دیدگاههای روشنی در رابطه با «شرهای ضروری» داشتند که اسرائیل باید برای تأسیس یک کشور به هزینه اعراب فلسطینی به آنها متعهد میشد. «دیوار آهنین» ژابوتینسکی در واقع آینه تمامنمای دکترین نظامی کنونی اسرائیل است که تعهد عمیق آن را به قدرت نظامی با برافراشتن «دیوار آهنین» به نمایش میگذارد، وضعیتی که اعراب در نهایت مجبور به کنار آمدن با آن خواهند شد. دکترین دیوار آهنین به این واقعیت منتهی میشود که گفتمان صهیونیسم به یک بازی «مجموع – صفر» با بومیان به اوج خود میرسد – یعنی معادلهی وجودی «یا ما یا آنها». برای رهایی از این چرخه، برچیدن این دیوار برای به چالش کشیدن اطمینان اسرائیل به خلق دائمی «راه حل نظامی» برای مواجهه با این مخمصه سیستماتیک و سیاسی ضرورت دارد. صرفنظر از اینکه ما آن را تائید یا محکوم کنیم، این دقیقاً همان چیزی است که فلسطینیان در 7 اکتبر برای تحقق آن تصمیم گرفتند.
وقاحت فلسطینیان و «جنون منطقی» اسرائیل:
ما باید قواعد از پیش تعیینشده درگیری نظامی را برای ارزیابی رویدادهای 7 اکتبر در نظر بگیریم، که بسیاری از آنها را اسرائیل قبلاً در طول 16 سال محاصره غزه و کارزار ضد شورش خود وضع کرده بود. همچنین باید به مجموعه عوامل سیاسی و اجتماعی که پسزمینه این رویداد را شکل میدهند، توجه کنیم. شاتز در روایت خود به برخی از این عوامل اشاره میکند، اما ظاهراً آنها را به نفع نسبتدادن قسمی از انتقامجویی پرایموردیال/ازلی که محرک کنشهای آنان بوده، کنار میگذارد. در استدلال شاتز، ما با این تصور مواجه میشویم که اگر مبارزان فلسطینی حملات خود را صرفاً به اهداف نظامی محدود میکردند، ممکن بود به شکلی از «مشروعیت» دست یابند. شاید این راهبرد بتواند از محکومیت شدیدی که معمولاً همراه با تصویر مبارز فلسطینی بیرحم در تخیل جمعی غربی است، جلوگیری کند، تصویری که اسرائیل و ایالات متحده سعی کردند آن را با داعش یکی کنند. اما ما باید به پیشنهاد شاتز با دیده شک و تردید نگریست زیرا این پیشنهاد چندین مقطع مهم را در تاریخ درگیری نظامی اسرائیل با مقاومت نادیده میگیرد. به عنوان مثال، حمله زمینی اسرائیل به لبنان را در سال 2006 در نظر بگیرید، جایی که تمایز بین اهداف نظامی و غیرنظامی بهسرعت از بین رفت و منجر به تلفات قابلتوجه غیرنظامیان لبنانی شد و بیش از 1200 نفر جانشان را از دست دادند. و اسرائیل به چه پاسخ میداد؟ به هدف قراردادن یک واحد نظامی اسرائیل – یک هدف نظامی مشروع از نظر شاتز. به همین ترتیب، ربودهشدن سرجوخه گیلاد شالیت در غزه واکنش نظامی تلافی جویانهای را برانگیخت که به غیرنظامیان فلسطینی مستقیماً آسیب رساند و منجر به کشتهشدن نزدیک به 1200 نفر شد. این موارد درهم تنیدگی اهداف نظامی و جمعیت غیرنظامی را در صحنه درگیری برجسته میسازد. این تمایزات نه در تاریخ درگیری و نه گفتمان آمریکایی و اسرائیلی هرگز مطرح نبودهاند و حزب الله و حماس همچنان سازمانهای تروریستی قلمداد میشوند، چه سربازان را هدف قرار دهند و چه غیرنظامیان را. شدت پاسخ هم واقعاً متفاوت نیست – در نهایت، به اصطلاح «دکترین داهیه» در واکنش به دستگیری حزب الله و کشتن سربازان اسرائیلی تدوین شد. داهیه امروز در غزه مشهود است. اسرائیل اعلام کرده که هرگونه حملهای که به نظرش مهم باشد، به تخریب همه جانبه زیرساختهای مدنی و دولتی، از جمله بمباران روستاها، شهرها و شهرکها و بازگردان آن به «عصر حجر» از طریق تخریب تمام و کمال آنها، منجر خواهد شد. به عبارت دیگر، هر نوع مقاومتی، صرفنظر از هدف، با سیاست زمین سوخته از هوا روبهرو خواهد شد. اما آنچه از همه اینها مهمتر است، نه واکنش نظامی نامتناسب اسرائیل (که حتی زمانی که جنگندهها به اهداف «مشروع» حمله میکنند، یکسان باقی میماند)، بلکه در تکامل سبک جنگ و ضدشورش اسرائیل است. این قواعد درگیری نظامی، که عمدتاً توسط اسرائیل وضع شدهاند، باید پسزمینه کلیدی برای هر نوع ارزیابی از 7 اکتبر را تشکیل دهد.
در دو دهه گذشته، اسرائیل به سمت نوعی جنگ حرکت کرده که تلاش دارد نبرد را از جنگ حذف کند، نوعی جنگ که در آن اسرائیل ترجیح داده سربازان و ارتش خود را دور نگه دارد و در عین حال به نیروی هوایی قدرتمند خود به عنوان ابزاری برای اقدام تهاجمی تکیه کند. این راهبرد را در طول جنگهای گذشته خود در غزه با هدف حفظ جان سربازان خود و در عین حال کشتن صدها فلسطینی عمدتا غیرنظامی، به کار گرفته است. در سال 2021، اسرائیل با اعلام عملیات زمینی با هدف قراردادن تونلهای زیرزمینی و از بین بردن شمار زیادی از مبارزان فلسطینی، در واقع سعی کرد آنها را فریب دهد. عملیات موسوم به «عملیات مترو» به دلیل ناباوری فلسطینیها مبنی بر اینکه اسرائیل واقعاً وارد نوار غزه خواهد شد، تا حدی شکست خورد. برای سالها، اتکا به نیروی هوایی در کنار اطلاعات، اسرائیل را به ارتشی تکبعدی تبدیل کرده است که با تمام محدودیتهای عملیاتی و کارایی محدود در هدفگیری جنگندهها، از کنترل هوایی برای عملیاتهای ضدشورش استفاده میکند و در عین حال در فضاهای غیرنظامی فلسطینی نیز دست به ویرانی میزند.
اسرائیل روش کشتن بدون خطر کشتهشدن را برگزیده است. این راهبرد، دشمنان خود را وادار میکند تا در پاسخ به اکراه ظاهری اسرائیل از درگیریهای زمینی، جایگزینهایی ایجاد کنند – اگر شما به سراغ ما نیایید، ما به سراغتان خواهیم آمد. همانطور که کلاوزویتز عنوان میکند، جنگ، ذاتاً دیالکتیکی است، مانند «دوئل» که در آن هر طرف از تخصص فنی، عزم، ساختار سازمانی، فرماندهی و کنترل، و اطلاعات برای داشتن دست بالا استفاده میکند. این چیزی است که در 7 اکتبر رخ داد. این یک پاسخ فلسطینی بود به وضعیت تاکتیکی موجودی که اسرائیل تحمیل کرده بود.
درک این نکته ضروری است که مقاومت فلسطین در نوار غزه برنامهریزی برای این عملیات را در سال 2022 آغاز کرد، تنها یک سال پس از آن که «عملیات مترو» اسرائیل نتوانست به نتایج موردنظر خود دست یابد. برنامهریزان نظامی فلسطینی چندین عامل مهم را در برنامهریزی خود لحاظ کردند. یکی از آنها عدم تمایل اسرائیل به دخالت مستقیم در غزه بود، اما فشارهای سیاسی و اجتماعی نیز وجود داشت که 7 اکتبر را رقم زد. این فشارها شامل بهبود کند و محدود در شرایط زندگی در نوار غزه و فقدان یک مسیر سیاسی روشن و روبهجلو بود. به عبارت دیگر، آزمودن بینتیجه همه راههای سیاسی، دیپلماتیک و حقوقی. علاوه بر این، تلاشهای عمدی اسرائیل برای مشروعیتزدایی از تشکیلات خودگردان از طریق اعمال تحریمهای مالی، چرخش به سوی راهحلهای نظامی را تشدید کرد. قدرتگیری جناحهای راست اسرائیل و نیز تلاشهای شهرکنشینان تندرو برای تغییر وضعیت موجود در اورشلیم و گسترش شهرکهای غیرقانونی در کرانه باختری بر این آتش افزودهاند. و هرگاه فلسطینیها بدون ایجاد هیچ تهدیدی واقعی در راهپیماییهای بزرگ بازگشت شرکت کردند با واکنش نامتناسب و مرگبار مواجه شدند، همانطور که صدها تظاهرکننده، قربانی آتش تکتیراندازها شده و مادامالعمر ناتوان شدند.
شاتز برخی از این شرایط زمینهای را بدون درک واقعی اشارتهای آنها ذکر میکند. این شرایط، جسارت انتظار از فلسطینیها را برای عدم خشونت با توجه به موقعیت جهانی اسرائیل نشان میدهد – دولتی که ظاهراً قادر به اعمال خشونت نمادین، ساختاری و فیزیکی بدون مجازات است. چند سال پیش، ایالات متحده به دیوان بینالمللی کیفری نسبت به پیگیری هرگونه ادعای جنایی علیه رهبران اسرائیلی متهم به جنایات جنگی هشدار داد. اروپا نه کشور فلسطین را به رسمیت شناخته و نه تحریمی علیه اسرائیل وضع کرده است. جهان پیام روشنی به فلسطینیها فرستاده است: هیچ فرجه قانونی، هیچ آسایش سیاسی وجود نخواهد داشت، تنها حمایت محدود از خشونتپرهیزی و محکومیتهای گاه و بیگاه البته اگر و تنها اگر اسرائیل مرتکب جنایت شود، ممکن خواهد بود. در حقیقت، در این اصرار بر عدم خشونت توسط جامعه بینالمللی نوعی خشونت نهفته است، زیرا این امر در واقع دعوتی است برای فلسطینیها به تسلیمشدن و مرگ.
مسئله مرگ غیرنظامیان:
ممکن است کسی با شاتز سخاوتمند باشد و فرض کند که او لزوماً در این حکم جزمی علیه خشونت سیاسی سهیم نیست و اینکه دغدغههای او بیشتر در انتخاب هدف – غیرنظامیان – و شاید در نحوه قتل عام آنها نهفته است. اما در اینجا، شاتز پیشاپیش بیش از حد تسلیم روایت رسمی اسرائیل شده است، و مهمتر از آن، او مجموعه دیگری از عناصر زمینهای در برنامهریزی نظامی برای سیل الاقصی را نادیده میگیرد. یکی از این عناصر به منش متمایز جامعه اسرائیل برمیگردد. لایههای مختلف ساختار دفاعی اسرائیل عبارتند از نزدیکی جغرافیایی تأسیسات نظامی و شهرکهای غیرنظامی آن، از جمله حضور گسترده نیروهای پلیس آموزشدیده نظامی در مناطق غیرنظامی. مالکیت گسترده اسلحه، بهویژه در مناطق مرزی مانند غزه برای هر گونه برنامهریزی نظامی یا عملیات تهاجمی نیز باید مورد توجه قرار گیرد. این اظهارنظر به این معنا نیست که همه اسرائیلیها سرباز و در نتیجه، اهداف مشروع هستند. با این حال، این مسئله نقش مهمی در دیکتهکردن سیاست «بیگدار به آب نزدن» ایفا میکند – سیاستی که بسیاری از سازمانهای نظامی، اعم از غربی یا شرقی، متمدن یا وحشی، در اجرای عملیاتهای نظامی خود در آن سهیماند. سیاست زمین سوخته اسرائیل، که استفاده از نیروی آتش چندلایه آن در مانورهای تهاجمی، ایجاد «کمربندهای آتشین» و حرکت آهسته برای جلوگیری از مرگ سربازان خود را در برمیگیرد، همین را به ما می گوید.
روایت غالب اسراییل بیان میدارد که هیچ هدف استراتژیک اساسی برای حمله اکتبر به جز انتقامجویی صرف و خونریزی عمدی وجود نداشته است. شاتز بارها به نظر میرسد که به رغم خود، این روایت را درونی کرده است. به یک ارزیابی هوشیارانهتر نیاز هست. میتوان با اطلاعات موجود حدس زد که این عملیات سه هدف تاکتیکی اصلی داشت: به اسارت درآوردن سربازان اسرائیلی در ازای اسرای فلسطینی، دریافت اطلاعات یا سلاح از پایگاههای نظامی متعدد اسرائیل، و سختکردن پاکسازی برای نیروی پلیس یا نظامی اسرائیل و بازپسگیری غزه (که احتمالاً با مذاکره بر سر گروگانهایی که در شهرکهای داخل غزه نگه میداشتند، انجام میشد). این بدان معنا بود که جنگجویان در داخل شهرکهای اسرائیلی اردو میزدند تا بازپسگیری منطقه را به تأخیر بیندازند. آنها این کار را با جنگیدن یا مذاکره طولانیمدت برای آزادی گروگانها انجام میدادند و در عین حال مانع از مقاومت غیرنظامیان در برابر مانور عمیق در داخل خاک اسرائیل میشدند. مشکل این است که شواهد فزاینده نشان میدهد که اسرائیل علاقهای به مذاکره بر سر گروگانها نداشت و در عوض با گلولهباران شهرکهای خود، کشتن جنگجویان و شاید کشتهشدن غیرنظامیان خود، بازپس گیری غزه را در اولویت قرار داد.
البته این بدان معنا نیست که بسیاری از جنگجویان از دستورات فراتر نرفته یا همه مبارزان فلسطینی به طور هماهنگ عمل کردهاند، اما نشان میدهد که هدف استراتژی نظامی فلسطین به تعویق انداختن و به تأخیر انداختن آن است، در حالی که استراتژی اسرائیل بر بازپسگیری سریع و احیای قلمرو آن متمرکز شد. بسیار بعید به نظر میرسد که این سیاست حداقل میزان تلفات غیرنظامیان را تشدید نکرده باشد. شواهد متعدد از بازماندگان اسرائیلی حکایت از این دارد که واحدهای نظامی و پلیس اسرائیل ممکن است در نبردهای اطراف غزه احتیاط نکرده باشند. این شواهد گروهی از اسرائیلیها را تشویق کرد نامهای سرگشاده بنویسند و هموطنان خود را به مطالبه حقیقت رویدادهای 7 اکتبر تشویق کنند.
بنابراین، تفاوت اصلی بین زمانی که اسرائیل جنایات خود را علیه غیرنظامیان فلسطینی مرتکب میشود و زمانی که فلسطینیها این جنایات را انجام میدهند، از یک شبکه بینالمللی ناشی میشود که منطق پشت اقدامات نظامی اسرائیل را مشروعیت میبخشد، روشن میسازد و مدون میکند. این امر به آن ظاهری محترمانه میدهد، حتی زمانی که منطق زیرین آن عمیقاً ناقص باشد یا بهظاهر کشتار گسترده غیرنظامیان فلسطینی در غزه را توجیه کند. وقتی ادبیات هر اندیشکده نظامی غربی و اسرائیلی را بررسی میکنیم، آشکار میشود که مثلاً جنگ شهری، ذاتاً پیچیده است. چنین سناریوهای جنگی اغلب منجر به تلفات غیرنظامی متعدد شده و ممکن است نیاز به حمله به تأسیسات غیرنظامی از جمله بیمارستانها باشد، همانطور که در برخی مقالات پژوهشی عنوان شده است. اسرائیل اغلب از این توجیه برای آمادهکردن مخاطبان بینالمللی برای کشتار دستهجمعی فلسطینیان استفاده کرده است. این توجیهات نظامی سپس به رسانههای جریان اصلی تزریق میشوند، جایی که اغلب در روایتهایی پوشانده میشوند که فلسطینیان را به دلیل اقدامات مرگبار سیستماتیک اسرائیل مقصر میدانند. این نکته را میتوان در بیانیههای سخنگویان آمریکایی دید که با تکرار این شعار که «جنگ منجر به مرگ غیرنظامیان میشود» در فلسطین از این قتلعامها شانه خالی میکنند، اما از همین رفتار در زمینه جنگ روسیه علیه اوکراین وحشت دارند. در نهایت، حماس میتواند وحشی باقی بماند و اسرائیل متحد قدرتمند «دمکراتیک و لیبرال» ایالات متحده. اولی مرتکب یک عمل خشونتآمیز وحشیانه و کفرآمیز شده، حال آنکه دومی درگیر ضربات حسابشده و روشمند، یعنی شکلی مقدس از خشونت است. و کل این دوگانگی این سوال را از پیش طرح میکند که آیا هیچ منطق نظامی عملیاتی در مانور تهاجمی فلسطین در 7 اکتبر وجود داشته است یا خیر.
آدام شاتز، با واکاوی نکردن منطق نظامی حمله، بیزاری از رویارویی با واقعیت خشونت و منطقهایی که به آن جان میبخشند را به نمایش میگذارد، اجتنابی که در میان برخی روشنفکران متداول است. این فقط در مورد امتناع از پردهبرداری از این موضوعات نیست، بلکه در مورد آنچه این امتناع در مورد مشکلات برخورد با منطق خشونت فلسطینی نشان میدهد نیز هست، به ویژه در محیطی که آن را سادهلوحانه، شرورانه، نفرتانگیز و اخلاقاً پست جلوه میدهد. به همین دلیل است که مقاله شاتز بیش از پیش شگفتانگیز میشود: مقاله وی تلاش میکند خشونت فلسطینی را رمزگشایی کند، تا حدی به برخی زمینههای سیاسی و اجتماعی آن اشاره میکند، با این حال به میل غریزی برای انتقام بازمیگردد.
شاید آنچه در هر نوع قضاوت اخلاقی محوریت دارد این است که این قضاوتها باید در معرض شواهد سختگیرانه و دقیق قرار گیرند، به ویژه زمانی که اسرائیل از به اشتراک گذاشتن بسیاری از شواهدی که در دست دارد، خودداری می کند. آیا حماس دستور کشتار غیرنظامیان را صادر کرد یا کشتار غیرنظامیان ناشی از افراط و تفریط از جانب جنگجویان بود؟ چند نفر از اسرائیلیها در تبادل آتش با جنگجویان کشته شدند؟ آیا تلاش نظامی اسرائیل برای بازپس گیری پاکت غزه، حضور غیرنظامیان اسرائیلی را در نظر گرفت؟ این سؤالات مهماند، نه تنها به این دلیل که تصویر واضحتری به ما ارائه میدهند، بلکه به این دلیل که روایت رسمی اسرائیل از وقایع برای توجیه عملیات هوایی «درسدن – مانند» علیه غزه و کشتار دستهجمعی فلسطینیان به کار رفت. این فراتر از قضاوت اخلاقی صرف میرود. این در مورد به اسلحهدرآوردن آسیب اخلاقی برای ارتکاب قتل عام است.
واکاوی منطق نظامی حمله همچنین نشان میدهد که قیاس تاریخی شاتز – معادلکردن اقدامات تهاجمی فلسطین با نبرد فیلیپ ویل در الجزایر فرانسه – کاملاً دقیق نیست. هدف اصلی نبرد فیلیپ ویل هدف قراردادن غیرنظامیان بود و فرض اینکه این هدف اصلی 7 اکتبر بود بهسادگی حقیقت آنچه را که اتفاق افتاد، نادیده میگیرد. باز هم، این به این معنی نیست که غیرنظامیان کشته نشدهاند؛ همچنین به این معنا نیست که مبارزان فلسطینی در کشتار غیرنظامیان نقش نداشتهاند، اما چیزهایی در مورد اینکه چگونه با اقدامات آنها برخورد شد، به ما میگوید: به نظر میرسد شاتز این برداشت عام را درونی کرده که مبارزان فلسطینی نفرتانگیزند، و این همان چیزی است که او را بر آن داشت تا در وهله به مقایسه آن با نبرد فیلیپ ویل رو بیاورد. یکی از مهمترین پیامدهای نبرد فیلیپ ویل این بود که به چشمانداز جنبش «راه سوم» پایان داد که اعراب الجزایر را با مهاجران فرانسوی پیوند میداد. در فلسطین، آن «راه سوم» دو دهه پیش به پایان رسید و به ائتلافی بسیار ضعیف بدل شد که برخی از سازمانهای حقوق بشری و صداهای اقلیتگرا در اسرائیل بدون هیچ تأثیر سیاسی واقعی از آن حمایت میکردند. هیچ چیز این را بهتر از عدم ذکر هیچ نام و نشانی از فلسطینیها در جریان جنبش اعتراضی اسرائیل علیه اصلاحات قضایی دست راستی نمایان نمیسازد. علاوه بر این، هر جنگ یا نبردی یک رویداد منحصربهفرد در شرایط تاریخی خود است، و قیاس آنها با گذشته بیش از آنکه خوانش از زمان حال را تسهیل کند، بیشتر ویژگی کسانی که این مقایسهها را انجام میدهند، آشکار میکند.
سقوط از 7 اکتبر:
حتی شاتز نیز باید بداند که فلسطین پس از سالها کنار گذاشتهشدن بهعنوان یک غیر-موضوع در مراکز قدرت، از جمله سیاست عدم تعامل بایدن، اکنون به مثابه یک موضوع مبرم به صحنه بینالمللی بازگشته است. علاوه بر این، روشی که اکنون پیمانها عمل میکنند این احتمال را ایجاد میکند که درگیریهای منطقهای و بینالمللی و همچنین واکنش شدید اقتصادی که میتواند بهبود اقتصاد جهانی را از فشارهای تورمی دشوارتر کند، وجود داشته باشد. ناگفته نماند که لفاظیهای بایدن شاید بتواند رایدهندگان زیر سی سال را در انتخابات آتی از او دور کند.
شاید بایدن از این موضوع غافل باشد که وقتی پای فلسطین به میان میآید، هیچ اتفاق نظری بر سر یک جنگ طولانی و خونین وجود ندارد. فلسطینیها شبکهای از حمایت ساختهاند که سازمانهای جامعه مدنی، جنبشهای سیاسی و اشکال مختلف مبارزات متقاطع در ایالات متحده در میان قشر مترقی و چپ – و حتی گاه در راست محافظهکار را در برمیگیرد. این ائتلافها به ایجاد اختلافنظر در کشورهای غربی دامن زدهاند، به گونهای که برای مثال در مورد حمایت از اوکراین اجماع چندانی بینشان نیست.
با این حال، تنها چیزی که ما از شاتز در این زمینه برداشت میکنیم یک کامنت ایمیلی از مکاتبات شاتز با محقق فلسطینی یزید صایغ است که مبارزات فلسطینی را از لحاظ تاریخی کم اهمیت جلوه داده و ناتوانی آن را در تأثیرگذاری قابلتوجه بر نظام بینالمللی مطرح میکند. ایمیل صایغ به شاتز حاکی از ترس او از این نکته است که پیامدهای 7 اکتبر جریانات فاشیستی را تسریع خواهند کرد و آن را به سارایوو 1914 یا کریستالناخت 1938 تشبیه میکند. تردیدی نیست که چگونه فاشیسم زندگی روزمره تحت سلطه یک دولت آشکارا فاشیست – که وزیر دارایی آن علناً یک «طرح قاطع» را برای فلسطینیان اعلام کرد که پیش از 7 اکتبر به پاکسازی قومی تبدیل شد – ما را به این نقطه رسانده است.
اما تناقض خیرهکننده در مقاله شاتز واضح است، با اینحال او بهنظر میرسد که آن را نمیبیند: وقتی شاتز مقاله خود را با شناسایی اهداف سیاسی حمله فلسطین آغاز میکند، میتوانید آن را ببینید، اما بعد آنها را به آسیبشناسیهای «انتقامجویانه» محض تقلیل میدهد. شاتز تشابهات تاریخی خاص، مانند حمله «تت» در ویتنام را نادیده میگیرد، بدون اینکه دلیل دیگری جز بیزاری خود از خشونت را توضیح دهد. این اظهارنظرها متناقضند. یا فلسطینیها اهداف سیاسی داشتند و در واقع فضای سیاسی را که سالها بسته بود، باز کردند و یا آنها بازیگران غیرمنطقی و وحشیاند که موج عظیم احساسات آنها را به حرکت درآورد.
برنامهریزی دقیق، «فریب» استراتژیک و دورزدن موفقیتآمیز دفاع اسرائیل همگی به مانور عمدیتری اشاره دارد (که شاتز هنگام تقبیح کیفیت «وحشتناک» ماهیت روشمند زیادهرویهای جنگندهها به آن اذعان میکند). سیستم اتحاد مقاومت فلسطین اهرم مهمی را فراهم میآورد که هم واکنش اسرائیل و هم موقعیت آمریکا را در منطقه پیچیده میکند. در واقع، یک چشمانداز برجسته در حال ظهور این است که شهرت اسرائیل بهعنوان یک بازیگر استراتژیک حسابشده، منطقی و شایسته با نوعی نظارت جدی مواجه است. این کشور در حال مبارزه برای بازسازی وجهه خود است و بهطور فزایندهای به منابع و قدرت ناتو متکی میشود. این امر اسرائیل را در موقعیتی قرار میدهد که ایالات متحده (متحد اسرائیل) که همان منافع را در تشدید تنش منطقهای ندارد، میتواند بر تصمیمات سیاسی آن تأثیر بگذارد. در حال حاضر، به نظر میرسد که اسرائیل هدف خاصی جز «انتقام» در نظر ندارد. دیدار چند روز پیش بلینکن همین را تآیید کرد که نتانیاهو استراتژی خروج ندارد.
در نهایت، چرا حمله به عصب اصلی اسرائیل – بازدارندگی و قدرت نظامی آن – منجر به تجربهای آموزنده نمیشود که ممکن است راههای جدیدی برای راهحل سیاسی جدید پیش رو بگذارد؟ در حالی که در گرماگرم نبرد و با توجه به نیت اسرائیل برای نسلکشی فلسطینیان، چنین چشماندازهایی بعید به نظر میرسد، نبرد واقعی در زمین چیزی است که آینده را رقم خواهد زد. استدلال شاتز بهویژه در اینجا قانع کننده نیست، زیرا او پیشتر تصمیم به حذف احتمالاتی میگیرد که ممکن است از بعد 7 اکتبر ظاهر شوند.
شاتز با دور زدن فایده سیاسی و منطق نظامی و محدودکردن آن به «انتقام» صرف این واقعیت را نادیده میگیرد که همه جنگها و نبردها، هر چقدر هم که وحشتناک، خونین و تراژیک باشند، در نهایت ممکن است فضایی برای احتمالات جدید – حتی فرصتهای امیدوارکننده – بگشایند. او به تفسیر دیستوپیایی وفادار میماند و چشمانداز تیرهتری برای آینده فلسطین و جهان ترسیم میکند. شاید در این مورد حق با او باشد – که درنهایت، همه بازنده خواهند بود، و اینکه متروپل حاضر به نابودی قومی-مذهبی و قدرت ملی خود نیست. شاید خود مقاله شاتز نشانه این باشد. شاید اصرار بر حفظ سلطه و هژمونی، پژواکهای فاشیسم را در سراسر غرب تشدید کند. اما این خط فکری، جهان را آن گونه که فلسطینیان تجربه و درک میکنند، نمیبیند – یعنی تا زمانی که اسرائیلیها در اطمینان تضمینشده برآمده از قدرت فراگیر خود زندگی میکنند، هیچ ارادهای برای تغییر واقعیت زندگی فلسطینیان در کار نیست. و حتی اگر مقاومت فلسطین از تحقق حتی یک پیروزی نسبی در این نبرد ناکام بماند، تنها جایگزین، مرگ تدریجی خواهد بود.
انتقام و فانون:
نادیدهانگاشتن برخورد شاتز با بحث فرانتس فانون در رابطه با خشونت فلسطینیها نیز خالی از لطف نیست. فانون در کتاب «بیچارگان زمین» به طرز مشهوری خاطرنشان میسازد که خشونت از سوی استعمارشده منجر به نوعی تطهیر و خودشناسی میشود – چیزی که شاتز آن را تحت عنوان «سمزدایی» برجسته میکند- که در آن خشونت صرفاً یک قساوت خام نیست، بلکه یک مناسک دگرگونکننده است که لکههای انقیاد را میزداید. با این حال، شاتز فوراً اشاره میکند که فانون لزوماً این چشمانداز را نمیستود، نظر به اینکه کابوس سایهافکن آینده پسااستعماری که در آن آزادیبخش به ستمگر تبدیل میشود و الگوهای سلسلهمراتب استعماری در دولت نوپای پسااستعماری بازتولید میشوند. شاتز در مورد بحث ظریف فانون از نقش خشونت در استعمارزدایی درست میگوید، اینکه او درباره ستایش نیهیلیستی فایده روانشناختی خشونت هشدار میدهد، زیرا تأثیر کشنده خشونت را بر کسانی که آن را اعمال می کنند، کتمان میکند.
اما شاتز حتی وقتی بهدرستی به این موضوع اشاره میکند، کاملاً به دامنه کار فانون وفادار نمیماند. فانون نهتنها در مورد سرابهای آگاهی ملی هشدار داد، بلکه از تغییر دیالکتیکی به یک افق گستردهتر انسانی و سوسیالیستی نیز دفاع کرد. فانون بدون توجه به سایهای که خشونت میگستراند، در نهایت خشونت را به عنوان یک ضرورت در محدوده سرکوب استعماری، و به عنوان ابزاری استراتژیک و سیاسی که برای ریشهکنی ساختارهای استعماری اجتنابناپذیر است، ضروری میدانست. شاتز بدونشک از این موضوع آگاه است، اما آن را به خوانش خود از بلاتکلیفی فلسطین ترجمه نمیکند. محور گفتمان فانون در مورد آزادی این بود که عمیقاً در جنبشی ریشه داشت که خود او واقعاً به آن تعلق داشت. او یک فرد بیگانه نبود که در مورد مبارزانی که با آنها تعامل داشت، قضاوت کند یا از آنها متنفر باشد. نقد فانون نقدی درونی بود که میتوانست پتانسیلها و مشکلات درون جنبش ضداستعماری را دریابد. مهمتر از آن، فانون به توانایی مستعمره نه تنها برای رهایی خود از استعمار مستقر بلکه برای آزادسازی متروپل از خود نیز اطمینان داشت. این همان جایی است که تخیل رادیکال نهایی او نهفته است.
این همان نوع تعامل انتقادی واقعی با مقاومت فلسطین است که به آن نیاز داریم. این نکته تنها در مورد موضع فلسطین در برابر پاکسازی قومی، یا مبارزه خود برای بازپسگیری فلسطین صادق نیست- بلکه یک جنبش آزادیبخش با پژواک جهانی است که یک مبارزه جهانشمول را نمایندگی میکند. در حالی که شخصیتهایی مانند یزید صایغ و آدام شاتز معتقدند خشونت 7 اکتبر به فاشیسم دامن میزند، اما این پتانسیل را نیز دارد که راه را برای افق انسانی گستردهتری هموار سازد. جنبشهای فلسطینی، علیرغم کم و کاستیهایشان، به چیزی بیش از نقد منفعلانه نیاز دارد، و بیتوجهی و محکومیتهای شدیدی که روشنفکران به نمایش میگذارند، غالباً ملاحظات عمیقتر یا رد آشکار مبارزه آزادیبخش فلسطین – اگر نگوییم تحقیر صرف – را کتمان میکند.
آیا فلسطینیها باید بهسادگی سرنوشت از پیش تعیین شدهای را که روشنفکران در غرب برایشان تدارک دیدهاند، بپذیرند؟ اگر چنین است، روشنفکران باید شهامت آن را داشته باشند که آن را با صراحت بیان کنند. اگر پیشنهاد آنها نابودی سیاسی فلسطین یا تقلیل آن به پاورقی مقالات و نقدهای علمی اسرائیل است، باید با قاطعیت گفته شود. شاید این تصور که وقایع 7 اکتبر چیزی بیش از تجلی مرگ درونی فلسطینی نبود بیشتر نشاندهنده آن باشد که روشنفکران، پنهانی برای ما آرزو میکنند. اما ما در فلسطین جهانی را میخواهیم و برایش میجنگیم که ما را بپذیرد، و جهانی که همه را جا دهد. اگر دوست دارید، برایمان عزاداری کنید و اگر دوست ندارید، نکنید. ما را محکوم کنید یا نکنید. اینگونه نیست که قبلاً فریاد محکومیتها را نشنیده باشیم.